۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

ضرب و شتم یک پناهنده مسیحی ایرانی در ترکیه

به گزارش شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان به نقل از Compass، از هفت سال پیش که "ناصر قربانی"، ایرانی‌الاصل به ترکیه فرار کرده، تا به حال نتوانسته بیش از یک سال سر یک کار ثابت بماند؛ چرا که هربار پس از مدتی، کارفرماهایش با پرسیدن سؤالاتی از قبیل علت شرکت نکردن او در نماز جمعه مساجد، به ایمان مسیحی او و به اصطلاح خود ارتدادش پی می‌بردند و پس از آن، وی مجبور به ترک محل کارش می‌شد.
به هر حال با وجود تمام مشکلات از این دست، قربانی تا سه هفته پیش، هیچ وقت مورد ضرب و شتم قرار نگرفته بود. تا اینکه در زمان مذکور و در محل کارش، مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته و از شدت ضربات وارده، از حال می‌رود.
زمانی كه وی هوشیاریش را باز می‌یابد، خود را غرق در خاک و در حالی است که چشم چپش از فرط ورم باز نمی‌شد و نفسش به سختی بالا می‌آمد.وی که از شدت درد به خود می‌پیچید، مات و مبهوت مانده بود که چه اتفاقی برایش افتاده: "همیشه بخاطر مسیحی بودنم در محیط کار، با مشکلاتی مواجه بوده‌ام؛ ولی نه دیگر از این نوع."او که از نوامبر سال گذشته در یک کارخانه مبل‌سازی به نجاری مشغول است ادعا می‌کند که از زمان شروع کارش، بخاطر تفاوت‌های رفتاری با بقیه و عدم شرکت در مراسم‌های مسجد، مورد توجه همکاران ترک خود بوده است: "مثلاً اگر کسی قسم می‌خورد، من می‌گفتم که نباید قسم بخوری. یا اگر دروغ می‌گفتند، بدیشان یادآوری می‌کردم که صادقانه رفتار کنند. ترک‌ها هم که همیشه بسیار کنجکاوند و دوست دارند از همه‌چیز سر در بیاورند.
"گفتنی است با این وجود که او همواره سعی در مخفی نگه داشتن ایمانش از همکاران خود داشت، ولی هربار این موضوع به طرز اجتناب‌ناپذیری برملا می‌شد. مدت کوتاهی پس از آنکه ناصر، کار جدیدی پیدا کرد، با خانواده به آپارتمان دیگری نقل مکان کردند. کارفرمای او در روز اسباب‌کشی که مصادف با روز آغاز سال جدید نیز بود، کامیون کارخانه را به همراه راننده‌اش برای کمک به او فرستاد. در آن زمان برخی از دوستان مسیحی این خانواده نیز که گاهی در خانه‌هایشان یکدیگر را ملاقات می‌کنند، برای کمک در آنجا حاضر بودند.
لیلا، همسر ناصر می‌گوید: "وقتی راننده کامیون این همه آدم را که برای کمک به خانه ما آمده بودند دید، شگفت‌زده شد. و ظاهراً انعکاس این خبر در کارخانه، به نوع خود گسترده بوده."قربانی می‌گوید با گذشت چند ماه، سؤالات همکارانش و اصرارشان برای شرکتش در مراسم مسجد، رفته رفته بیشتر شد. او هم تمام تلاش خود را می‌کرده تا شرایط را در بهترین وضع ممکن حفظ کند، ولی از طرفی اقرار می‌کند که دو اشتباه، شک ایشان را برانگیخته. اولی اینکه او کامپیوتر شخصی خود را که برای فروش گذاشته بوده به همکار کنجکاو خود که فقط به دنبال یافتن اسناد و تصاویر مسیحی در آن بوده، می‌فروشد. و دیگری اینکه یکی از دوستانش بخاطر بی‌دقتی، پیش یکی از همکاران قربانی می‌گوید که من هم به همان کلیسایی می‌روم که ناصر می‌رود.
او خود می‌گوید: " از آنجا بود که رفتار کل کارکنان کارخانه، به یکباره با من عوض شد. انگار همه با هم توافق کرده بودند تا مرا در حاشیه روابطشان قرار دهند. حتی آشپزمان گاهی برای من فقط سیب‌زمینی سرو می‌کرد؛ در صورتی که غذای آن روز گوشت بود. به هر حال، من هیچ‌چیزی نمی‌گفتم."تا اینکه یک روز راننده کامیون کارگاه که در اسباب‌کشی کمک کرده بود، با او روبه‌رو می‌شود و می‌گوید: "کشور تو، یک کشور مسلمان است. حالا شاید هم تو مسیحی شده باشی، ولی امروز باید به نماز جمعه بیایی."
در تاریخ ۲۲ می، و در زمان صرف ناهار، همکارانش گفتند که آن روز او را به مسجد خواهند برد و یک نفر گفت: "امروز باید نمازت را بخوانی."وقتی ایشان در حال رفتن بودند، ناصر سؤال کرد که چرا آنها فقط هفته‌ای یکبار عبادت می‌کنند؟؛ و افزود که به عنوان یک مسیحی نمی‌تواند این را قبول کند و بدیشان نخواهد پیوست.
آن روز پس از حمل یک سری از بارها، راننده کامیون کارگاه به محل کار بازگشت و در آن لحظه، ناصر وی را در حالی که به سرعت نزدیکش می‌شد، دید و بلافاصله مشت محکمی را بر شقیقه خود احساس کرد و از حال رفت. بعد هم که کمی هوشیاریش را بدست آورد، خود را در کنار همکارانش یافت که او را به دستشویی کشانده بودند تا آب به سر و صورتش بزنند.پس از آن، چند کلمه‌ای از اتفاق رخ داده برایش گفتند و او را با تاکسی و با همراهی یک نفر، به خانه فرستادند.
ناصر که آن شب میزبان دوستان مسیحی‌اش بود، دیرتر از معمول و در حالی که مهمانان مشغول صرف شام بودند، به خانه رسید. یکی از مسیحیان ایرانی و حاضر در صحنه می‌گوید: "او در حالی که می‌لنگید، وارد خانه شد. لباس‌هایش غرق در خاک بود و چشم چپش پر از خون شده بود. وقتی او را دیدیم، ترسیدیم و فکر کردیم که حتماً با یک ماشین تصادف کرده.
" ناصر که بخاطر فرار از سؤالات و بازجویی احتمالی پلیس، از مراجعه به بیمارستان خودداری کرده بود، پس از چند روز به مطب خصوصی دکتری رفت که بعلت کبودی شانه، ساق پا، ناحیه دور چشم و خونریزی معده، سه هفته مرخصی برای او نوشت.وقتی ناصر روز بعد از آن، نامه پزشک را به محل کارش می‌برد، همکارانش می‌گویند که رئیس کارخانه، راننده کامیون را اخراج کرده و گفته با این وجود که از کار ناصر کاملاً راضی است، ولی امن‌تر می‌داند که او جای دیگری به دنبال کار بگردد؛ چرا که ظاهراً راننده کامیون شرکت، ناصر را در از دست دادن شغلش مقصر دانسته و تهدید کرده که اگر دستش به وی برسد، حتماً او را به قتل خواهد رساند.!
به گفته همکاران، او با عصبانیت گفته: "من فقط یک خانه دارم و یک خانواده؛ چیزی برای از دست دادن ندارم. اگر هم او را بکشم، بدترین اتفاقی که ممکن است بیفتند، اینست که مدتی در زندان باشم.
"دوست ناصر می‌گوید بقیه ایرانی‌هایی که از اسلام به مسیحیت روی آورده‌اند، شاید به اندازه ناصر عذاب نکشیده باشند، ولی هر کدام به نحوی تحت فشار بوده و دچار بلاتکلیفی در محل کارشان هستند: "شاید آنانی که مسیحی‌زاده می‌باشند، هرگز با مشکلاتی اینچنین مواجه نباشند؛ ولی کسانی مثل ما که برای گرویدن به مسیحیت، اسلام را ترک کرده‌ایم، همیشه در خطر جانی و یا مواردی مثل اخراج از کار هستیم."
وی معتقد است که ایمان مسیحی ایجاب می‌کند تا ایمانداران عادل زندگی کنند و در محل کار، کم‌کاری یا اتلاف وقت نکنند: "همینکه با خطاکاری مخالفت کنی، در حاشیه قرار می‌گیری. ولی اگر مثل خود آنها باشی، دروغ بگویی و دزدی کنی، هیچ‌وقت بو نمی‌برند که مسیحی هستی.
"این شخص می‌گوید حتی پیش از مسیحی شدنش در ترکیه، همکارانش بخاطر اینکه خارجی بوده، مدام به او اصرار می‌کردند تا در نماز روز جمعه مسجد شرکت کند: "ولی بعد از ایمان آوردنم، فشارها خیلی بیشتر شد. نگاه مردم نسبت به تو عوض می‌شود ... و راستش را بخواهید، دائم سعی دارند تا متقاعدت کنند که برای تصمیم خود، به اندازه کافی تحقیق نکرده‌ای."
وی که در حال حاضر، بیرون از شهر محل زندگیش کار می‌کند، از چنین مشکلاتی در امان است. ولی گفتنی است که او در میان سایر ایمانداران پناهنده در ترکیه، به نوعی استثناء به حساب می‌آید.
همسر ناصر می‌گوید که انجیل کاملاً مشخص کرده که چطور باید با اینگونه حملات برخورد کرد: "کتاب مقدس می‌گوید وقتی به ضد شما عمل می‌کنند، متعجب نشوید بلکه ایشان را بیشتر محبت کنید؛ چرا که بجهت مسیح رنج کشیده‌اید."
سال ۲۰۰۲ در ایران، وقتی خانواده ناصر متوجه شدند که دارند به ایمان مسیحی آنان پی می‌برند، به ترکیه گریختند. ناصر پیش از اینکه در سال ۱۹۹۵ به خاطر داشتن عقاید سکولار و سرباز زدن از شرکت در کلاس‌های قرآن که در محل کارش برگزار می‌شد، از کار اخراج شود، ۱۰ سال برای نیروی مسلح ارتش جمهوری اسلامی ایران کار کرده بود. پس از آن، تا سال ۲۰۰۲، دولت به مدت ۸ سال این زوج را تحت نظر داشت و هر ۶ ماه از آنان بازجویی می‌کرد.
در طی این سال‌ها، ناصر اجازه خروج از کشور را هم نداشت.در سال ۲۰۰۱، ناصر تحت تأثیر یکی از مشتریانش که از فروشگاه او مبل خریداری کرده بود، به مسیح ایمان آورد. پس از آن به محض اینکه کار پاسپورت خود را حل کرد، به ترکیه گریخت و خانواده‌اش نیز چند ماه بعد، به او پیوستند. مدت کوتاهی پس از این مهاجرت، و پس از اینکه همسر ناصر نیز، عیسی را در خواب دید، تمام اعضای خانواده به مسیحیت گرویدند.
لیلا قربانی در اینباره می‌گوید: "ما حقیقت را یافته‌ایم و حقیقت ما را آزاد خواهد کرد."این خانواده قصد دارند تا در اولین فرصت با رئیس دپارتمان پناهندگان سازمان ملل، برای به جریان افتادن مجدد پرونده مهاجرت خود مکاتبه کنند. درخواست اول این خانواده، سه سال پیش با مخالفت این سازمان روبه‌رو شد.
بنا بر آمار موثق، در سال ۲۰۰۸ تعداد ۲۱۰۰ پناهنده ایرانی و ۲۳۰۰ نفر دیگر که به دنبال کار پناهندگی‌شان هستند، در ترکیه زندگی می‌کنند.
قربانی که پدر سه دختر ۲۰، ۱۷ و ۲ساله است می‌گوید بازگشت مجدد به ایران، خطرات بسیاری برای او و خانواده‌اش در پی خواهد داشت: "به عنوان یک مسیحی، بازگشت به ایران برایم ریسکی بزرگ محسوب می‌شود. بالاخص که سابقاً در آن کشور نظامی بوده‌ام و اگر مقامات دستگیرم کنند، مستقیماً به پای چوبه دار خواهم رفت."

هیچ نظری موجود نیست: