۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

تلویزیون مسیحیان فارسی زبان

دوست و برادر عزیز و ارجمند مان جناب آقای عبود نباتیان در ساعت پنج دقیقه به هشت شب پنجشنبه پنجم آوریل 2007 ( شب عید پاك ) در سن 84 سالگی بحضور خداوند شتافتند. آزادی ایشان از اسارت پنجاه ساله اعتیاد به الـكل بوسیله ایمان به عیسی مسیح ماجرای بسیار عجیب - تكان دهنده و درعین حال امیدوار كننده و آموزنده ایست برای انواع اسارتهای دنیای امروز ما . نوشته زیر شهادت زندگی ایشان است كه هفت سال بعداز پیروزی كامل بر اسارت الكل با دست خودشان نوشته اند:
شهادت زندگی من
من حدود 73سال پیش در یكی از شهر های جنوبی ایران ( خرمشهر) در خانواده ای مسلمان و متعصب بدنیا آمدم بعلت نزدیكی خرمشـهر به بندر بصـره در كـشور عـراق وبستگان پدری كه در آنطرف مرز داشتیم دوران جوانی و تحصیل را بطور متـناوب بـین مدارس خـرمشهر وبصـره گـذراندم وسـپس از كا لـج بغـداد فـارغ التحصـیل شدم . پـس از آن پـدرم تصـمیم گرفـت برای همـیشه در خرمـشهر بماند . ایـن دوران همزمان با تحـولات و دگـرگـونـیهای سیاسـی شدید در خاورمیانه بود ومن هم مثل بقیه جوانان همسن و سال خودم تحت تاثیر مشكلات زندگی و كمبـودهـای مالی واختلافـات طبـقاتی بخصوص در جنوب ایران قرار گرفته و دنباله رو گروههای سیاسی گردیدم و در نتیجه مشكلات متعددی دیگری بدنبال آن بوجود آمد كه ازنظرروحی و فكری دید شخصی من را نسبت به زندگی كاملا عوض كرد . در این دوران فقط با دید منفی و ناامید كننده بـه زنـدگی نگاه میـكردم وبا ایـنكه اطـلاعات وتحصـیلات مذهبی تقـریبا كاملی داشـته و قرآن را به راحتی خوانده و بخاطر تسلط كامل به زبان عربی مـعانی آنرا هم میدانستم . ولـی این اعتـقادات هیچگونه كـمكی به بهـبود وضع روحی و فـكری من نمیكرد و من مانند گم شده ای بدنبال راه حقیقی نجات در بیراهــه پـیـش میرفتم وچون آرامش دهنده ای پیدا نمیكردم تنها طریق دریافت آرامش را درنوشیدن مشروبات الكلی یافتم و كم كم به صـورت یك عـادت و احتـیاج دائــمی با آن زنـدگی میـكردم . ولـی مشكلات نه تنها از بین نرفت بلـكه بیشتر و بیشتر و بزرگتر و بزرگتر میـشد . در سـال 1979 مـن كه تازه بازنشسـته شده بودم تصمیم گرفتم برای دیدن فرزندانم كه در امریكا زنـدگی میـكردند از ایران خارج شـوم. در همین هنگام كـشور ایران با موضوع انقلاب اسلامی وكشت و كشتار جنگهای داخلی بین گروههای سیاسی مخالف یكدیگرروبرو شد. پس از رسـیدن به امـریكا شنـیدم كه اوضاع داخـلی كشور وخیـم تر گشـته و شـاه كشور را ترك نموده و حكومت جدید جمهوری اسلامی روی كار آمده است . شش ماه بعد عراق به ایران حمله كرد وخرمشهر بعلت نزدیكی با مـرز اولــین نـقـطه تهاجم عراقـیها بود . ما كه تمام خانه و زندگی مان در خرمشـهر بود و دخـتر بزرگم آنجا زندگی میكرد مدتی را در نگرانی و بی خبری بسر بردیم تا بالاخره شنیدیم كه عراق خرمشهر را تصـرف كرده و مـردم بناچـار شـهر را تخلـیه كرده اند . دخترم تلفـنی خبر داد كه دست خالـی و فقط با یك چـمدان لباس از خرمشـهر بیرون رفته اند . سه سال خرمشهر در تصرف عراقـیها بود و بـعدا كه شـهر پس گـرفته شد هـیچ اثری از خانه و كاشـانه ما باقـی نمانده بود . در نتیجه حاصل تمام زحمات گذشـته ما و هر چه داشتیم از بین رفت . با ایـنكه خوشـحال بودیم از این بابـت كه هیچ یك از عزیزان و بسـتگان را از دست نـداده بودیم ولی بخاطـر از دست دادن همـشهری هایمان وحاصـل یـك عـمر زحـماتمـان در آن شـهر غم شدید ونا امیدی سنگینی داشتیم . وچون در ایران دیگرهیچ چیزی برای ادامه زندگی نداشتیم تصمیم گرفتیم در امریكا بمانیم . در اینجا هم بدون در آمد كافی در حالیكه دو فـرزند ما در دوران تحصـیل در كا لج بودند مشكلات زندگی روز به روز برایمان سخت تر میـشد . در آن موقع وضع روحی من بـدتر شد و متاسفانه از روی ناچاری روی به الكل بیشتر آوردم و وضعیت روحی وجسمی ام متزلزل شد بطوریكه از تمام متعلقـین خود متـنـفر گشـته و عاشق مشـروب شده و بطور كامل اسیر اعتیاد به الكل گردیدم . در نتیجه كانون گرم خانواده به جهنم سوزانی تبدیل شد. بارها بخاطر اینكه بدون ممانعت همسرم مشروب بنوشم بجای خانه در كنار اسـتخر آپارتمانمان مـی‌ماندم و همسرم توسط همسایه ها مطـلع میشد و با گریه و ناراحتی مرا به خانه می‌كشانید . طـولی نكشـید كـه به انواع امـراض كلـیوی و كبدی مـبتلا شـدم . در همین حال ناهنجار یك شغل مناسب با درآمد خوب در یكی از كشورهای خاورمیانه بمن پیشنهاد شد . با قبول این شغل وضع اقتصادی ما خـوب شـد ولی مشـكل و نیاز شـدید من به الـكل از بین نرفته و ناراحتیهای روحی و جسمی من شدیدتر گـردیـد. در ایـن هنگام فـرزنـدانم تحصـیلاتـشان را تمـام كـرده و زندگی مستـقل خودشان را شروع كردند وبالاخـره دخـتر بزرگم با هـمسرش ایـران را تـرك كـرده به امریكا آمده در نزدیكی محل سكونت ما مستقر شـدند. پس از چـند سال كار در خاورمیانه از شـغل خود استعفا داده به امریكا برگشتم . موضوع اعتیاد به الـكل در من دیگر به افراط بیشتر گرایـید و سلامتی من كامـلا به مرحله خطرناكی رسید و دكتر ها تشخیص دادند باید از جگـرم تكـه برداری كنند و هشـداردادند كه امكان دارد در حین عمل به خـونـریـزی و عـوارض دیگری دچار گردم . با وجود موافقت من همسر و پسر بزرگم مانع شدند و تصمیم گرفتند مرا در بیمارستان تـرك اعتـیاد بسـتری كـنند . مـدت یكماه و پنج روز بستری شدم و هزینه بسیار سنگینی را پرداخت كردیم . یكماه پـس از تـرك اعـتیاد مـجداد شـروع به نوشیدن الكل كردم و در واقع تمام معالجات دكتر ها بی نتیجه ماند . دو ماه بعد بطور اتفـاقـی با گروهی از مسیحیان آشنا شدیم . همسر و دختر بزرگم كه از آزادی من از دام اعتیاد الكل نا امید شده بودند در یكی از این جلسات قلبشان را به مسیح سپردند وروزی مرا نیز به یكی از این گردهم آیـی ها بردند و درجلـسه دعـا شـركت كـردیم وقتی دعوت به دعا كردند همسرم جلو رفته از مسیح برای آزادی من كمك طلبید. از آن به بعد دوستان جدیدی پیدا كردیم كه برایمان دعا میكردند . هرچند من زیاد به جلسات كلیسایی نمیرفتم ولی همـسر و دخترم دائما در جلسات دعا شركت میكردند . درتمام این‌مـدت دعا بـرای من ادامـه داشـت . دو سـال وضع به همـین صورت گذشـت ومن هـنوز هم دچار وسوسه نوشیدن الـكل بودم . دوسـتان غیر مسیحی ام كاملا از بهبود من ناامید شده بودند. دراین فاصله چندین بار مجبور به پرداخت جریـمه سنـگین رانندگی در حال مستی شدم دیگر دكتر ها رسما اخطار كردند چنانچه به نوشیدن الكل ادامه بدهم در مدت بسیار كوتاهی عمرم به پایان خواهد رسید . اما خدا روی زندگی من دست گذاشته بود ومن كم كم احساس كردم عـیسی مسیح در حال ایجاد تغییری غیر قابل باور در درون من است خانـواده ام هر روزه در ایمان و توكـل به عیـسی مسیح قـویتر شده و مصرانه دعا میكردند تا اینكه یكروز كامـلا قلـبم را به مسـیح سـپردم و بعـنوان یك مسیحی تعمید گرفتم و ناگهان دیدم از تمام بند های اسارت اعـتیاد بـه الـكل آزاد شده ام عیسی مسیح مرا شفا داده بـود و از آنروز تا بحال هفت سال است كه خود را در مسـیح از هـرگونه اسارتی و وسوسـه ای آزاد میبـینم . حالا آرامش و صلح الهـی به قلب من وارد شده است و تنـها همدم وتكـیه گاهـم كلام عیسی مسیح و مصاحـبت با خـداوند است. وقتی قلب خود را به مسیح سپردم خون مقدس مسیح كه بر صلیب ریخته شده راه مرا به حضور خداوند باز كرد . حالا ایماندارم اساس زندگی ام بـر عیـسی مـسیح خداوند قرار گرفته و او قول داده است كه همیشه همرا من باشد. زیرا كلام خدا میگوید او كه كار نیكو را در شما شـروع كرد تا به آخـر وفـادار میماند و آنرا به آخر میرساند. همان عیسی مسـیح كـه زندگی مـرا از تـاریكی بـه نـور و از نـا امـیدی به امـید از مـرگ به حیـات تـبدیل كرد امروز در كنار شماسـت و اگر شـما به او ایمان بـیاورید بـیش از آنچه برای گناهكاری مثل من انجام داد برای زندگی شما خواهد كرد . چون وعده خداوند این است : عیـسی مـسیح آمـد تا گمشده را بجوید و او را نجات ببخشد(انجیل لوقا فصل نوزدهم آیه دهم) .عـبود نـباتـیان

هیچ نظری موجود نیست: