۱۳۸۷ آبان ۳, جمعه

زیرا خدایی که گفت تا نور از ظلمت درخشید، همان است که در دلهای ما درخشید ... (دوم قرنتیان 4: 6)
دوستان عزیز سلام، اسم من حمید است می خواهم برایتان داستانی را تعریف کنم، البته اشتباه نکنید قصد ندارم قصه برایتان بگویم همانطور که میدانید داستان واقعی است ولی قصه تخیلی و فانتزی می باشد و این داستان زندگی خودم است که امیدوارم برای شما جالب باشد و موجب برکت الهی برای یکایک شما عزیزانم بشود.
حدود یکسالگی بود که برایم اتفاقی افتاد که تمام مسیر زندگی من را تحت تاثیر خودش قرار داد. بله عزیزان در حدود سن یکسالگی من دچار بیماری فلج اطفال شدم. چیز زیادی از آن زمان نمی توانم به خاطر بیاورم و مادرم می گوید تا حدود سنین 5 سالگی حتی قادر به نشستن و حرکت نبودم تنها دست راست و سر من از آسیب مصون مانده بود. بهر حال دوران کودکی من با یک مشکل جدی آغاز شد ولی توانستم با نیروی الهی که در تمام انسانها برای حیات به رایگان داده شده است شروع به حرکت با دو عصا بکنم و در سن هفت سالگی به مدرسه رفتم و همچنان در مسیر رشد قرار گرفتم و بزرگ می شدم.دوران کودکی لحظات شیرین و بازیگوشی کودکانه خیلی سریع گذشت و من به نوجوانی و جوانی رسیدم و متاسفانه پدر من هم بدلیل ارضای هوسهای شخصی خودش از معالجه من غافل شده بود و من نتوانستم از شرایط فیزیکی بهتری بهره مند شوم به هر جهت وقتی به خودم آمدم در سن جوانی قرار گرفته بودم با هزاران آرزو و رویا ولی مشکل تنها در خانواده من یا بهتر بگویم بی توجهی پدرم به من نبود بلکه اجتماعی که هزاران هزار خانواده سازنده آن هستند نیز برای من مشکلات جدی فراهم می کردند عزیزان تنها به ذکر چند نمونه اکتفا می کنم و البته میدانم عزیزانی که دچار معلولیت هستند حتما موارد مشابهی را در زندگیشان تجربه کرده اند.یکروز هنگام بازگشت از مدرسه شخصی از آنطرف خیابان مرا صدا زد و وقتی ایستادم ایشان با سرعت نزد من آمد و سکه ایی به من داد. گیج شده بودم و بعدا متوجه شدم که تصور کرده بود من گدا هستم فقط بدلیل اینکه با عصا راه می رفتم و یا مثلا خدا می داند چندین مرتبه این جمله را هنگامیکه افراد از کنارم در خیابان عبور می کردم شنیدم. خدا را شکر که البته مابقی جمله را که معلول نیستم را در دلشان می گفتند و یا می توانید تصور کنید شما از دختری جوان خوشتان بیاید و مادرتان را به خواستگاری آن دختر بفرستید و خانواده دختر بگویند دخترمان را به برادر بزرگترش حاضر هستیم بدهیم و یا بارها و بارها برای استخدام آزمونهای ورودی موسسات قبول شوید و در مصاحبه هم بشنوید به شما بگویند شما هم از لحاظ تئوری و تجربی امتیازات مورد قبول را آورده اید ولی بدلیل شرایط فیزیکی مغدور از استخدام شما هستیم. اشتباه نکنید من برای شغل خلبانی داوطلب نمی شدم بلکه برای شغل حسابداری که رشته تحصیلی من در دانشگاه نیز بود، بعلاوه سابقه کاری مناسب.از موضوع دور نشویم از دانشگاه سخن گفتم، بد نیست چند کلمه ایی هم راجب آن بگویم، مسئله ورود به دانشگاه هم به تصور اینکه اگر تحصیلات بهتر کنم شاید کمتر روی مسئله فیزیکی من تمرکز کنند بود یعنی مدرک دانشگاهی من در موقع کاریابی به کمک من بیاید و مشکل را حل کند ولی متاسفانه اینطوری نشد.آری دوستان عزیز این زخم ها رفته رفته در وجود و روح من عمیق و عمیق تر گردید تا اینکه بدلیل احساس طرد شدگی و مبارزه منفی که در وجود خودم حس می کردم دچار خلعی در درونم شدم که آنرا با مصرف مواد مخدر (تریاک) خواستم پر کنم غافل از آنکه این باتلاق و گندزار راه ورودیش را با اراده و میل خود عبور می کنی ولی خروج آن هرگز با میل و ارداه خود شخص شدنی نیست و یا حداقل برای من نبود.حتی خانواده ام هم نمیدانست در چه وضعیتی قرار دارم واقعا خسته شده بودم، احساس ناتوانی شدیدی می کردم، واقعا برایم مشکل بود. دوران تاریک و سختی بود از بیرون اجتماع فشار می آورد و از درون در زندان خودم حبس شده بودم زندانی که بعد از رهایی فهمیدم تنها مسئله اعتیاد نبود بلکه زندگی در گناه موجب زندانی شدن انسان به دست شیطان زندانبان تاریکی می باشد. تعقیرات زندگی من از یکروز که بسیار خسته و ناتوان بودم شروع شد. در حمام دوش می گرفتم نمیدانم با تمام وجود اشک می ریختم و تنها این جمله را به خداوند گفتم من را نجات بده و کمتر از چندین ماه بعد از ایران خارج شدم و وارد کشور هلند گردیدم. قصد ماندن در هلند را نداشتم و می خواستم به سوئد بروم ولی بر اثر حادثه تصادف رانندگی مجبور به ماندن در هلند گردیدم و دروباره غم ها، افسردگی ها، تنهایی ها به سراغم آمد. بله عزیزان، من تصور می کردم مشکل من بیشتر بیرونی است غافل از اینکه مشکل انسان در درون انسان است در قلب انسان و با تغییر موقعیت جغرافیایی، مالی، علمی و غیره حل نمی شود و باید از درون زنده شد همانطور که خداوند از زبان ارمیا و نبی در باب هفدهم آیه نهم می فرماید: دل از همه چیز فریبنده تر است و بسیار مریض است کیست که آن را بداند؟باری، مجددا به مصرف مواد مخدر روی آوردم با این تفاوت که این دفعه علاوه بر اعتیاد دچار افسردگی شدید نیز شده بودم که تحت معالجات روانپزشکی قرار گرفتم و داروهای مختلف و قوی آرامبخش استفاده می کردم که اعتیاد به آنها به مراتب خطرناکتر و مشکل تر از مواد مخدر برایم شده بود. و بدتر از همه بعد از عمل جراحی که روی پایم داشتم وضعیت بدنی من بدتر شده بود و دچار محدودیت بیشتری در حرکت کردن شده بودم آه که چه روزهای تاریکی بود.عزیزان کلام خدا می فرماید: هر کس نام خداوند را بخواند نجات خواهد یافت و هر که به وی ایمان آورد خجل نخواهد شد.بله عزیزانم یکروز خسته تر و درمانده تر از گذشته با اشک و ناله نام عیسی را خواندم فقط نام عیسی را خواندم و گفتم مرا نجات بده، آه چه عظیم و پر رحمت است خدای متبارک و متعال، عزیزان بعد از این دعا در فردای آنروز در روح خود احساس کردم خداوند می فرماید کتاب مقدس ات را بردار و بخوان، البته باید توضیح بدهم که این کتاب مقدس را در زمان ورود به هلند یک مبشر هلندی به من داده بود و من قسمت لوقا را فقط خوانده بودم.با یک گرسنگی خاص شروع به خواندن کلام خدا کردم تا رسیدم به باب نهم در انجیل متی داستان شخص فلجی که به نزد عیسی می آورند و عیسی او را خطاب فرموده: ای فرزند خاطر جمع دار که گناهانت آمرزیده شد، و گروهی از مذهبیون زمان عیسی در خود تفکر کرده که این شخص کفر می گوید چه کسی جز خدا قدرت بخشش گناهان را دارد که عیسی خیالات ایشان را درک نموده و می فرماید: که کدام سهل تر است گفتن اینکه گناهان تو آمرزیده شد یا گفتن آنکه برخاسته راه برو، لیکن تا بدانید که من قدرت آمرزیدن گناهان را بر روی زمین دارم به فرد مفلوج فرمود برخیز و بستر خود را برداشته به خانه برو، در همان لحظه شخص مفلوج برخاسته و به خانه خود رفت.بله عزیزانم خداوندی عیسی مسیح توسط این آیه به قوت روح قدوس خداوند برای من آشکار گردید که همین ایمان به خداوندم عیسی مسیح باعث شفا و آزادی من از اعتیاد به مواد مخدر، سیگار، داروهای ضد افسردگی و آرامبخش، کینه و نفرت از انسانها شد و جای خود را به آرامش، شادی و قوت خداوند در زندگیم داد.عزیزانم از آنروز با شکوه تا امروز سه سال و نیم می گذرد و امروزه دیگر در مشکلات زندگی تنها نیستم و دیگر احساس نمی کنم که مردم مرا طرد کرده اند زیرا محبت خدا به روح قدوس او در قلب من ریخته شده و می خواهم این گفته پر بهای خداوند را بگویم که فرمود: بیایید نزد من ای تمام زحمتکشان و گرانباران، من شما را آرامی خواهم بخشید.عزیزانم آرامی ای که خداوند می بخشد از درون ما است و مشکلات و مسائل بیرونی قادر به گرفتن آن از ما نیست و آزادی که عیسی به ما میدهد حقیقتا ما را آزاد می کند.از تمام شما عزیزان که داستان زندگی من را می خوانید خواهش می کنم و تقاضا دارم اگر از معلولیت خودتان سرخورده و مایوس هستید یا اگر در اعتیاد و فحشا و هر درد و رنجی هستید که احساس می کنید قادر به حل آن نیستید و دیگر امیدی برایتان نیست می خواهم بگویم خبر خوش در اینجاست: خداوند ما زنده است و او قادر است انجام بدهد بی نهایت زیادتر از آنچه بخواهیم یا فکر کنیم.کلام خدا می فرماید: ای تو که خوابیده ای بیدار شده از مردگان برخیز تا مسیح بر تو درخشد (افسسیان 5: 14)و در خاتمه شهادتم را با شعرذیل به پایان می برم. فیض خداوندمان عیسی مسیح با همگی شما باشد. آمین
ای منجی ای، مهر جهان،نورت بَرَد ظلمت ز جان.رویت فروغی داده خوش،بر دیده ما بندگان.عشقت مخمر در گِلم،روح تو ساکن در دلم.شادم که باشد منزلم،نزدیک تو جاودان.ما را تو دادی زندگی،برهاندی از درماندگی.شادم که هستم تا ابد،در نزد تو ای مهربان.چون صبح دم خیزم ز خواب،تابد رُخَت چون آفتاب.آیم به سویت با شتاب،تا گردد این دل شادمان.

هیچ نظری موجود نیست: