کتاب: ایمانی منطبق با عقل و برهاننوشته: پل لیتلترجمه: س. خاچکیانطرفداران و دشمنان آيين مسيحيت هر دو به خوبى دريافتهاند كه رستاخيز مسيح پايه مسيحيت را تشكيل مىدهد. پولس آن رسول بزرگ به ساكنين قرنتس كه به طور كلى منكر رستاخيز بودند نوشت: «اگر مسيح برنخاست باطل است وعظ ما و باطل است ايمان شما»، تمام بحث پولس بر اساس رستاخيز مسيح بود. يا مسيح از مردگان برخاسته و يا برنخاسته است. اگر مسيح از مردگان برخاسته باشد، بايد اين امر را بزرگترين واقعه تاريخى تلقى كرد زيرا به موجب آن عميقترين سؤالى كه در مورد "وجود" خود داريم به طور قطعى پاسخ داده مىشود: از كجا آمدهايم؟ مقصود زندگى ما چيست؟ به كجا مىرويم؟ اگر مسيح برخاسته است مىتوانيم به يقين بدانيم كه خدايى هست. او كيست، چگونه با او تماس شخصى برقرار كنيم. تمام هستى از مفهوم و مقصود برخوردار مىگردد و مىتوان خداى زنده را در امور زندگى خود دخالت داد، اگر مسيح برخاسته است. اگر عيسى ناصرى از مردگان برخاسته باشد، تمام اين وقايع و ساير وقايع عالى اتفاق مىافتد و حقيقت دارند. از طرف ديگر اگر مسيح زنده نشده باشد مسيحيت چيزى جز يك كالاى عتيق كه در موزه نگهدارى مىشود نيست؛ هيچ اعتبار خارجى ندارد و واقعى نيست. گرچه يك فكر ايدهآلى است، ليكن ارزش اين را ندارد كه انسان به خاطرش متحمل اين همه زحمت شود. شهدايى كه با سراييدن سرود جلوى شيرها انداخته شدهاند و ميسيونرهاى معاصر كه جان خود را در «اكوادور» و «كنگو» در راه بشارت مسيحيت فدا ساختهاند، اشخاصى گمراه و سادهاى بودهاند.
دشمنان مسيحيت بيشتر رستاخيز مسيح را هدف حمله خود قرار مىدهند، زيرا ديده شده كه مسئله دشوار و غير قابل هضم همين موضوع مىباشد. يك مورد قابل ذكر حمله يك وكيل انگليسى بنام فرانك مارسين در سالهاى بعد از 1930 بود. نامبرده مطمئن بود كه رستاخيز مسيح افسانه و خيالى بيش نيست. از آنجا كه او فهميده بود اين موضوع پايه مسيحيت را تشكيل مىدهد تصميم گرفت با برملا كردن اين حقه و خرافات براى هميشه دنيا را از شر آن راحت سازد. او فكر مىكرد كه چون وكيل است و از صلاحيت انتقادى برخوردار مىباشد. در بررسى شواهد سختگيرى به خرج خواهد داد و هيچ شاهدى را كه واجد شرايط براى ورود به دادگاه نباشد قبول نخواهد كرد. به هر تقدير هنگامى كه با تحقيقات خود مشغول بود، حادثه جالبى اتفاق افتاد. جريان دادگاه آن طور كه او انتظار داشت چندان هم بىدرد سر نبود. نتيجه اين مورد كتابى شد به وسيله همين وكيل كه فصل اول آن بنام «كتابى كه نمىخواست نوشته شود» مىباشد. در اين كتاب او شرح مىدهد كه چگونه پس از بررسى شواهدو مدارك بر خلاف ميل خود، به اين نتيجه رسيد كه رستاخيز مسيح واقعا اتفاق افتاده است. كتاب او بنام «سنگ را كه غلطانيد» مىباشد. چه قرائنى در زمينه جواب دادن به سؤال "آيا مسيح از مرگ برخاست؟" وجود دارد؟نخستين شاهد كليساى مسيحيان است كه گسترش آن جهانى است و در سال 32 ميلادى در فلسطين آغاز شد. آيا كليسا خود به خود به وجود آمد يا علتى باعث پيدايش آن شد؟ اين مردمى كه براى نخستين بار در انطاكيه به مسيحى لقب گرفتند دنياى زمان خود را زيرورو كردند. تعليمات، موعظه، زندگى و حتى مرگ آنان بر اساس قيام مسيح استوار بود. دومين شاهد روز پرستش مسيحيان (يكشنبه) است، كه سابقه آن باز به سال 32 ميلادى برمىگردد. چنين تغيير اساسى در تقويم آن زمان حكايت از واقعه بزرگ و مهمى مىكند. واقعهاى كه منجر به تغيير روز عبادت از روز هفتم سبت يهوديان به روز اول، يكشنبه گرديد. مسيحيان به مناسبت قيام مسيح روز پرستش را تغيير داده بودند. با توجه به اين كه اين مسيحيان يهودى بودند تغيير روز شنبه امر مهمى مىنمايد. چه چيزى غير از قيام مسيح مىتوانست باعث اين تغيير تاريخى گردد. سومين شاهد كتاب مسيحيان يعنى عهد جديد است. در صفحات اين كتاب شش نويسنده جدا از هم يافت مىشوند كه بر واقعيت رستاخيز مسيح شهادت مىدهند. سه مورد آنها شاهدان عينى هستند: يوحنا، پطرس و متى. پولس در نوشتههاى اوليه خود كه به كليساها مىفرستاد از رستاخيز مسيح به عنوان امرى كه براى خود و خوانندگانش كاملا شناخته و ثابت شده بود ياد مىكرد. آيا اين اشخاص كه در تغيير و تحول اخلاقى جامعه سهم شايانى داشتند، ممكن است دروغگو يا ديوانه بوده باشند؟ قبول چنين احتمالى از پذيرفتن خود مطلب رستاخيز مشكلتر است به ويژه آن كه كوچكترين مدركى هم براى اثبات آن ندارد. در بين اين مدارك دو مورد وجود دارد كه براى ايمانداران و چه براى بىايمانان كاملا بايد روشن گردد و آنها عبارتند از قبر خالى مسيح و ظهور وى بعد از مرگش. آيا مىتوان قبر خالى را مدركى براى واقعيت قيام مسيح دانست؟ نخستين شايعهاى كه در اين مورد ذكر شده بود كه شاگردانش بدن مسيح را از قبر دزديدهاند. در متى 28: 11- 15 مشاهده مىكنيم كه رؤساى كهنه و مشايخ وقتى قبر حيرت انگيز ناپديد شدن بدن مسيح را مىشنوند چه عكسالعملى نشان مىدهند. آنها به سربازان پول داده گفتند اين خبر را شايع كنند كه وقتى خواب بودند شاگردان مسيح بدن او را دزديدند. ساختگى بودن اين داستان چنان روشن بود كه متى حتى زحمت تكذيب آن را بر خود هموار نكرد! اگر شما از همسايتان شكايت كنيد كه هنگام شب وقتى خواب بوديد به منزلتان آمده و تلويزيون شما را دزديده است، هيچ قاضى به شكايتتان رسيدگى نخواهد كرد. چه كسى مىتواند بگويد هنگام خواب چه اتفاقى افتاده است؟ هر دادگاهى به اين نوع شكايت خواهد خنديد. به علاوه از نظر روانشناسى و علم اخلاق غير ممكن است چنين اتفاقى افتاده باشد. دزديدن بدن مسيح دور از شأن حواريون است كه ما مىشناسيم و اگر آنها بدن مسيح را دزديده باشند عمدا به مردم دروغ گفتهاند و مسئول گمراهى و مرگ هزاران نفر هستند. حتى اگر بعضى از شاگردان هم مرتكب اين عمل شده باشند، حتما ساير شاگردان از موضوع اطلاع پيدا مىكردند.هر يك از حواريون به خاطر اعتقاد و ايمان خود عذاب كشيدند و شهيد شدند. انسان به خاطر چيزى كه به حقيقى بودنش اعتقاد داشته باشد جانش را فدا خواهد كرد ولو اين كه عقيدهاش در واقع دور از حقيقت باشد و يا لااقل مىتوان گفت كه هيچ كس به خاطر چيزى كه مىداند دروغ است خودش را به كشتن نخواهد داد. انسان هر چقدر هم كه دروغگو باشد در بستر مرگ راست مىگويد. به علاوه ظهور مسيح بعد از مرگش قضيه دزديده شدن بدن وى را تكذيب مىكند. فرض ديگر درمورد قبر خالى اين است كه رؤساى يهود و روم بدن مسيح را به جاى ديگر منتقل كرده باشند. ولى چرا؟ اگر آنها مىخواستند چنين كارى را بكنند ديگر چرا براى محافظت از قبر نگهبان مىگماشتند؟ اما جواب قانعكننده ديگرى اين است كه رؤساى يهود در مقابل موعظه شاگردان كه با جرأت از رستاخيز مسيح در اورشليم صحبت مىكردند سكوت اختيار كردند. رهبران شورا غضبناك شدند و جهت پيشگيرى از انتشار اين خبر از هيچ چيز مضايقه نكردند (اعمال رسولان باب 4). آنان به منظور بستن دهان پطرس و يوحنا آنها را زدند و تهديدشان كردند. راه حلى بهتر از اين نيز وجود داشت. اگر اين ررسا واقعا به بدن مسيح دسترسى داشتند، آن را در خيابانهاى اورشليم به نمايش درمىآوردند و با يك يورش ناگهانى مسيحيت را در گهوارهاش خفه مىكردند. بنابراين آشكار است كه بدن مسيح نزد آنها نبوده است.شايعه ديگر اين است كه زنانى كه بر سر قبر مىرفتند به علت غم و اندوهى كه داشتند در تاريكى شب اشتباها به سر قبر ديگرى رفته باشند و از شدت ناراحتى وقتى قبر خالى را ديدند خيال كردند مسيح زنده شده است. اين اشكال نيز با دليلى كه براى مسئله قبل ارائه شد رفع مىشود. اگر زنان سراغ قبر ديگرى رفته باشند پس چرا رؤساى كهنه و دشمنان ديگر مسيحيت به قبر مسيح نرفتند تا بدن او را به مردم نشان دهند؟ به علاوه غير ممكن است كه پطرس و يوحنا نيز مرتكب همان اشتباه شده باشند. از طرف ديگر يوسف صاحب قبر نيز مىتوانست آنها را از اشتباه درآورد. درضمن لازم به تذكر است كه قبر مسيح در قبرستان عمومى نبود، بلكه او را در قبر شخصى گذاردند؛ قبر ديگرى در آن حوالى نبود كه باعث اين اشتباه شود. فرضيه سست ديگرى نيز درمورد قبر خالى مسيح عرضه شده است، با اين عنوان كه مسيح واقعا نمرد بلكه در اثر خستگى، درد و از دست دادن خون زياد غش كرد و مردم فكر كردند او مرده است. وقتى او را در قبر سرد نهادند به هوش آمد و نزد شاگردانش رفت و آنها گمان بردند كه مسيح از مرگ زنده شده است. داستان مذكور از فرضيههاى نوينى است كه براى نخستين بار در اواخر قرن هجدهم شايع شد. جالب است چطور در بين حملات شديدى كه در زمانهاى پيشين به مسيحيت مىشد، انتقادى به اين شكل ديده نشده است. تمام قرائن نخستين مرگ مسيح را تأييد مىكنند.به هر تقدير براى چند لحظه فرض مىكنيم كه مسيح در حال بىهوشى زنده به قبر سپرده شد. آيا ممكن است كه باور كرد كه او سه روز بدون غذا و آب و توشه توانسته باشد در قبرى مرطوب زنده بماند؟ چطور او توانسته در زير كتانى كه بدنش را با آن پيچيده بودند زنده بماند؟ آيا او اين قدر قدرت داشته كه خود را از بندهاى كفن آزاد كرده در سنگى قبر را كنار زده و بر نگهبانان رومى غلبه كرده و با پاهاى سوراخ شده خود كيلومترها راه رفته باشد؟ قبول چنين عقيده واهى به مراتب مشكلتر از قبول واقعه روشن رستاخيز مسيح است. حتى منتقد آلمانى استراوس (David Strauss) كه به هيچ وجه به رستاخيز مسيح ايمان ندارد، عقيده مذكور را بىاعتبار مىداند و آن را رد مىكند. او مىگويد: «كسى كه نيمه جان، تازه از قبر بيرون آمده، با بدنى ضعيف و رنجور راه رفته و محتاج به درمان و بانداژ و تقويت و پرستارى دقيق بوده و بالاخره به زحمات و آلام دچار شده باشد، محال است هرگز بتواند در نظر شاگردان فاتح مرگ و قبر و سرور حيات، جلوهگر شود. اين موضوعى بود كه در كار بشارتى آينده آنها تأثير بسزايى داشت، رستاخيز ساختگى مزبور تأثيرى را كه زندگى و مرگ مسيح بر شاگردان داشت تضعيف مىكرد يا حداكثر به صورت مرثيهاى درمىآورد ولى به هيچ وجه نمىتوانست غم آنها را به شادى مبدل كند و احترامى را كه نسبت به مسيح قائل بودند به حد پرستش اوج دهد» (1).بالاخره اگر اين فرض درست باشد خود مسيح دروغ آشكارا گفته است. شاگردانش به زنده شدن او بعد از مرگ ايمان داشتند و آن را موعظه مىكردند و مسيح در صدد برنيامد مانع اعتقاد آنها شود بلكه برعكس از آنها حمايت نيز كرد. تنها تئورى قابل قبول درمورد قبر خالى مسيح اين است كه عيسى مسيح به واقع از مرگ قيام كرد. نكته دوم كه هر ايماندار و بىايمانى بايد آن را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد نوشتههايى است كه بر ظهور مسيح پس از مرگ دلالت مىكند. دوره ظهور مسيح از قيام او، از مرگ شروع مىشود و تا صعود او بعد از 40 روز ادامه دارد. درباره ظهور او دست كم ده مورد مجزا ذكر شده است كه در زمانها و مكانهاى مختلف و در حضور مردم گوناگون اتفاق افتاده است. سه مورد پطرس و يعقوب و مريم مجدليه بودند كه مسيح بر آنها ظاهر شد. سپس ظهور چند بارگى مسيح است به مجمع شاگردان و باز ظهورش به 500 تن از برادرانى كه دور هم جمع بودند. هم چنين در جاهاى مختلف خود را نشان داد، چند بار در داخل باغ نزديك قبر خود، چند بار در بالاخانهاى، يك بار در اورشليم به عموآس و چند بار ديگر در جليل كه از اورشليم فاصله زيادى داشت. هر بار كه مسيح خود را ظاهر مىكرد سخنان و رفتارش با دفعات قبل فرق داشت. بر اساس همان دليلى كه ثابت مىكرد قبر خالى مسيح دروغ و افسانه نيست، قضيه ظهور مسيح بعد از مرگ هم نمىتواند نادرست باشد. زيرا از شهادتهاى بر حق كسانى كه شاهدان عينى بودند و از درستى نظرات خود اطمينان كامل داشتند برخوردار است. مهمترين فرضيهاى كه به منظور تكذيب وقايع ظهور مسيح ارائه شده اين است كه اين وقايع وهم و خيالى بيش نبودهاند. در وهله نخست به نظر مىرسد كه اين فرضيه يك نوع تعريف ديگرى است از وقايع مافوقالطبيعه. ولى اين فرضيه تا موقعى درست است كه انسان از قوانينى كه بر اساس تجربيات پزشكى اخير ارائه شده بىاطلاع باشد. اين قوانين بر پديدههاى روانى نظير مورد فوق دلالت مىكند. وقتى اين قوانين به شواهد موجود ربط داده مىطشود ملاحظه مىگردد كه فرضيهاى كه در ابتدا منطقى و درست به نظر مىآمد اينك به صورت غير ممكن درمىآيد. عموما كسانى كه به وهم و انديشههاى بيهوده دچار مىشوند كه گرايشى محسوس به انديشه كردن و در خود فرو رفتن دارند و دچار اختلالات عصبى هم هستند. درست است كه در بين گروه زنان شاهد ممكن است عدهاى احساساتى وجود داشتهاند، ولى مردانى چون پطرس ماهيگير و ديگران نيز بودند كه تن به احساسات نمىدادند و فقط سخن حسابى و عملى را مىپذيرفتند.وهم و خيال پديدهاى است كاملا باطنى و شخصى، به همين دليل هيچ وقت دو نفر دچار يك نوع وهم و خيال نمىشوند. در صورتى كه درمورد رستاخيز مسيح نه فقط او به اشخاص به طور انفرادى ظاهر شد بلكه به گروهها نيز چنان كه يك بار به اجتماعى متجاوز از 500 تن آشكار شد. به طورى كه پولس اظهار مىداشت هنوز عدهاى از آن گروه زنده بودند و مىتوانستند بر آن واقعه شهادت دهند (اول قرنتيان 15). اشخاص معمولا در زمان و مكان بخصوصى دچار عارضه وهم و خيال مىشوند و اين عارضه ناشى از تصوراتى است كه درمورد واقعهاى بر ذهن آنها ايجاد مىشود. ولى ظهور مسيح هم در داخل خانهها و هم در محيط باز، هم در صبح و هم در بعد از ظهر و هم در شب اتفاق افتاد. عموما اين عوارض روانى به طور طويلالمدت و مرتب اتفاق مىافتد. ولى ظهور مسيح به مدت چهل روز ادامه داشت و سپس ناگهان قطع شد. پس از آن هيچ كس ادعا نكرد كه او را مجددا به همان هيئت ديده است. اغلب موضوعى كه به طور قطعى، تئورى خيالى بودن واقعه ظهور مسيح را تكذيب مىكند، فراموش مىكنيم و آن اين است كه كسى خيالاتى مىشود كه گرايشى شديد به نقشهاى دارد كه وجود خارجى ندارد و مىخواهد به آن اعتقاد پيدا كند و حقيقت را با تصورات خود وفق دهد.مثلا مادرى كه پسرش را در جنگ از دست داده است، به خاطر مىآورد كه چگونه او هر روز ساعت پنج و نيم بعد از ظهر از سر كار به منزل مىآمد. اين مادر كارش اين است كه هر روز در صندلى متحرك خود بنشيند و در افكار و خيالاتش فرو رود، سرانجام خيال مىكند كه پسرش از در وارد مىشود و با او به صحبت مىپردازد. در اينجاست كه او از واقعيت خارج شده به خيالات پرداخته است. شايد كسى فكر كند شاگردان مسيح نيز درمورد رستاخيز وى چنين حالى داشتهاند. واقعيت درست برعكس اين است، آنها بر خلاف اراده و انتظار خود دريافتند كه عيسى از مردگان زنده شده است. مريم صبح يكشنبه (اولين عيد پاك) با شيشه عطرى در دست بر سر قبر آمد چرا؟ براى تدهين بدن مرده مولاى محبوب خود. آشكاراست كه او انتظار نداشت با عيسى قيام كرده رو به رو شود. در واقع وقتى عيسى را ديد او را با باغبان اشتباه گرفت! فقط وقتى مسيح با او صحبت كرد و خود را شناساند مريم توانست او را بشناسد. ساير شاگردان وقتى از موضوع خبردار شدند آن را باور نكردند. اين خبر را «افسانهاى پوچ» پنداشتند. وقتى بالاخره مسيح خود را به شاگردانش آشكار كرد آنها ترسيدند و فكر كردند روحى مىبينند. آنها پنداشتند خيالاتى شدهاند و به خود مىلرزيدند، سرانجام مسيح مجبور شد بگويد: «بر من دست گذارده ببينيد زيرا كه روح گوشت و استخوان ندارد چنان كه مىنگريد در من است» و از آنها پرسيد غذا دارند و شاگردان تكهاى ماهى بريان به وى دادند. لوقا تذكر اين نكته آشكار را لازم نمىداند كه اشباح ماهى نمىخورند (لوقا 24: 36- 43).بالاخره نوبت مىرسد به توماى شكاك كه هنوز هم از او صحبت مىشود. وقتى براى بار نخست مسيح به شاگردان ظاهر شد توما در بين آنها نبود. وقتى شاگردان واقعه را براى او تعريف كردند آن را باور نكرد و شاگردان را استهزا نمود. در واقع او مىخواست بگويد: «من آدم منطقى هستم. تا با چشم خود نبينم باور نخواهم كرد. من هر چيز را از طريق تجربه قبول دارم. تا وقتى كه انگشتم را در جاى زخمهاى ميخ دستهايش نگذارم و با دستم پهلويش را لمس نكنم باور نخواهم كرد» او خيالاتى نشده بود! يوحنا داستان مصور (يوحنا باب 20) ظهور مجدد مسيح به شاگردان بعد از 8 روز را نقل مىكند. مسيح از توما مىخواهد به بررسى دستها و پهلوهايش بپردازد. ولى توما وقتى به مسيح چشم دوخت به زمين افتاد و او را پرستش نموده گفت: «اى خداوند و خداى من». در صورتى مىتوان ظهور مسيح را خطاى احساس پنداشت كه از شواهد موجود كاملا چشمپوشى شود. چه امرى باعث شد مشتى شاگرد وحشتزده و ترسو به مردانى با جرأت و راسخ در اعتقاد خود تبديل شوند؟ چه بود كه پطرس را كه شب قبل ازمصلوب شدن مسيح از ترس جانش سه بار عيسى را انكار كرد كه حتى او را نمىشناسد به شير ژيان مسيحيت تبديل كرد؟ در حدود 50 روز بعد از اين واقعه پطرس به خاطر اين كه ادعا كرده بود كه مسيح زنده را ديده است جانش به خطر افتاد. لازم به يادآورى است كه پطرس وعظ تكاندهنده روز پنطيكاست خود را در اورشليم ايراد كرد، يعنى جايى كه اين وقايع در آن اتفاق افتاده بود و به همين جهت زندگىاش در خطر بود. او در جليل كه فرسنگها از آن جا فاصله داشت نبود تا هيچ كس نتواند درستى وقايع را بسنجد و يا نسبت به سخنان طنينانداز او بىتفاوت باشد. تنها رستاخيز مسيح مىتوانست اين تغيير را به وجود آورد. سرانجام به بيان مدركى از رستاخيز مسيح مىپردازيم كه در زمان خود شخصا از آن برخورداريم. اگر عيسى مسيح از مردگان زنده شده باشد، امروز هم زنده است و اين قدرت را دارد كه كسانى كه او را به زندگى خودشان دعوت مىكنند دگرگون سازد، امروزه هزاران نفر متفقا شهادت مىدهند كه زندگيشان به وسيله عيسى مسيح دستخوش انقلاب گشته است. مسيح موافق قول خود با آنها رفتار كرده است. با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمىشود! هنوز هم مىتوانيد «بچشيد و ببينيد كه خدا نيكوست!» در، آزمايشگاه براى هركس كه بخواهد آزمايش كند باز است. در خاتمه ما هم با كانن وست كات (Canon Wescott) كه سالها استاد بىنظير «كمبريج» بوده مىگوييم «واقعا اگر تمام شواهد مربوط به قيام مسيح را با هم جمع كنيم، با جرأت مىتوان گفت كه هيچ اتفاق تاريخى به اندازه اين واقعه از مدارك گوناگون بيشتر و بهتر برخوردار نيست. هيچ چيز نمىتواند در اثبات و درستى اين واقعه نقصى توليد كند. مگر اين كه قضاياى پيشين بر دروغ بودن آن شهادت دهند» (2). توضيحات:(1)- Strauss, David. The Life of Jesus for The People vor.1, London 1879, P. 412(2)- Westcott, B. F. The Gospel of The Resurrection pp. 4- 6, London, 1879
دشمنان مسيحيت بيشتر رستاخيز مسيح را هدف حمله خود قرار مىدهند، زيرا ديده شده كه مسئله دشوار و غير قابل هضم همين موضوع مىباشد. يك مورد قابل ذكر حمله يك وكيل انگليسى بنام فرانك مارسين در سالهاى بعد از 1930 بود. نامبرده مطمئن بود كه رستاخيز مسيح افسانه و خيالى بيش نيست. از آنجا كه او فهميده بود اين موضوع پايه مسيحيت را تشكيل مىدهد تصميم گرفت با برملا كردن اين حقه و خرافات براى هميشه دنيا را از شر آن راحت سازد. او فكر مىكرد كه چون وكيل است و از صلاحيت انتقادى برخوردار مىباشد. در بررسى شواهد سختگيرى به خرج خواهد داد و هيچ شاهدى را كه واجد شرايط براى ورود به دادگاه نباشد قبول نخواهد كرد. به هر تقدير هنگامى كه با تحقيقات خود مشغول بود، حادثه جالبى اتفاق افتاد. جريان دادگاه آن طور كه او انتظار داشت چندان هم بىدرد سر نبود. نتيجه اين مورد كتابى شد به وسيله همين وكيل كه فصل اول آن بنام «كتابى كه نمىخواست نوشته شود» مىباشد. در اين كتاب او شرح مىدهد كه چگونه پس از بررسى شواهدو مدارك بر خلاف ميل خود، به اين نتيجه رسيد كه رستاخيز مسيح واقعا اتفاق افتاده است. كتاب او بنام «سنگ را كه غلطانيد» مىباشد. چه قرائنى در زمينه جواب دادن به سؤال "آيا مسيح از مرگ برخاست؟" وجود دارد؟نخستين شاهد كليساى مسيحيان است كه گسترش آن جهانى است و در سال 32 ميلادى در فلسطين آغاز شد. آيا كليسا خود به خود به وجود آمد يا علتى باعث پيدايش آن شد؟ اين مردمى كه براى نخستين بار در انطاكيه به مسيحى لقب گرفتند دنياى زمان خود را زيرورو كردند. تعليمات، موعظه، زندگى و حتى مرگ آنان بر اساس قيام مسيح استوار بود. دومين شاهد روز پرستش مسيحيان (يكشنبه) است، كه سابقه آن باز به سال 32 ميلادى برمىگردد. چنين تغيير اساسى در تقويم آن زمان حكايت از واقعه بزرگ و مهمى مىكند. واقعهاى كه منجر به تغيير روز عبادت از روز هفتم سبت يهوديان به روز اول، يكشنبه گرديد. مسيحيان به مناسبت قيام مسيح روز پرستش را تغيير داده بودند. با توجه به اين كه اين مسيحيان يهودى بودند تغيير روز شنبه امر مهمى مىنمايد. چه چيزى غير از قيام مسيح مىتوانست باعث اين تغيير تاريخى گردد. سومين شاهد كتاب مسيحيان يعنى عهد جديد است. در صفحات اين كتاب شش نويسنده جدا از هم يافت مىشوند كه بر واقعيت رستاخيز مسيح شهادت مىدهند. سه مورد آنها شاهدان عينى هستند: يوحنا، پطرس و متى. پولس در نوشتههاى اوليه خود كه به كليساها مىفرستاد از رستاخيز مسيح به عنوان امرى كه براى خود و خوانندگانش كاملا شناخته و ثابت شده بود ياد مىكرد. آيا اين اشخاص كه در تغيير و تحول اخلاقى جامعه سهم شايانى داشتند، ممكن است دروغگو يا ديوانه بوده باشند؟ قبول چنين احتمالى از پذيرفتن خود مطلب رستاخيز مشكلتر است به ويژه آن كه كوچكترين مدركى هم براى اثبات آن ندارد. در بين اين مدارك دو مورد وجود دارد كه براى ايمانداران و چه براى بىايمانان كاملا بايد روشن گردد و آنها عبارتند از قبر خالى مسيح و ظهور وى بعد از مرگش. آيا مىتوان قبر خالى را مدركى براى واقعيت قيام مسيح دانست؟ نخستين شايعهاى كه در اين مورد ذكر شده بود كه شاگردانش بدن مسيح را از قبر دزديدهاند. در متى 28: 11- 15 مشاهده مىكنيم كه رؤساى كهنه و مشايخ وقتى قبر حيرت انگيز ناپديد شدن بدن مسيح را مىشنوند چه عكسالعملى نشان مىدهند. آنها به سربازان پول داده گفتند اين خبر را شايع كنند كه وقتى خواب بودند شاگردان مسيح بدن او را دزديدند. ساختگى بودن اين داستان چنان روشن بود كه متى حتى زحمت تكذيب آن را بر خود هموار نكرد! اگر شما از همسايتان شكايت كنيد كه هنگام شب وقتى خواب بوديد به منزلتان آمده و تلويزيون شما را دزديده است، هيچ قاضى به شكايتتان رسيدگى نخواهد كرد. چه كسى مىتواند بگويد هنگام خواب چه اتفاقى افتاده است؟ هر دادگاهى به اين نوع شكايت خواهد خنديد. به علاوه از نظر روانشناسى و علم اخلاق غير ممكن است چنين اتفاقى افتاده باشد. دزديدن بدن مسيح دور از شأن حواريون است كه ما مىشناسيم و اگر آنها بدن مسيح را دزديده باشند عمدا به مردم دروغ گفتهاند و مسئول گمراهى و مرگ هزاران نفر هستند. حتى اگر بعضى از شاگردان هم مرتكب اين عمل شده باشند، حتما ساير شاگردان از موضوع اطلاع پيدا مىكردند.هر يك از حواريون به خاطر اعتقاد و ايمان خود عذاب كشيدند و شهيد شدند. انسان به خاطر چيزى كه به حقيقى بودنش اعتقاد داشته باشد جانش را فدا خواهد كرد ولو اين كه عقيدهاش در واقع دور از حقيقت باشد و يا لااقل مىتوان گفت كه هيچ كس به خاطر چيزى كه مىداند دروغ است خودش را به كشتن نخواهد داد. انسان هر چقدر هم كه دروغگو باشد در بستر مرگ راست مىگويد. به علاوه ظهور مسيح بعد از مرگش قضيه دزديده شدن بدن وى را تكذيب مىكند. فرض ديگر درمورد قبر خالى اين است كه رؤساى يهود و روم بدن مسيح را به جاى ديگر منتقل كرده باشند. ولى چرا؟ اگر آنها مىخواستند چنين كارى را بكنند ديگر چرا براى محافظت از قبر نگهبان مىگماشتند؟ اما جواب قانعكننده ديگرى اين است كه رؤساى يهود در مقابل موعظه شاگردان كه با جرأت از رستاخيز مسيح در اورشليم صحبت مىكردند سكوت اختيار كردند. رهبران شورا غضبناك شدند و جهت پيشگيرى از انتشار اين خبر از هيچ چيز مضايقه نكردند (اعمال رسولان باب 4). آنان به منظور بستن دهان پطرس و يوحنا آنها را زدند و تهديدشان كردند. راه حلى بهتر از اين نيز وجود داشت. اگر اين ررسا واقعا به بدن مسيح دسترسى داشتند، آن را در خيابانهاى اورشليم به نمايش درمىآوردند و با يك يورش ناگهانى مسيحيت را در گهوارهاش خفه مىكردند. بنابراين آشكار است كه بدن مسيح نزد آنها نبوده است.شايعه ديگر اين است كه زنانى كه بر سر قبر مىرفتند به علت غم و اندوهى كه داشتند در تاريكى شب اشتباها به سر قبر ديگرى رفته باشند و از شدت ناراحتى وقتى قبر خالى را ديدند خيال كردند مسيح زنده شده است. اين اشكال نيز با دليلى كه براى مسئله قبل ارائه شد رفع مىشود. اگر زنان سراغ قبر ديگرى رفته باشند پس چرا رؤساى كهنه و دشمنان ديگر مسيحيت به قبر مسيح نرفتند تا بدن او را به مردم نشان دهند؟ به علاوه غير ممكن است كه پطرس و يوحنا نيز مرتكب همان اشتباه شده باشند. از طرف ديگر يوسف صاحب قبر نيز مىتوانست آنها را از اشتباه درآورد. درضمن لازم به تذكر است كه قبر مسيح در قبرستان عمومى نبود، بلكه او را در قبر شخصى گذاردند؛ قبر ديگرى در آن حوالى نبود كه باعث اين اشتباه شود. فرضيه سست ديگرى نيز درمورد قبر خالى مسيح عرضه شده است، با اين عنوان كه مسيح واقعا نمرد بلكه در اثر خستگى، درد و از دست دادن خون زياد غش كرد و مردم فكر كردند او مرده است. وقتى او را در قبر سرد نهادند به هوش آمد و نزد شاگردانش رفت و آنها گمان بردند كه مسيح از مرگ زنده شده است. داستان مذكور از فرضيههاى نوينى است كه براى نخستين بار در اواخر قرن هجدهم شايع شد. جالب است چطور در بين حملات شديدى كه در زمانهاى پيشين به مسيحيت مىشد، انتقادى به اين شكل ديده نشده است. تمام قرائن نخستين مرگ مسيح را تأييد مىكنند.به هر تقدير براى چند لحظه فرض مىكنيم كه مسيح در حال بىهوشى زنده به قبر سپرده شد. آيا ممكن است كه باور كرد كه او سه روز بدون غذا و آب و توشه توانسته باشد در قبرى مرطوب زنده بماند؟ چطور او توانسته در زير كتانى كه بدنش را با آن پيچيده بودند زنده بماند؟ آيا او اين قدر قدرت داشته كه خود را از بندهاى كفن آزاد كرده در سنگى قبر را كنار زده و بر نگهبانان رومى غلبه كرده و با پاهاى سوراخ شده خود كيلومترها راه رفته باشد؟ قبول چنين عقيده واهى به مراتب مشكلتر از قبول واقعه روشن رستاخيز مسيح است. حتى منتقد آلمانى استراوس (David Strauss) كه به هيچ وجه به رستاخيز مسيح ايمان ندارد، عقيده مذكور را بىاعتبار مىداند و آن را رد مىكند. او مىگويد: «كسى كه نيمه جان، تازه از قبر بيرون آمده، با بدنى ضعيف و رنجور راه رفته و محتاج به درمان و بانداژ و تقويت و پرستارى دقيق بوده و بالاخره به زحمات و آلام دچار شده باشد، محال است هرگز بتواند در نظر شاگردان فاتح مرگ و قبر و سرور حيات، جلوهگر شود. اين موضوعى بود كه در كار بشارتى آينده آنها تأثير بسزايى داشت، رستاخيز ساختگى مزبور تأثيرى را كه زندگى و مرگ مسيح بر شاگردان داشت تضعيف مىكرد يا حداكثر به صورت مرثيهاى درمىآورد ولى به هيچ وجه نمىتوانست غم آنها را به شادى مبدل كند و احترامى را كه نسبت به مسيح قائل بودند به حد پرستش اوج دهد» (1).بالاخره اگر اين فرض درست باشد خود مسيح دروغ آشكارا گفته است. شاگردانش به زنده شدن او بعد از مرگ ايمان داشتند و آن را موعظه مىكردند و مسيح در صدد برنيامد مانع اعتقاد آنها شود بلكه برعكس از آنها حمايت نيز كرد. تنها تئورى قابل قبول درمورد قبر خالى مسيح اين است كه عيسى مسيح به واقع از مرگ قيام كرد. نكته دوم كه هر ايماندار و بىايمانى بايد آن را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد نوشتههايى است كه بر ظهور مسيح پس از مرگ دلالت مىكند. دوره ظهور مسيح از قيام او، از مرگ شروع مىشود و تا صعود او بعد از 40 روز ادامه دارد. درباره ظهور او دست كم ده مورد مجزا ذكر شده است كه در زمانها و مكانهاى مختلف و در حضور مردم گوناگون اتفاق افتاده است. سه مورد پطرس و يعقوب و مريم مجدليه بودند كه مسيح بر آنها ظاهر شد. سپس ظهور چند بارگى مسيح است به مجمع شاگردان و باز ظهورش به 500 تن از برادرانى كه دور هم جمع بودند. هم چنين در جاهاى مختلف خود را نشان داد، چند بار در داخل باغ نزديك قبر خود، چند بار در بالاخانهاى، يك بار در اورشليم به عموآس و چند بار ديگر در جليل كه از اورشليم فاصله زيادى داشت. هر بار كه مسيح خود را ظاهر مىكرد سخنان و رفتارش با دفعات قبل فرق داشت. بر اساس همان دليلى كه ثابت مىكرد قبر خالى مسيح دروغ و افسانه نيست، قضيه ظهور مسيح بعد از مرگ هم نمىتواند نادرست باشد. زيرا از شهادتهاى بر حق كسانى كه شاهدان عينى بودند و از درستى نظرات خود اطمينان كامل داشتند برخوردار است. مهمترين فرضيهاى كه به منظور تكذيب وقايع ظهور مسيح ارائه شده اين است كه اين وقايع وهم و خيالى بيش نبودهاند. در وهله نخست به نظر مىرسد كه اين فرضيه يك نوع تعريف ديگرى است از وقايع مافوقالطبيعه. ولى اين فرضيه تا موقعى درست است كه انسان از قوانينى كه بر اساس تجربيات پزشكى اخير ارائه شده بىاطلاع باشد. اين قوانين بر پديدههاى روانى نظير مورد فوق دلالت مىكند. وقتى اين قوانين به شواهد موجود ربط داده مىطشود ملاحظه مىگردد كه فرضيهاى كه در ابتدا منطقى و درست به نظر مىآمد اينك به صورت غير ممكن درمىآيد. عموما كسانى كه به وهم و انديشههاى بيهوده دچار مىشوند كه گرايشى محسوس به انديشه كردن و در خود فرو رفتن دارند و دچار اختلالات عصبى هم هستند. درست است كه در بين گروه زنان شاهد ممكن است عدهاى احساساتى وجود داشتهاند، ولى مردانى چون پطرس ماهيگير و ديگران نيز بودند كه تن به احساسات نمىدادند و فقط سخن حسابى و عملى را مىپذيرفتند.وهم و خيال پديدهاى است كاملا باطنى و شخصى، به همين دليل هيچ وقت دو نفر دچار يك نوع وهم و خيال نمىشوند. در صورتى كه درمورد رستاخيز مسيح نه فقط او به اشخاص به طور انفرادى ظاهر شد بلكه به گروهها نيز چنان كه يك بار به اجتماعى متجاوز از 500 تن آشكار شد. به طورى كه پولس اظهار مىداشت هنوز عدهاى از آن گروه زنده بودند و مىتوانستند بر آن واقعه شهادت دهند (اول قرنتيان 15). اشخاص معمولا در زمان و مكان بخصوصى دچار عارضه وهم و خيال مىشوند و اين عارضه ناشى از تصوراتى است كه درمورد واقعهاى بر ذهن آنها ايجاد مىشود. ولى ظهور مسيح هم در داخل خانهها و هم در محيط باز، هم در صبح و هم در بعد از ظهر و هم در شب اتفاق افتاد. عموما اين عوارض روانى به طور طويلالمدت و مرتب اتفاق مىافتد. ولى ظهور مسيح به مدت چهل روز ادامه داشت و سپس ناگهان قطع شد. پس از آن هيچ كس ادعا نكرد كه او را مجددا به همان هيئت ديده است. اغلب موضوعى كه به طور قطعى، تئورى خيالى بودن واقعه ظهور مسيح را تكذيب مىكند، فراموش مىكنيم و آن اين است كه كسى خيالاتى مىشود كه گرايشى شديد به نقشهاى دارد كه وجود خارجى ندارد و مىخواهد به آن اعتقاد پيدا كند و حقيقت را با تصورات خود وفق دهد.مثلا مادرى كه پسرش را در جنگ از دست داده است، به خاطر مىآورد كه چگونه او هر روز ساعت پنج و نيم بعد از ظهر از سر كار به منزل مىآمد. اين مادر كارش اين است كه هر روز در صندلى متحرك خود بنشيند و در افكار و خيالاتش فرو رود، سرانجام خيال مىكند كه پسرش از در وارد مىشود و با او به صحبت مىپردازد. در اينجاست كه او از واقعيت خارج شده به خيالات پرداخته است. شايد كسى فكر كند شاگردان مسيح نيز درمورد رستاخيز وى چنين حالى داشتهاند. واقعيت درست برعكس اين است، آنها بر خلاف اراده و انتظار خود دريافتند كه عيسى از مردگان زنده شده است. مريم صبح يكشنبه (اولين عيد پاك) با شيشه عطرى در دست بر سر قبر آمد چرا؟ براى تدهين بدن مرده مولاى محبوب خود. آشكاراست كه او انتظار نداشت با عيسى قيام كرده رو به رو شود. در واقع وقتى عيسى را ديد او را با باغبان اشتباه گرفت! فقط وقتى مسيح با او صحبت كرد و خود را شناساند مريم توانست او را بشناسد. ساير شاگردان وقتى از موضوع خبردار شدند آن را باور نكردند. اين خبر را «افسانهاى پوچ» پنداشتند. وقتى بالاخره مسيح خود را به شاگردانش آشكار كرد آنها ترسيدند و فكر كردند روحى مىبينند. آنها پنداشتند خيالاتى شدهاند و به خود مىلرزيدند، سرانجام مسيح مجبور شد بگويد: «بر من دست گذارده ببينيد زيرا كه روح گوشت و استخوان ندارد چنان كه مىنگريد در من است» و از آنها پرسيد غذا دارند و شاگردان تكهاى ماهى بريان به وى دادند. لوقا تذكر اين نكته آشكار را لازم نمىداند كه اشباح ماهى نمىخورند (لوقا 24: 36- 43).بالاخره نوبت مىرسد به توماى شكاك كه هنوز هم از او صحبت مىشود. وقتى براى بار نخست مسيح به شاگردان ظاهر شد توما در بين آنها نبود. وقتى شاگردان واقعه را براى او تعريف كردند آن را باور نكرد و شاگردان را استهزا نمود. در واقع او مىخواست بگويد: «من آدم منطقى هستم. تا با چشم خود نبينم باور نخواهم كرد. من هر چيز را از طريق تجربه قبول دارم. تا وقتى كه انگشتم را در جاى زخمهاى ميخ دستهايش نگذارم و با دستم پهلويش را لمس نكنم باور نخواهم كرد» او خيالاتى نشده بود! يوحنا داستان مصور (يوحنا باب 20) ظهور مجدد مسيح به شاگردان بعد از 8 روز را نقل مىكند. مسيح از توما مىخواهد به بررسى دستها و پهلوهايش بپردازد. ولى توما وقتى به مسيح چشم دوخت به زمين افتاد و او را پرستش نموده گفت: «اى خداوند و خداى من». در صورتى مىتوان ظهور مسيح را خطاى احساس پنداشت كه از شواهد موجود كاملا چشمپوشى شود. چه امرى باعث شد مشتى شاگرد وحشتزده و ترسو به مردانى با جرأت و راسخ در اعتقاد خود تبديل شوند؟ چه بود كه پطرس را كه شب قبل ازمصلوب شدن مسيح از ترس جانش سه بار عيسى را انكار كرد كه حتى او را نمىشناسد به شير ژيان مسيحيت تبديل كرد؟ در حدود 50 روز بعد از اين واقعه پطرس به خاطر اين كه ادعا كرده بود كه مسيح زنده را ديده است جانش به خطر افتاد. لازم به يادآورى است كه پطرس وعظ تكاندهنده روز پنطيكاست خود را در اورشليم ايراد كرد، يعنى جايى كه اين وقايع در آن اتفاق افتاده بود و به همين جهت زندگىاش در خطر بود. او در جليل كه فرسنگها از آن جا فاصله داشت نبود تا هيچ كس نتواند درستى وقايع را بسنجد و يا نسبت به سخنان طنينانداز او بىتفاوت باشد. تنها رستاخيز مسيح مىتوانست اين تغيير را به وجود آورد. سرانجام به بيان مدركى از رستاخيز مسيح مىپردازيم كه در زمان خود شخصا از آن برخورداريم. اگر عيسى مسيح از مردگان زنده شده باشد، امروز هم زنده است و اين قدرت را دارد كه كسانى كه او را به زندگى خودشان دعوت مىكنند دگرگون سازد، امروزه هزاران نفر متفقا شهادت مىدهند كه زندگيشان به وسيله عيسى مسيح دستخوش انقلاب گشته است. مسيح موافق قول خود با آنها رفتار كرده است. با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمىشود! هنوز هم مىتوانيد «بچشيد و ببينيد كه خدا نيكوست!» در، آزمايشگاه براى هركس كه بخواهد آزمايش كند باز است. در خاتمه ما هم با كانن وست كات (Canon Wescott) كه سالها استاد بىنظير «كمبريج» بوده مىگوييم «واقعا اگر تمام شواهد مربوط به قيام مسيح را با هم جمع كنيم، با جرأت مىتوان گفت كه هيچ اتفاق تاريخى به اندازه اين واقعه از مدارك گوناگون بيشتر و بهتر برخوردار نيست. هيچ چيز نمىتواند در اثبات و درستى اين واقعه نقصى توليد كند. مگر اين كه قضاياى پيشين بر دروغ بودن آن شهادت دهند» (2). توضيحات:(1)- Strauss, David. The Life of Jesus for The People vor.1, London 1879, P. 412(2)- Westcott, B. F. The Gospel of The Resurrection pp. 4- 6, London, 1879
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر