۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

فصل نهم: آيا مسيح از مردگان برخاست؟

کتاب: ایمانی منطبق با عقل و برهاننوشته: پل لیتلترجمه: س. خاچکیانطرفداران و دشمنان آيين مسيحيت هر دو به خوبى دريافته‎اند كه رستاخيز مسيح پايه مسيحيت را تشكيل مى‎دهد. پولس آن رسول بزرگ به ساكنين قرنتس كه به طور كلى منكر رستاخيز بودند نوشت: «اگر مسيح برنخاست باطل است وعظ ما و باطل است ايمان شما»، تمام بحث پولس بر اساس رستاخيز مسيح بود. يا مسيح از مردگان برخاسته و يا برنخاسته است. اگر مسيح از مردگان برخاسته باشد، بايد اين امر را بزرگترين واقعه تاريخى تلقى كرد زيرا به موجب آن عميق‎ترين سؤالى كه در مورد "وجود" خود داريم به طور قطعى پاسخ داده مى‎شود: از كجا آمده‎ايم؟ مقصود زندگى ما چيست؟ به كجا مى‎رويم؟ اگر مسيح برخاسته است مى‎توانيم به يقين بدانيم كه خدايى هست. او كيست، چگونه با او تماس شخصى برقرار كنيم. تمام هستى از مفهوم و مقصود برخوردار مى‎گردد و مى‎توان خداى زنده را در امور زندگى خود دخالت داد، اگر مسيح برخاسته است. اگر عيسى ناصرى از مردگان برخاسته باشد، تمام اين وقايع و ساير وقايع عالى اتفاق مى‎افتد و حقيقت دارند. از طرف ديگر اگر مسيح زنده نشده باشد مسيحيت چيزى جز يك كالاى عتيق كه در موزه نگهدارى مى‎شود نيست؛ هيچ اعتبار خارجى ندارد و واقعى نيست. گرچه يك فكر ايده‎آلى است، ليكن ارزش اين را ندارد كه انسان به خاطرش متحمل اين همه زحمت شود. شهدايى كه با سراييدن سرود جلوى شيرها انداخته شده‎اند و ميسيونرهاى معاصر كه جان خود را در «اكوادور» و «كنگو» در راه بشارت مسيحيت فدا ساخته‎اند، اشخاصى گمراه و ساده‎اى بوده‎اند.
دشمنان مسيحيت بيشتر رستاخيز مسيح را هدف حمله خود قرار مى‎دهند، زيرا ديده شده كه مسئله دشوار و غير قابل هضم همين موضوع مى‎باشد. يك مورد قابل ذكر حمله يك وكيل انگليسى بنام فرانك مارسين در سال‎هاى بعد از 1930 بود. نامبرده مطمئن بود كه رستاخيز مسيح افسانه و خيالى بيش نيست. از آنجا كه او فهميده بود اين موضوع پايه مسيحيت را تشكيل مى‎دهد تصميم گرفت با برملا كردن اين حقه و خرافات براى هميشه دنيا را از شر آن راحت سازد. او فكر مى‎كرد كه چون وكيل است و از صلاحيت انتقادى برخوردار مى‎باشد. در بررسى شواهد سختگيرى به خرج خواهد داد و هيچ شاهدى را كه واجد شرايط براى ورود به دادگاه نباشد قبول نخواهد كرد. به هر تقدير هنگامى كه با تحقيقات خود مشغول بود، حادثه جالبى اتفاق افتاد. جريان دادگاه آن طور كه او انتظار داشت چندان هم بى‎درد سر نبود. نتيجه اين مورد كتابى شد به وسيله همين وكيل كه فصل اول آن بنام «كتابى كه نمى‎خواست نوشته شود» مى‎باشد. در اين كتاب او شرح مى‎دهد كه چگونه پس از بررسى شواهدو مدارك بر خلاف ميل خود، به اين نتيجه رسيد كه رستاخيز مسيح واقعا اتفاق افتاده است. كتاب او بنام «سنگ را كه غلطانيد» مى‎باشد. چه قرائنى در زمينه جواب دادن به سؤال "آيا مسيح از مرگ برخاست؟" وجود دارد؟نخستين شاهد كليساى مسيحيان است كه گسترش آن جهانى است و در سال 32 ميلادى در فلسطين آغاز شد. آيا كليسا خود به خود به وجود آمد يا علتى باعث پيدايش آن شد؟ اين مردمى كه براى نخستين بار در انطاكيه به مسيحى لقب گرفتند دنياى زمان خود را زيرورو كردند. تعليمات، موعظه، زندگى و حتى مرگ آنان بر اساس قيام مسيح استوار بود. دومين شاهد روز پرستش مسيحيان (يكشنبه) است، كه سابقه آن باز به سال 32 ميلادى برمى‎گردد. چنين تغيير اساسى در تقويم آن زمان حكايت از واقعه بزرگ و مهمى مى‎كند. واقعه‎اى كه منجر به تغيير روز عبادت از روز هفتم سبت يهوديان به روز اول، يكشنبه گرديد. مسيحيان به مناسبت قيام مسيح روز پرستش را تغيير داده بودند. با توجه به اين كه اين مسيحيان يهودى بودند تغيير روز شنبه امر مهمى مى‎نمايد. چه چيزى غير از قيام مسيح مى‎توانست باعث اين تغيير تاريخى گردد. سومين شاهد كتاب مسيحيان يعنى عهد جديد است. در صفحات اين كتاب شش نويسنده جدا از هم يافت مى‎شوند كه بر واقعيت رستاخيز مسيح شهادت مى‎دهند. سه مورد آنها شاهدان عينى هستند: يوحنا، پطرس و متى. پولس در نوشته‎هاى اوليه خود كه به كليساها مى‎فرستاد از رستاخيز مسيح به عنوان امرى كه براى خود و خوانندگانش كاملا شناخته و ثابت شده بود ياد مى‎كرد. آيا اين اشخاص كه در تغيير و تحول اخلاقى جامعه سهم شايانى داشتند، ممكن است دروغ‎گو يا ديوانه بوده باشند؟ قبول چنين احتمالى از پذيرفتن خود مطلب رستاخيز مشكل‎تر است به ويژه آن كه كوچكترين مدركى هم براى اثبات آن ندارد. در بين اين مدارك دو مورد وجود دارد كه براى ايمان‎داران و چه براى بى‎ايمانان كاملا بايد روشن گردد و آنها عبارتند از قبر خالى مسيح و ظهور وى بعد از مرگش. آيا مى‎توان قبر خالى را مدركى براى واقعيت قيام مسيح دانست؟ نخستين شايعه‎اى كه در اين مورد ذكر شده بود كه شاگردانش بدن مسيح را از قبر دزديده‎اند. در متى 28: 11- 15 مشاهده مى‎كنيم كه رؤساى كهنه و مشايخ وقتى قبر حيرت انگيز ناپديد شدن بدن مسيح را مى‎شنوند چه عكس‎العملى نشان مى‎دهند. آنها به سربازان پول داده گفتند اين خبر را شايع كنند كه وقتى خواب بودند شاگردان مسيح بدن او را دزديدند. ساختگى بودن اين داستان چنان روشن بود كه متى حتى زحمت تكذيب آن را بر خود هموار نكرد! اگر شما از همسايتان شكايت كنيد كه هنگام شب وقتى خواب بوديد به منزلتان آمده و تلويزيون شما را دزديده است، هيچ قاضى به شكايتتان رسيدگى نخواهد كرد. چه كسى مى‎تواند بگويد هنگام خواب چه اتفاقى افتاده است؟ هر دادگاهى به اين نوع شكايت خواهد خنديد. به علاوه از نظر روان‎شناسى و علم اخلاق غير ممكن است چنين اتفاقى افتاده باشد. دزديدن بدن مسيح دور از شأن حواريون است كه ما مى‎شناسيم و اگر آنها بدن مسيح را دزديده باشند عمدا به مردم دروغ گفته‎اند و مسئول گمراهى و مرگ هزاران نفر هستند. حتى اگر بعضى از شاگردان هم مرتكب اين عمل شده باشند، حتما ساير شاگردان از موضوع اطلاع پيدا مى‎كردند.هر يك از حواريون به خاطر اعتقاد و ايمان خود عذاب كشيدند و شهيد شدند. انسان به خاطر چيزى كه به حقيقى بودنش اعتقاد داشته باشد جانش را فدا خواهد كرد ولو اين كه عقيده‎اش در واقع دور از حقيقت باشد و يا لااقل مى‎توان گفت كه هيچ كس به خاطر چيزى كه مى‎داند دروغ است خودش را به كشتن نخواهد داد. انسان هر چقدر هم كه دروغ‎گو باشد در بستر مرگ راست مى‎گويد. به علاوه ظهور مسيح بعد از مرگش قضيه دزديده شدن بدن وى را تكذيب مى‎كند. فرض ديگر درمورد قبر خالى اين است كه رؤساى يهود و روم بدن مسيح را به جاى ديگر منتقل كرده باشند. ولى چرا؟ اگر آنها مى‎خواستند چنين كارى را بكنند ديگر چرا براى محافظت از قبر نگهبان مى‎گماشتند؟ اما جواب قانع‎كننده ديگرى اين است كه رؤساى يهود در مقابل موعظه شاگردان كه با جرأت از رستاخيز مسيح در اورشليم صحبت مى‎كردند سكوت اختيار كردند. رهبران شورا غضبناك شدند و جهت پيشگيرى از انتشار اين خبر از هيچ چيز مضايقه نكردند (اعمال رسولان باب 4). آنان به منظور بستن دهان پطرس و يوحنا آنها را زدند و تهديدشان كردند. راه حلى بهتر از اين نيز وجود داشت. اگر اين ررسا واقعا به بدن مسيح دسترسى داشتند، آن را در خيابان‎هاى اورشليم به نمايش درمى‎آوردند و با يك يورش ناگهانى مسيحيت را در گهواره‎اش خفه مى‎كردند. بنابراين آشكار است كه بدن مسيح نزد آنها نبوده است.شايعه ديگر اين است كه زنانى كه بر سر قبر مى‎رفتند به علت غم و اندوهى كه داشتند در تاريكى شب اشتباها به سر قبر ديگرى رفته باشند و از شدت ناراحتى وقتى قبر خالى را ديدند خيال كردند مسيح زنده شده است. اين اشكال نيز با دليلى كه براى مسئله قبل ارائه شد رفع مى‎شود. اگر زنان سراغ قبر ديگرى رفته باشند پس چرا رؤساى كهنه و دشمنان ديگر مسيحيت به قبر مسيح نرفتند تا بدن او را به مردم نشان دهند؟ به علاوه غير ممكن است كه پطرس و يوحنا نيز مرتكب همان اشتباه شده باشند. از طرف ديگر يوسف صاحب قبر نيز مى‎توانست آنها را از اشتباه درآورد. درضمن لازم به تذكر است كه قبر مسيح در قبرستان عمومى نبود، بلكه او را در قبر شخصى گذاردند؛ قبر ديگرى در آن حوالى نبود كه باعث اين اشتباه شود. فرضيه سست ديگرى نيز درمورد قبر خالى مسيح عرضه شده است، با اين عنوان كه مسيح واقعا نمرد بلكه در اثر خستگى، درد و از دست دادن خون زياد غش كرد و مردم فكر كردند او مرده است. وقتى او را در قبر سرد نهادند به هوش آمد و نزد شاگردانش رفت و آنها گمان بردند كه مسيح از مرگ زنده شده است. داستان مذكور از فرضيه‎هاى نوينى است كه براى نخستين بار در اواخر قرن هجدهم شايع شد. جالب است چطور در بين حملات شديدى كه در زمان‎هاى پيشين به مسيحيت مى‎شد، انتقادى به اين شكل ديده نشده است. تمام قرائن نخستين مرگ مسيح را تأييد مى‎كنند.به هر تقدير براى چند لحظه فرض مى‎كنيم كه مسيح در حال بى‎هوشى زنده به قبر سپرده شد. آيا ممكن است كه باور كرد كه او سه روز بدون غذا و آب و توشه توانسته باشد در قبرى مرطوب زنده بماند؟ چطور او توانسته در زير كتانى كه بدنش را با آن پيچيده بودند زنده بماند؟ آيا او اين قدر قدرت داشته كه خود را از بندهاى كفن آزاد كرده در سنگى قبر را كنار زده و بر نگهبانان رومى غلبه كرده و با پاهاى سوراخ شده خود كيلومترها راه رفته باشد؟ قبول چنين عقيده واهى به مراتب مشكل‎تر از قبول واقعه روشن رستاخيز مسيح است. حتى منتقد آلمانى استراوس (David Strauss) كه به هيچ وجه به رستاخيز مسيح ايمان ندارد، عقيده مذكور را بى‎اعتبار مى‎داند و آن را رد مى‎كند. او مى‎گويد: «كسى كه نيمه جان، تازه از قبر بيرون آمده، با بدنى ضعيف و رنجور راه رفته و محتاج به درمان و بانداژ و تقويت و پرستارى دقيق بوده و بالاخره به زحمات و آلام دچار شده باشد، محال است هرگز بتواند در نظر شاگردان فاتح مرگ و قبر و سرور حيات، جلوه‎گر شود. اين موضوعى بود كه در كار بشارتى آينده آنها تأثير بسزايى داشت، رستاخيز ساختگى مزبور تأثيرى را كه زندگى و مرگ مسيح بر شاگردان داشت تضعيف مى‎كرد يا حداكثر به صورت مرثيه‎اى درمى‎آورد ولى به هيچ وجه نمى‎توانست غم آنها را به شادى مبدل كند و احترامى را كه نسبت به مسيح قائل بودند به حد پرستش اوج دهد» (1).بالاخره اگر اين فرض درست باشد خود مسيح دروغ آشكارا گفته است. شاگردانش به زنده شدن او بعد از مرگ ايمان داشتند و آن را موعظه مى‎كردند و مسيح در صدد برنيامد مانع اعتقاد آنها شود بلكه برعكس از آنها حمايت نيز كرد. تنها تئورى قابل قبول درمورد قبر خالى مسيح اين است كه عيسى مسيح به واقع از مرگ قيام كرد. نكته دوم كه هر ايمان‎دار و بى‎ايمانى بايد آن را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد نوشته‎هايى است كه بر ظهور مسيح پس از مرگ دلالت مى‎كند. دوره ظهور مسيح از قيام او، از مرگ شروع مى‎شود و تا صعود او بعد از 40 روز ادامه دارد. درباره ظهور او دست كم ده مورد مجزا ذكر شده است كه در زمان‎ها و مكان‎هاى مختلف و در حضور مردم گوناگون اتفاق افتاده است. سه مورد پطرس و يعقوب و مريم مجدليه بودند كه مسيح بر آنها ظاهر شد. سپس ظهور چند بارگى مسيح است به مجمع شاگردان و باز ظهورش به 500 تن از برادرانى كه دور هم جمع بودند. هم چنين در جاهاى مختلف خود را نشان داد، چند بار در داخل باغ نزديك قبر خود، چند بار در بالاخانه‎اى، يك بار در اورشليم به عموآس و چند بار ديگر در جليل كه از اورشليم فاصله زيادى داشت. هر بار كه مسيح خود را ظاهر مى‎كرد سخنان و رفتارش با دفعات قبل فرق داشت. بر اساس همان دليلى كه ثابت مى‎كرد قبر خالى مسيح دروغ و افسانه نيست، قضيه ظهور مسيح بعد از مرگ هم نمى‎تواند نادرست باشد. زيرا از شهادت‎هاى بر حق كسانى كه شاهدان عينى بودند و از درستى نظرات خود اطمينان كامل داشتند برخوردار است. مهم‎ترين فرضيه‎اى كه به منظور تكذيب وقايع ظهور مسيح ارائه شده اين است كه اين وقايع وهم و خيالى بيش نبوده‎اند. در وهله نخست به نظر مى‎رسد كه اين فرضيه يك نوع تعريف ديگرى است از وقايع مافوق‎الطبيعه. ولى اين فرضيه تا موقعى درست است كه انسان از قوانينى كه بر اساس تجربيات پزشكى اخير ارائه شده بى‎اطلاع باشد. اين قوانين بر پديده‎هاى روانى نظير مورد فوق دلالت مى‎كند. وقتى اين قوانين به شواهد موجود ربط داده مىطشود ملاحظه مى‎گردد كه فرضيه‎اى كه در ابتدا منطقى و درست به نظر مى‎آمد اينك به صورت غير ممكن درمى‎آيد. عموما كسانى كه به وهم و انديشه‎هاى بيهوده دچار مى‎شوند كه گرايشى محسوس به انديشه كردن و در خود فرو رفتن دارند و دچار اختلالات عصبى هم هستند. درست است كه در بين گروه زنان شاهد ممكن است عده‎اى احساساتى وجود داشته‎اند، ولى مردانى چون پطرس ماهيگير و ديگران نيز بودند كه تن به احساسات نمى‎دادند و فقط سخن حسابى و عملى را مى‎پذيرفتند.وهم و خيال پديده‎اى است كاملا باطنى و شخصى، به همين دليل هيچ وقت دو نفر دچار يك نوع وهم و خيال نمى‎شوند. در صورتى كه درمورد رستاخيز مسيح نه فقط او به اشخاص به طور انفرادى ظاهر شد بلكه به گروه‎ها نيز چنان كه يك بار به اجتماعى متجاوز از 500 تن آشكار شد. به طورى كه پولس اظهار مى‎داشت هنوز عده‎اى از آن گروه زنده بودند و مى‎توانستند بر آن واقعه شهادت دهند (اول قرنتيان 15). اشخاص معمولا در زمان و مكان بخصوصى دچار عارضه وهم و خيال مى‎شوند و اين عارضه ناشى از تصوراتى است كه درمورد واقعه‎اى بر ذهن آنها ايجاد مى‎شود. ولى ظهور مسيح هم در داخل خانه‎ها و هم در محيط باز، هم در صبح و هم در بعد از ظهر و هم در شب اتفاق افتاد. عموما اين عوارض روانى به طور طويل‎المدت و مرتب اتفاق مى‎افتد. ولى ظهور مسيح به مدت چهل روز ادامه داشت و سپس ناگهان قطع شد. پس از آن هيچ كس ادعا نكرد كه او را مجددا به همان هيئت ديده است. اغلب موضوعى كه به طور قطعى، تئورى خيالى بودن واقعه ظهور مسيح را تكذيب مى‎كند، فراموش مى‎كنيم و آن اين است كه كسى خيالاتى مى‎شود كه گرايشى شديد به نقشه‎اى دارد كه وجود خارجى ندارد و مى‎خواهد به آن اعتقاد پيدا كند و حقيقت را با تصورات خود وفق دهد.مثلا مادرى كه پسرش را در جنگ از دست داده است، به خاطر مى‎آورد كه چگونه او هر روز ساعت پنج و نيم بعد از ظهر از سر كار به منزل مى‎آمد. اين مادر كارش اين است كه هر روز در صندلى متحرك خود بنشيند و در افكار و خيالاتش فرو رود، سرانجام خيال مى‎كند كه پسرش از در وارد مى‎شود و با او به صحبت مى‎پردازد. در اينجاست كه او از واقعيت خارج شده به خيالات پرداخته است. شايد كسى فكر كند شاگردان مسيح نيز درمورد رستاخيز وى چنين حالى داشته‎اند. واقعيت درست برعكس اين است، آنها بر خلاف اراده و انتظار خود دريافتند كه عيسى از مردگان زنده شده است. مريم صبح يكشنبه (اولين عيد پاك) با شيشه عطرى در دست بر سر قبر آمد چرا؟ براى تدهين بدن مرده مولاى محبوب خود. آشكاراست كه او انتظار نداشت با عيسى قيام كرده رو به رو شود. در واقع وقتى عيسى را ديد او را با باغبان اشتباه گرفت! فقط وقتى مسيح با او صحبت كرد و خود را شناساند مريم توانست او را بشناسد. ساير شاگردان وقتى از موضوع خبردار شدند آن را باور نكردند. اين خبر را «افسانه‎اى پوچ» پنداشتند. وقتى بالاخره مسيح خود را به شاگردانش آشكار كرد آنها ترسيدند و فكر كردند روحى مى‎بينند. آنها پنداشتند خيالاتى شده‎اند و به خود مى‎لرزيدند، سرانجام مسيح مجبور شد بگويد: «بر من دست گذارده ببينيد زيرا كه روح گوشت و استخوان ندارد چنان كه مى‎نگريد در من است» و از آنها پرسيد غذا دارند و شاگردان تكه‎اى ماهى بريان به وى دادند. لوقا تذكر اين نكته آشكار را لازم نمى‎داند كه اشباح ماهى نمى‎خورند (لوقا 24: 36- 43).بالاخره نوبت مى‎رسد به توماى شكاك كه هنوز هم از او صحبت مى‎شود. وقتى براى بار نخست مسيح به شاگردان ظاهر شد توما در بين آنها نبود. وقتى شاگردان واقعه را براى او تعريف كردند آن را باور نكرد و شاگردان را استهزا نمود. در واقع او مى‎خواست بگويد: «من آدم منطقى هستم. تا با چشم خود نبينم باور نخواهم كرد. من هر چيز را از طريق تجربه قبول دارم. تا وقتى كه انگشتم را در جاى زخم‎هاى ميخ دست‎هايش نگذارم و با دستم پهلويش را لمس نكنم باور نخواهم كرد» او خيالاتى نشده بود! يوحنا داستان مصور (يوحنا باب 20) ظهور مجدد مسيح به شاگردان بعد از 8 روز را نقل مى‎كند. مسيح از توما مى‎خواهد به بررسى دست‎ها و پهلوهايش بپردازد. ولى توما وقتى به مسيح چشم دوخت به زمين افتاد و او را پرستش نموده گفت: «اى خداوند و خداى من». در صورتى مى‎توان ظهور مسيح را خطاى احساس پنداشت كه از شواهد موجود كاملا چشم‎پوشى شود. چه امرى باعث شد مشتى شاگرد وحشت‎زده و ترسو به مردانى با جرأت و راسخ در اعتقاد خود تبديل شوند؟ چه بود كه پطرس را كه شب قبل ازمصلوب شدن مسيح از ترس جانش سه بار عيسى را انكار كرد كه حتى او را نمى‎شناسد به شير ژيان مسيحيت تبديل كرد؟ در حدود 50 روز بعد از اين واقعه پطرس به خاطر اين كه ادعا كرده بود كه مسيح زنده را ديده است جانش به خطر افتاد. لازم به يادآورى است كه پطرس وعظ تكان‎دهنده‎ روز پنطيكاست خود را در اورشليم ايراد كرد، يعنى جايى كه اين وقايع در آن اتفاق افتاده بود و به همين جهت زندگى‎اش در خطر بود. او در جليل كه فرسنگ‎ها از آن جا فاصله داشت نبود تا هيچ كس نتواند درستى وقايع را بسنجد و يا نسبت به سخنان طنين‎انداز او بى‎تفاوت باشد. تنها رستاخيز‎ مسيح مى‎توانست اين تغيير را به وجود آورد. سرانجام به بيان مدركى از رستاخيز مسيح مى‎پردازيم كه در زمان خود شخصا از آن برخورداريم. اگر عيسى مسيح از مردگان زنده شده باشد، امروز هم زنده است و اين قدرت را دارد كه كسانى كه او را به زندگى خودشان دعوت مى‎كنند دگرگون سازد، امروزه هزاران نفر متفقا شهادت مى‎دهند كه زندگيشان به وسيله عيسى مسيح دستخوش انقلاب گشته است. مسيح موافق قول خود با آنها رفتار كرده است. با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى‎شود! هنوز هم مى‎توانيد «بچشيد و ببينيد كه خدا نيكوست!» در، آزمايشگاه براى هركس كه بخواهد آزمايش كند باز است. در خاتمه ما هم با كانن وست كات (Canon Wescott) كه سال‎ها استاد بى‎نظير «كمبريج» بوده مى‎گوييم «واقعا اگر تمام شواهد مربوط به قيام مسيح را با هم جمع كنيم، با جرأت مى‎توان گفت كه هيچ اتفاق تاريخى به اندازه اين واقعه از مدارك گوناگون بيشتر و بهتر برخوردار نيست. هيچ چيز نمى‎تواند در اثبات و درستى اين واقعه نقصى توليد كند. مگر اين كه قضاياى پيشين بر دروغ بودن آن شهادت دهند» (2). توضيحات:(1)- Strauss, David. The Life of Jesus for The People vor.1, London 1879, P. 412(2)- Westcott, B. F. The Gospel of The Resurrection pp. 4- 6, London, 1879

هیچ نظری موجود نیست: