۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

فصل دهم: آيا مسيح خداست؟

کتاب: ایمانی منطبق با عقل و برهاننوشته: پل لیتلترجمه: س. خاچکیانشناخت قطعى وجود خدا و پى بردن به ذات الهى غير ممكن است مگر اين كه خدا اراده كرده خود را بر ما آشكار كند. بايد از كيفيت وجودى خدا آگاه شده، و خواست او را درباره خود بدانيم. شايد معترف به وجود خدا باشيم ليكن او را چون آدلف هيتلر دمدمى مزاج، شرير، بدبين و ستمگر بدانيم. چه بداشت وحشتناكى! براى دانستن اين كه اثر و مدركى در مكاشفه خدا وجود دارد يا نه بايد افق تاريخ را دقيقا بررسى نمود. اگر اين كار را بكنيم متوجه مى‎شويم كه اثرى روشن از مكاشفه خدا وجود دارد. تاريخ مى‎گويد در دهكده گمنام از فلسطين در حدود 2000 سال قبل طفلى در آخورى زاده شد. به دنيا آمدن او در دل هيروديس پادشاه وقت، هراسى به وجود آورد، اقدام پادشاه جهت از بين بردن طفلى كه شايع بود پادشاه يهود خواهد شد، سبب كشته شدن كودكان بسيارى گرديد، به طورى كه تاريخ از آن واقعه به عنوان «كشتار معصومان» ياد مى‎كند. والدين طفل او را به ناصره بردند و در آنجا عيسى حرفه ناپدريش را كه نجارى بود فرا گرفت. او بچه معمولى نبود. وقتى 12 سال بيش نداشت در اورشليم با دانشمندان و مقامات مذهبى به بحث پرداخت و آنان از نبوغ و توانايى فكرى او مات و مبهوت شدند. هنگامى كه بدون اطلاع والدينش در خانه خدا باز مانده بود، پدر و مادرش وى را مورد سرزنش قرار دادند كه چرا همراه آنان نيامده است؟ او چنين پاسخ عجيبى داد و گفت: «آيا نمى‎دانيد كه بايد در امور پدرم باشم؟» اين جواب نمايشگر رابطه بى‎نظير مسيح با خداست.
عيسى مسيح تا سن 30 سالگى شهرتى نداشت ولى از آن به بعد خدمات عمومى خود را كه سه سال به طول انجاميد آغاز نمود. سرنوشت چنين بود كه زندگى او مسير تاريخ را دگرگون سازد. او شخصى مهربان بود و گفته شده «مردم امى با خوشحالى به او گوش مى‎دادند.» بر خلاف معلمين مذهبى خود او با قدرت تعليم مى‎داد و نه مثل كاتبان و فرسيان. به زودى مسلم شد مسيح ادعاهاى جالب و تكان‎دهنده‎اى درمورد خود داشت. او مدعى بود كه مقامش برتر از مقام يك معلم يا پيامبر است، با صراحت اعلام مى‎داشت كه او مقام الهى دارد. شناسايى خود را محور اصلى تعليماتش قرار داده بود. مهم‎ترين سؤالى كه از پيروانش به عمل آورد اين بود: «شما مرا كه پسر انسانم كه مى‎دانيد؟» از جواب پطرس كه گفت: «تويى مسيح پسر خداى زند» (متى 16: 1 و 16)، عيسى نه تعجب كرد و نه پطرس را به خاطر آن جوابش سرزنش نمود، بلكه وى را تأييد كرد. هنگامى كه مسيح صريحا ادعاى خود را اظهار داشت، شنوندگانش مقصود او را كاملا فهميدند و در اين مورد چنين مى‎خوانيم: «پس از اين سبب يهوديان بيشتر قصد قتل او كردند زيرا نه تنها سبت را مى‎شكست بلكه خدا را نيز پدر خود گفته خود را مساوى خدا مى‎دانست» (يوحنا 5: 17). درمورد ديگر وقتى مسيح اظهار داشت: «من و پدر يك هستيم، يهوديان فورا خود را آماده سنگسار كردن وى نمودند. در جواب مسيح كه پرسيده بود به خاطر كدام يك از كارهاى نيكش مى‎خواهند وى را نابود سازند گفتند: «به سبب عمل نيك تو را سنگسار نمى‎كنيم بلكه به سبب كفر. زيرا تو انسان هستى و خود را خدا مى‎خوانى» (يوحنا 10: 30- 33).عيسى صفات خدا را به خود نسبت مى‎داد. هنگامى كه مفلوجى را از پشت بام منزلى به داخل اتاق نزد پاهاى عيسى فرود آوردند به مفلوج گفت: «اى فرزند گناهان تو آمرزيده شد» در آن موقع كاتبانى كه در آن جا حضور داشتند از سخنان مسيح دچار تشويش شدند و به خود انديشيدند «چرا اين شخص چنين كفر مى‎گويد؟ غير از خداى واحد كيست كه بتواند خدا را بيامرزد؟» عيسى كه مى‎دانست در افكار آنان چه مى‎گذرد گفت: «كدام سهل‎تر است مفلوج را گفتن گناهان تو آمرزيده شده يا گفتن برخيز و بستر خود را برداشته بخرام؟» و سپس بدين منوال افزود: «ليكن تا بدانيد كه پسر انسان را استطاعت آمرزيدن گناهان بر روى زمين هست (درحالى كه شما مى‎گوييد فقط خدا مى‎تواند گناه را ببخشد و حقيقت هم جز اين نيست. ولى عمل بخشيدن گناه را كسى نمى‎تواند ببيند، حالا من كارى مى‎كنم تا شما بتوانيد ببينيد) به مفلوج رو كرده دستور داده برخيز و بستر خود را برداشته به خانه خود برو» (مرقس 2: 4- 11). برخى معتقدند لقب «پسر انسان» الوهيت مسيح را مخدوش كرده او را در مقام انسانى قرار مى‎دهد. در صورتى كه حقيقت جز اين است. زيرا از صفات وى به عنوان پسر انسان به خوبى مى‎توان فهميد كه اين صفات نمايشگر مقام الوهيت اوست. چون صفات او فقط درمورد خدا صادق است. در لحظات بحرانى هنگامى كه به خاطر دعوى مقام خدايى، زندگيش در مخاطره قرار گرفته بود، به رئيس كهنه (كاهن بزرگ) كه سؤال كرده بود: «آيا تو مسيح پسر خداى متبارك هستى؟» با تصديق جواب داد: «من هستم و پسر انسان را خواهيد ديد كه بر دست راست قوت نشسته بر ابرهاى آسمان مى‎آيد». رئيس كهنه به مجرد شنيدن اين سخن لباس خود را دريده چنين گفت: «ديگر چه حاجت به شاهدان داريم؟ كفر او را شنيديد.» (مرقس 14: 61- 64). و او (مسيح) چنان پيوند نزديكى با خدا داشت كه طرز فكر مردم را درمورد خدا، با رويه‎اى كه آنها درمورد خود او داشتند، يكى مى‎دانست به طورى كه شناختن وى به منزله خدا بود» (يوحنا 8: 19 و 14: 7). «ديدن او در واقع ديدن خدا (يوحنا 12: 45 و 14: 9) و ايمان آوردن به او ايمان آوردن به خدا بود (يوحنا 12: 44 و 14: 1)، پذيرفتن او پذيرش خدا (مرقس 9: 37)، نفرت از او تنفر از خدا (يوحنا 15: 23) و بالاخره احترام به مسيح تجليل از خدا تلقى مى‎شد (يوحنا 5: 22) » (1). از بررسى ادعاهاى مسيح، مى‎توان به يكى از اين چهار نتيجه رسيد: مسيح دروغ‎گو يا ديوانه يا افسانه يا حقيقت بود. انكار نتيجه چهارم (حقيقت) خود به خود قبول يكى از سه نتيجه ديگر را باعث مى‎شود. مورد اول اين است كه ممكن است عيسى مسيح به دروغ دعوى خدايى مى‎كرده است، يعنى او مى‎دانست كه خدا نيست ولى عمدا مردم را فريب مى‎داد تا بدين وسيله با حيله به تعليمات و دستوراتش رونقى بخشد. به جردت مى‎توان گفت كه كمتر كسى ممكن است چنين نظريه‎اى راجع به مسيح داشته باشد. چه حتى كسانى كه الوهيت او را قبول ندارند منكر اين كه او معلم اخلاقى بى‎نظيره بوده، نيستند. ولى در اينجا مسئله‎اى پيش مى‎آيد و آن تناقض اعتقاد اين افراد است، زيرا مسيح نمى‎توانست معلم اخلاق بزرگى باشد و در عين حال درمورد حساس‎ترين نكته تعليمش يعنى شناسايى خود به مردم، مرتكب دروغ اين چنينى بزرگ شده باشد. مورد دوم كمى ملايم‎تر است ولى دست كمى از اولى ندارد، و آن اين است كه مسيح شخص بى‎ريا ولى فريب‎خورده‎اى بوده است. امروزه اگر شخص خيال كند خداست، او را به تيمارستان مى‎فرستند. اگر مسيح هم فقط خيال مى‎كرد خداست نمى‎توان در سلامت فكر او شك كرد. ليكن هرگاه زندگى مسيح مورد بررسى قرار مى‎گيرد هيچ موردى و اثرى از حالت غير طبيعى و اختلال حواس، كه در شخص ديوانه يافت مى‎شود، در وى مشاهده نخواهد شد بلكه برعكس شخصيت بردبارى كه هيچ فشار روانى قادر نيست او را به زانو درآورد. وقتى پيلاطوس او را محاكمه مى‎كرد مرگ را در چند قدمى خود احساس مى‎كرد، با اين وجود كاملا ساكت و آرام بود. به طورى كه سى. اس. لوئيس مى‎نويسد: «بين تعليمات پرف و عاقلانه او و فرض ديوانگى وى چنان تضادى وجود دارد كه به هيچ وجه قانع‎كننده‎اى برطرف نمى‎شود، جز به يك وسيله يعنى قبول اين كه او (مسيح) حقيقتا خدا بود» (2). سومين احتمال اين است كه ادعاهاى او درمورد خدا بودنش افسانه‎اى بيش نيست و اصل قضيه چنين است كه مريدان متعصب او در سنه سوم و چهارم مى‎زيستند، داستانى دروغ براى مسيح ساخته‎اند كه خود مسيح اگر آن را مى‎شنيد متأسف مى‎شد و بى‎ترديد خط بطلان بر آن مى‎كشيد. فرضيه مذكور با وجود كشفيات باستان‎شناسى سال‎هاى اخير مردود شناخته شده است. از شواهد باستان‎شناسى به طور يقين ثابت شده كه نگارش اناجيل چهارگانه در زمان حيات كسانى انجام يافته كه با مسيح هم زمان بوده‎اند. چندى بيش باستان‎شناس شهير دنيا "Dr. William F. Albright" كه اكنون از دانشگاه "Gohns Hopkins" بازنشت شده است، اظهار داشت كه هيچ گونه دليلى درمورد اين كه اناجيل بعد از سنه 70 ميلادى نوشته شده‎اند موجود نيست. با در نظر گرفتن رواج و تأثيرى كه انجيل د طى قرون متمادى داشت، قبول اين مطلب بى‎اساس كه انجيل افسانه است، به نظر ناممكن مى‎آيد. فرض كنيد در اين زمان شخصى شرح حال روزولت رئيس جمهور فقيد امريكا را بنويسد و در آن متذكر شود كه نامبرده ادعا كرده كه خداست و گناهان مردم را پاك مى‎سازد و پس از مرگش نيز زنده شده است. چه كسى چنين داستانى را باور خواهد كرد؟ هيچ كس، چون هنوز همد عده‎اى زندگى مى‎كنند كه روزولت را از نزديك مى‎شناختند. فرضيه واقعى نبودن دواعى مسيح يا وجود نسخ قديمى انجيل بى‎ارزش و باطل است. در نتيجه مورد چهارم فقط قابل قبول است: "مسيح حقيقت را گفته است." البته به صرف ادعاى تنها كمتر توجه مى‎شود، به اصطلاح فقط «حرف» است! هركس قادر است ادعايى بكند. كسان ديگرى نيز دعوى خدايى كرده‎اند، آخرين آنها «پدر الهى» از اهالى فيلادلفياى امريكا بود كه مدتى پيش به رحمت ايزدى پيوست! من و شما نيز مى‎توانيم ادعا كنيم كه خداييم، ولى مسئله اين است كه چه مدركى براى اثبات ادعاى خود ارائه مى‎دهيم؟ واضح است كه در عرض 5 دقيقه مى‎توانيد ادعاى مرا باطل كنيد، من هم مى‎توانم در مدت كوتاهى نادرست بودن ادعاى شما را ثابت كنم. اثبات دروغ‎گو بودن پدر الهى نيز چندان دشوار نبود، ولى درمورد عيسى ناصرى اين امر بسيار چنان كه خود فرمود: «... هرگاه به من ايمان نمى‎آوريد به اعمال (من) ايمان آوريد تا بدانيد و يقين كنيد كه پدر در من است و من در او» (يوحنا 10: 38). مدارك او چه بود؟ نخست شخصيت او، كه با ادعايش سازش داشت. به طورى كه قبلا از نظر گذشت بسيارى از ساكنين ساكنين تيمارستان‎ها نيز ادعاى فلان كس بودن كرده‎اند، ليكن ادعاهاى آنان با شخصيتشان سازگار نبوده است. درمورد مسيح چنين نيست. او را نمى‎توان با هيچ كس سنجيد، چون مسيح غير از ديگران است. او منحصر به فرد است، همان طور كه خدا نيز چنان است. عيسى مسيح عارى از گناه بود. كيفيت زندگى او از چنان شايستگى اخلاقى برخوردار بود كه وقتى با جرأت از دشمنانش مى‎پرسيد: «كيست از شما كه مرا به گناه ملزم سازد» (يوحنا 8: 46) همه سكوت مى‎كردند حتى كسانى درصدد بودند عيبى در او بيابند. گرچه مى‎دانيم مسيح مورد وسوسه و آزمايش قرار گرفت؛ ولى هيچ‎گاه چيزى درباره اين كه از درگاه خدا براى گناهش طلب مغفرت كرده باشد نشنيده‎ايم. به شاگردانش ياد داد كه توبه كنند ولى خود هرگز چنين كارى نكرد. تضاد فاحشى بين زندگى مسيح و زندگى مقدسين و صوفيان وجود دارد، زيرا مسيح برخلاف آنان هيچ وقت حس گناه نمى‎كرد. بشر هرچه بيشتر به خدا نزديك مى‎شود خطاها، فساد و تقصيراتش را آشكارتر مى‎بيند. انسان در روشنايى است كه كثافات بدنش را مى‎بيند و در نتيجه خود را شستشو مى‎دهد و هم چنين است روح او در مقابل نور خدا.يوحنا، پولس و پطرس از دوران كودكى آموخته بودند كه تمام مردم مرتكب گناه شده‎اند ولى جالب است كه چطور همين افراد ردى به بى‎گناهى مسيح مى‎دهند: «در وى هيچ گناهى نيست» (اول يوحنا 3: 5)، «هيچ گناهى نكرد و مكر در زبانش يافت نشد» (اول پطرس 2: 22)، مسيح «گناه نشناخت» (دوم قرنتيان 5: 21). حتى پيلاطس كه از دوستان مسيح نبود گفت: «او (مسيح) چه بدى كرده است؟» وى مى‎دانست كه مسيح بى‎گناه است. افسر رومى كه شاهد مرگ مسيح بر روى صليب بود شهادت داد «فى‎الواقع اين شخص پسر خدا بود» (متى 27: 54). شخصيت كامل انسانى در مسيح يافت مى‎شود. پرفسور "Bernard Ramm" مى‎گويد: «اگر خدا نيز مثل ما انسان مى‎بود، لابد توقع مى‎داشتيم كه از تمام خصوصيات انسان عالى و كامل برخوردار باشد. فقط خدا مى‎تواند خصوصيات انسان كامل را براى ما آشكار كند. در عهد عتيق نيز از ويژگى‎هاى انسان كامل و نمونه اشاره شده است. در رأس اين خصوصيات ادراك كلى از خدا توأم با ارشاد نفس و تسليم كامل به او قرار دارد، و سپس ساير محسنات و خصلت‎هاى پسنديده و صفات به چشم مى‎خورند كه سازنده شخصيت كامل انسانى هستند. عقل نبايد مانع ديندارى باشد و نه دعا جايگزين كار، غيرت نبايد به تعصب خشك و غيرمنطقى تبديل شود و نه پرهيز و خوددارى به بى‎حسى و خشكى. تمامى صفات مشخصه شخصيت انسان در عيسى مسيح به طور كامل گنجانده شده است زيرا اوست خداى مجسم شده‎اى كه از انسانيت كامل برخوردار است. شاف (Schaff) مورخ نامى كليسا با اشاره به بحث مذكور عيسى مسيح را چنين تشريح مى‎كند: «غيرت او هرگز به احساسات پستى چون خشم و شهوت تنزل نكرد، و نه پايدارى او به سرسختى و لجاجت، نه نيكوكاريش به ضعف شخصيت، نه دلسوزى او به احساسات پوچ و آنى.گرچه او دنيوى نبود ولى هيچ‎گاه نسبت به مردم دنيا بى‎تفاوت نبود و خود را از اجتماع جدا نمى‎كرد. انكار نفس وى باعث ترش رويى او نمى‎شد و پرهيزكارى وى مستلزم رياضت بدنى نبود. معصوميت كودكانه را با نيروى مردانه، اشتياق پرستش خدا را با علاقه به سعادت بشر، محبت به گناه‎كاران را با عدم سازش با گناه، شخصيت آمرانه را با تواضع گيرا، جرأت را با احتياط، سختگيرى و ثبات را با نجات و لطافت در هم آميخت» (3). قدرتى كه مسيح براى رام كردن نيروهاى طبيعت آشكار مى‎ساخت فقط مى‎توانست متعلق به آفريننده اين نيروها يعنى خدا باشد. او باد و طوفان شديد درياى جليل را ساكت كرد. اين عمل وى باعث شد سرنشينان قايق با ترس و هيبت از يكديگر بپرسند: «اين كيست كه باد و دريا هم او را اطاعت مى‎كند؟» (مرقس 14: 41). او آب را به شراب تبديل كرد و با پنج نان و دو ماهى 5000 نفر را سير كرد، پسر مرده‎اى را زنده كرد و به مادر ماتم‎زده‎اش بخشيد، جان دخترى را كه با مرگ خود پدرش را داغدار كرده بود احيا كرد. دوست ديرينه خود را با گفتن «اى ايلعازر بيرون بيا» به طرز شگفت‎انگيزى از مرگ رهانيده و زنده كرد. دشمنانش كه نمى‎توانستند منكر اين معجزات شوند درصدد كشتن مسيح برآمده گفتند: «اگر او را چنين واگذاريم همه به او ايمان خواهند آورد» (يوحنا 11: 48). مسيح قدرت آفريدگار را در جهت درمان درد و مرض نيز به كار مى‎برد. شلان را توانايى راه رفتن مى‎بخشيد، دل‎ها را قدرت تكلم عطا مى‎كرد و نابينايان را بينا مى‎ساخت. اغلب كسانى كه به وسيله او شفا مى‎يافتند امراض و نواقص مادرزادى داشتند كه درمان آنها از طريق (Psychosomatic) روانى و بدنى ممكن نبود. يك مورد كاملا بى‎نظير چنين شفا، معجزه شفاى نابينايى بود كه در انجيل يوحنا باب 9 شرح واقعه آن آمده است. گرچه شخص نابينا از پاسخ دادن به سؤالات افرادى كه درمورد شفا شك داشتند عاجز بود ولى همين برايش كافى بود كه مى‎دانست ديگر كور نيست. به جواب او توجه فرماييد «يك چيز مى‎دانم كه كور بودم ولى اكنون بينا شده‎ام.» و به دوستانش كه شفادهنده او را به عنوان پسر خدا قبول نداشتند اظهار داشت «از ابتداى عالم شنيده نشده است كه كسى چشمان كور مادرزاد را باز كرده باشد!» در او هيچ شكى درمورد پسر خدا بودن مسيح وجود نداشت. برترين مدرك ديگر براى ادعاى خدايى مسيح رستاخيز اوست. در زمان حياتش پنج بار پيش‎گويى كرد كه چگونه خواهد مرد و پس از سه روز چطور از مرگ بر خواهد خواست و خود را به شاگردانش نشان خواهد داد. بىطترديد اين ادعا آزمايش خطيرى بود كه فقط با اتفاق افتادن پيش‎گويى ممكن بود درست از آب درآيد. چون رستاخيز مسيح امرى است بسيار مهم و اساسى، ترجيح داديم كه فصل كامل از اين كتاب را به بحث پيرامون آن اختصاص بدهيم. اگر رستاخيز مسيح واقعيت داشته باشد، معجزات وى نيز بدون شك واقعى بوده‎اند. اگر چنان چه مسئله رستاخيز براى ما حل شود، مسلما ساير مسائل مربوط به خدا، صفات وى و چگونگى روابط مخلوق با خالق را نيز بايد حل شده انگاشت. جواب دادن به اين مسئله اصلى راه را براى يافتن پاسخ به مسائل فرعى فراهم مى‎سازد.مسيح توانست تاريخ بشر را بدان گونه تحت تأثير قرار دهد كه جز از خدا ساخته نيست. Schott اين موضوع را چنين مجسم مى‎كند: «اين عيسى ناصرى با دستى تهى از مال و اسلحه توانست عده بى‎شمارى را به خود جذب كند، به طورى كه پيروان او ميليون‎ها نفر بيشتر از تابعين اسكندر، قيصر، محمد و ناپلئون بوده‎اند و بدون تجهيزات علمى توانست بهتر از كليه دانشمندان و فلاسفه مسائل بشرى و الهى را روشن سازد. بدون اين كه فن سخن‎رانى را در آموزشگاهى آموخته باشد، چنان كلمات حيات بخشى را بر زبان مى‎راند كه تا به حال هيچ كس قادر به گفتن آنها نبوده است و هيچ ناطق و شاعرى نتوانسته است آن چنان تأثيرى در شنوندگان خود به وجود آورد؛ بى آن كه او خود اقدام به نگارش كرده باشد، بيشترين نوشته‎ها، موضوع‎هاى خطابه، نطق‎ها، بحث‎ها، كتاب‎ها، هنرها و سرودهاى ستايش چه در گذشته و حال در وصف او بوده است.» سرانجام مى‎دانيم كه مسيح خدا است زيرا مى‎توانيم در قرن بيستم او را در زندگى خود تجربه نماييم. تجربه به خودى خود دليل قاطع نيست ولى هنگامى كه آن را با حقيقت تاريخى قيام مسيح توأم مى‎نماييم، اساس ايمان ما را تأمين مى‎كند. براى بيان نهاد مسيحيت هيچ فرضيه‎اى ژرف‎تر از اين حقيقت كه عيسى مسيح پسر خدا است وجود ندارد. توضيحات: (1)- Sttot, John. R. W. Basic Christianity p. 26. Chicago: inter. Varsity Press, 1944(2)- Sttot. Ibid, P. 32, quoting C. S. Lewis, Miracles(3)- Ramm, Bernard. Protestant Christain Evidences. P. 177

هیچ نظری موجود نیست: