۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

پنج اصل رشد روحانی

1. کلام
2. دعا
3. شراکت
4. شهادت
5. اطاعت
اصل اول : ما باید کتاب مقدس بخوانیم
یعقوب 1: 18 – 27
اکثر مردم مایل نیستند یک هفته یا حتی یک روز بدون خوراک به سر
ببرند .

انسان بدون خوراک بیمار می شود . این امر در زندگی روحانی هم
صادق است .

1. خوراک شخص جدید الایمان چیست؟( اول پطرس 1: 23 و
2:2)

2. عیسی فرمود : انسا فقط محض نان زیست نمی کند.( متی
4:4)

3. دوم تیموتاوس 2 : 15
4. یوحنا 8 : 31
5. مزمور 1 : 2 و 3
اصل دوم : ما باید دعا کنیم .
متی 26 : 31 – 75
دعا یعنی راز و نیاز با خدا به عنوان پدر آسمانی خود . برای تقویت و
تشویق مسیحیان

در برابر مشکلات عاملی موثرتر از دعا نیست . غالبا علت تنزل
اخلاقی دعا نکردن می
باشد . وقتی دعا کردن امر مشکلی ب نظر برسد شخص باید بکوشد
بیشتر دعا کند .

بیدار بمانید و دعا کنید تا وسوسه بر شما غلبه نکند . روح انسان می
خواهد آنچه درست

است انجام دهد اما طبع بشری او ضعیف است .
اول تسالونیکیان 5 : 17
یوحنا 14 : 13 و 14

اصل سوم : ما باید با مسیحیان دیگر مشارکت داشته باشیم .

اول قرنتیان 12 : 12 – 27

مشارکت گذراندن وقت با کسانی که مسیح را دوست دارند . وقتی
مسیحیان با یکدیگر

هستند مانند اخگرهای آتش مشتعل می باشند و وقتی از هم جدا هستند
آن آتش غیرت و
حرارت خاموش می شود . مشارکت برای رشد مسیحی بسیار
ضروری است برای همین
رفتن به کلیسا حائز اهمیت است .
1. عبرانیان 10 : 23 – 25
2. اعمال 2 : 42
اصل چهارم : ما باید برای مسیح شهادت بدهیم .
اعمال 26 : 12 – 29
شاهد کسی است که آنچه را دیده و شنیدهاست بیان می کند . او تجربه
شخصی خود را با
دیگران در میان می گذارد . هرکس با مسیح مشارکت وشخصی و
حیاتی دارد می تواند
در حق او شهادت دهد .
1. رومیان 1 : 14 – 16
2. اعمال 1 : 8
اصل پنجم : ما باید خدا را اطاعت کنیم .
رومیان 6 : 14 – 23
رمز رشد سریع در زندگی مسیحی اطاعت فوری از دستور خدا و
اجرای اراده او
می باشد . سرپیچی از کسی که ما را دوست دارد و خیریت ما را می
خواهد کاملا
حماقت است . به خاطر داشته باشید که او بیش از شما آرزوی زندگی
پر برکتی برای
شما دارد .
1. متی 6 : 24

2. متی 22 : 37

3. یوحنا 14 : 21
4. یوحنا 15 : 10
5. اول یوحنا 2 : 6
6. فیلیپیان 2 : 13
7. لوقا 6 : 46 – 49
شخصیتی که مسیر تاریخ را تغییر داد .
عیسای ناصری در حدود دو هزار سال قبل به دنیا آمد . طی صدها
سال پیامبران بزرگ
اسرائیل آمدن او را پیشگویی کرده بودند . کتاب عهد عتیق که توسط
افراد متعددی در مدتی
تقریبا هزار و پانصد سال نوشته شده و شامل بیش از سیصد پیشگوئی
راجع به آمدن اوست .
او در سن سی سا لگی خدمت خود را آغاز نمود و در طی سه سال و
نیم خدمتش او در دستور
العمل کامل برای زندگی پربرکت در این جهان و حصول سعادت
اخروی را به بشر داد .
زندگی که عیسی کرد معجزاتی که به ظهور رسانید سخنانی که به زبان
آورد مرگ او بر
روی صلیب قیام او و صعودش به آسمان همه موید این حقیقت می
باشند که نه یک انسان
محض بلکه به مراتب بالاتر از انسان بود .
چنانچه خودش در
یوحنا 30:10 ادعا کرده است : من و پدر یک هستیم .
یوحنا 9:14 کسی که مرادیده پدر را دیده است .
عیس بزرگترین شخصیتی می باشد که تا کنون شناخته شده است
همچنین او بزرگترین رهبر
اخلاقی است .
نوشته شده توسط بهنیا در 7:13 PM لینک ثابت
GetBC(13);
3 نظر

۵- آسمانها زمین و کوه احساس میکنند و حرف میزنند.
سوره احزاب آیه 72
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا.
ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشتيم ، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند انسان آن امانت بر دوش گرفت ، که او ستمکار و نادان بود.
سوره الزلزال آیه 4
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا.
در اين روز زمين خبرهای خويش را حکايت می کند.
آیه اول در مورد این صحبت میکند که زمین و آسمان، میتوانند از تحمل چیزی سر باز زنند، احساس ترس بکنند، این هم باز تجسد و جانبخشی به موجودات غیر زنده است، همانند کارتون آلیس در سرزمین عجایب که در و دیوار و کتری و قوری و فنجان همه زنده هستند و صحبت میکنند و حرف میزنند. در آیه بعدی الله از روز قیامت سخن میگوید که زمین نیز شروع به حرف زدن و حدیث اخبار کردن میکند. و اینها همه خرافه هستند، کوه و زمین و آسمان موجوداتی نیستند که بتوانند فکر کنند، احساس کنند، یا عملی از خود نشان بدهند.
البته این مقدار اندک از خرافات قرآنی مشتی از خروار است و قرآن سراسر پر است از اینگونه ادعاهای نابخردانه و خرافی که پرداختن به همه آنها دلیل تعدد آنها اصلاً کار آسانی نیست، اما همین مقدار نشان میدهد که قرآن کتابیست خرافی و افسانه وار و برابر با داستانهای دیگر. البته در داستانهای دیگر هدف نویسنده این نبوده است که مخاطبان این داستانها گمان کنند که این داستانها واقعی بوده اند و واقعا وجود داشته اند. اما نویسنده یا نویسندگان قرآن قصد تحمیق و استحمار مردم را داشته اند، این است که تمام تلاش شده است با ترساندن مردم از شک کردن و نافرمانی، آنها را از فکر کردن به این یاوه سرایی ها و شک کردن و بررسی آنها به دور دارند و فضائی را فراهم آورند تا مردم از ترس آتش و مار هژده چرخ جهنم، بدون هیچ بررسی این اباطیل را باور کرده و حتی نسبت به آنها تعصب کورکورانه ورزند
جالب اینجاست که این چرت و پرت ها رو حتی بسیاری از اعراب بیسواد آن زمان طبق این آیه قرآن باور نمی کردن
سوره الانعام آیه 25وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِن يَرَوْاْ كُلَّ آيَةٍ لاَّ يُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآؤُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِيرُ الأَوَّلِينَ.
بعضی از آنها به سخن تو گوش می دهند ولی ما بر دلهايشان پرده ها، افکنده ايم(باز در اینجا انسان با دلش فکر میکند) تا آن را درنيابند و گوشهايشان را سنگين کرده ايم و هر معجزه ای را که بنگرند بدان ايمان نمی آورند و چون نزد تو آيند ، با تو به مجادله پردازند کافران می گويند که اينها چيزی جز داستان های پيشينيان نيست
اما واقعیت این است که این قرآن چیزی نیست جز مشتی داستان کم کیفیت. کم کیفیت از آن جهت که داستان خود میتواند زیبایی و لطافتهای خود را داشته باشد اما داستانهای قرآن از کمترین زیبایی ها برخوردار نیستند و در مقابل آثارارزشمندی همچون ایکیوسان و پینوکیو و سیندرلا و چوبین و سندباد و... بسیار کم ارزشتر و فرومایه تر هستند. داستانهای قرآن حتی در حد داستان شنگول و منگول و حبه انگور هم نیست و تنها کسانی میتوانند این داستانها را از طرف خدا و واقعیت بدانند که میتوانند افسانه ها و کارتون ها را باور کنند
تناقضات قرآن
آیات متشابه:
کار دین باجبار نیست راه هدایت وضلالت بر همه کس روشن گردید. (سوره بقره.آیه۲۵۶)
وتوای رسول ما با آنانکه ایمان نمی آورند بگو که شما هر چه بتوانید بزشتکاری و معصیت خدا بپردازید ما هم بکار طاعت خود مشغول خواهیم بود. (سوره هود.آیه۱۲۱)
پس اگر باز روی از خدا بگردانند ای رسول ما بر تو تبلیغ رسالت واتمام حجتی بیش نیست. (سوره نحل.آیه۸۲)
ما این کتاب رابه حق برای هدایت مردم بر تو نازل کردیم.پس هرکس که هدایت یافت به سود خود اوست وهر که گمراه شد به زیان خود به گمراهی افتاده است و تو وکیل آنها نیستی. (سوره الزمر.آیه۴۲)
-۲متضاد آیات
با هر که از اهل کتاب ایمان بخدا و روز قیامت نیاورده و انچه را خدا و رسولش حرام کرده حرام نمی دانند به دین حق نمی گروند قتال و کارزار کنید تا آنگاه با ذلت و تواضع باسلام جزیه دهند. (سوره توبه.آیه۲۹)
بکشیدآنهائی را که به دین خدا روی نمی آورند تا فتنه وفسا د از روی زمین برطرف شود. (سوره بقره.آیه۱۹۳)
پس از آنکه ماههای حرام بسررسید آنگاه مشرکین را هر کجا یافتید بقتل برسانید وآنها را دستگیرو محاصره کنید واز هر سو در کمین آنها باشید چنانچه از شرک توبه کردند ونماز اسلام بپا داشتندوذکات دادند پس از آنها دست بدارید که خدا آمرزنده و مهربان است. (سوره توبه.آیه۵)
آنانرا بقتل برسانید هر کجا مشرکین را یافتید واز شهرهایشان آواره شان کنید چنانکه آنان شما را از وطن آ واره کردند.کارهای فتنه انگیز آ نان بدتراز کشتار است. (سوره بقره.آیه۱۹۱)
نتیجه:همانطور که ملا حظه می کنید مشخص نیست مسلما نا ن در مقابل کسانی که بدین اسلام ایمان نیاوردند(مشرک.کافر.اهل ذمه.زندیق.مجوس.ملحد) باید چه عکس العملی نشان دهند.باید با آنان جنگ و قتال کنند یا انها را بحال خود رها کنند؟
-۳آیات متشابه:
کلام خدای تو از روی راستی و عدالت بحد کمال رسیدوهیچکس تبدیل و تغییر آن کلمات نتواند کرد او خدای شنوا وداناست. (سوره انعام.آیه۱۱۵)
انچه از کتاب خدا بر تو وحی شد بر خلق تلاوت کن که کلمات خدا را هیچکس تغییر نتوان داد. (سوره کهف.آیه۲۷)
انها را پیوسته از خدا بشارت است هم در حیات دنیا هم در اخرت بنعمتهای بهشت سخنان خدا را تغییر و تبدیلی نیست که این فیروزی بزرگ نصیب دوستان خداست. (سوره یونس.آیه۶۴)
-۳متضاد آیات:
هر چه از آیات قران را فسخ کنیم یا حکم آنرا متروک سازیم بهتر از آن یا همانند ان بیاوریم آیا مردم نمیدانند که خداوند بر هر چیزی قادر است. (سوره بقره.آیه۱۰۶)
نتیجه:همانطور که ملاحظه می کنید خداوند در چند مورد تاکید کرده که سخنانش غیر قابل تغییر است ولی در موارد دیگر آنرا نقض نموده.
-۴آیات متشابه:
ای بنی اسراییل یاد کنید از نعمتهائی که به شما عطا کردیم و شما را برعالمیان برتری دادیم. (سوره بقره.آیه۴۷)
ما بنی اسراییل را کتاب و حکومت ونبوت عطاء کردیم و از هر روزی لذیذ و حلال نصیب آنها گرداندیم وآنان را بر اهل دوران فضیلت دادیم. (سوره جاثیه.آیه۱۶)
-۴متضاد آیات:
اینان تورات را حمل میکنند مانند حماری(خری) که بار کتابها بر پشت کشد. (سوره جمعه.آیه۵)
حکایت انان (بنی اسراییل) بمانند سگی است که اگر بدو حمله بری عو عو کند و اگر بحال خود گذاری باز هم عو عو کند. (سوره اعراف.آیه۱۷۶)(چه خدای بد دهنی داریم)
پس جزای چنین قومی (بنی اسراییل) چیست بجز ذلت وخواری در زندگی این جهان وسخت ترین عذاب در روز قیامت و خدا غافل از کردار شما نیست. (سوره بقره.آیه۸۵)
نتیجه:همانطور که ملاحظه می کنید در تعدادی از آیات قرآن بنی اسرائیل را بر عالمیان برتری داده و در آیات بسیاری مثل:(تبدیل تعدادی از یهودیان به بوزینه) آنها را مورد غضب قرار داده بعبارت دیگر آیات قبلی را نقض نموده.!!!!!
-۵آیات متشابه:
همانا شما ادمیان را بیافریدیم و انگاه که بدین صورت کامل آراستیم فرشتگان را به سجده آدم مامور کردیم جز شیطان که سجده نکرد. (سوره اعراف.آیه۱۱)
وچون فرشتگان را فرمان دادیم که بر آدم سجده کنند همه سجده کردند الا شیطان که به او تکبر ورزید و از کافران گردید. (سوره بقره.آیه۳۴)

-۵متضاد آیات:
ای رسول یاد آن وقتی را که بفرشتگان فرمان دادیم بر آدم سجده کنند و آنها تمام سجده کردند به جز شیطان که از جنس جن بود. (سوره کهف.آیه۵۰)
نتیجه:همانطور که ملاحظه می کنید قرآن در چند آیه شیطان را از فرشتگان معرفی می کند و در آیه ای دیگر شیطان را از جنس جن معرفی می کند
6-وظیفه انسان در مقابل پدر و مادرش اگر او را به کفر فرا میخوانند چیست؟
آن دو به کوشش از تو بخواهند تا چیزی را که نمیدانی چیست با من شریک گردانی اطاعتشان مکن. در دنیا با آنها به وجهی پسندیده زندگی کن و خود، راه کسانی را که به درگاه من باز می گردند در پیش گیر. بازگشت همه شما به سوی من است و من از کارهایی که میکرده اید آگاهتان میکنم (سوره 31 آیه 15)
متضاد آیه:ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر پدرانتان و برادرانتان دوست دارند که کفر را به جای ایمان برگزینند، آنها را به دوستی مگیرید و هرکس از شما دوستشان بدارد از ستمکاران خواهد بود.
بالآخره خدا میبخشد کسی را که مؤمنی را عمدا بکشد یا نه؟
...ومن یقتل مؤمنا متعمدا فجزاؤه جهنم خالدا فیها و غضب الله علیه و لعنه و أعد له عذابا عظیما
النساء 4: 93-92
... وهرکس مؤمنی را بعمد بکشد مجازات او آتش جهنم است که درآن جاوید معذب خواهد بود و خدا براو خشم ولعن کند و عذابی بسیار شدید مهیا سازد!
الذین لا یدعون مع الله إلها آخر و لا یقتلون النفس التی حرم الله إلا بالحق ولا یزنون و من یفعل ذلک یلق أثاما یضاعف له العذاب یوم القیامه... إلا من تاب و آمن و عمل صالحا فأولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفورا رحیما
الفرقان 25: 70-68
مؤمنان آنانی هستند که با خدای یکتا کسی را شریک نمی خوانند و نفس محرمی را که خدا حرام کرده بقتل نمیرسانند مگر بحق و هرگز گرد عمل زنا نمیگردند که هرکه را اینعمل را کند کیفرش را خواهد یافت و عذابش در قیامت مضاعف شود و با ذلت و خواری در دوزخ مخلد گردد مگرآن کسانی که از گناه توبه کنند و با ایمان بخدا عمل صالح بجای آرند پس خدا گناهان آنها را به ثواب مبدل گرداند که خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربانست.
در آیه نخست خدا کسی را که مؤمنی را به قتل برساند نمی بخشد و سرانجام او جهنمی است که در آن جاودان می ماند, اما در دومی واژه مگر آنانی که توبه کنند خدا بدیهای آنان را به ثواب و نیکی تبدیل می کند را می بینیم که با این روش هرکس که نفسی را که خدا قتلش را حرام کرده میتواند بکشد و پس از آن با توبه کردن خدا گناه او را به ثواب تبدیل خواهد کرد!

آیا خدا همه گناهان را می بخشد؟
إن الله یغفر الذنوب جمیعا إنه هو الغفور الرحیم
الزمر 39: 53
خداوند همه گناهان شما را خواهد بخشید همانا او خدائی بسیار آمرزنده و مهربان است
إن الله لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء
النساء4: 48,116
محقق است که خدا هرکس را که باو شرک آورد نخواهد بخشید و سوای شرک هرکه را بخواهد میبخشد.
در آیه نخست خدا تمامی گناهان را می بخشد اما دیری نمی گذرد که او متوجه می شود این کار به سود وی نخواهد بود پس در جای دیگر می بینیم که خدا فقط شریک کردن با او را نمی بخشد و به جز این برایش مهم نیست و میتواند از آنها گذشت کند!

مشرکین دروغ می گویند یا قرآن؟
ولو شاء الله ما أشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظا و ماأنت علیهم بوکیل(الانعام 107)
واگر خدا میخواست آنها را از شرک باز میداشت وما تورا نگهبان آنان قرار ندادیم و تو وکیل آنها نخواهی بود.
سیقول الذین أشرکوا لو شاء الله ما أشرکنا ولا آباءنا ولا حرمنا من شیء کذلک کذب الذین من قبلهم
الانعام 148
آنان که شرک آوردند خواهند گفت اگر خدا میخواست ما وپدران ما مشرک نمی شدیم و چیزی را حرام نمی کردیم , با این گفتار جاهلانه پیشینیان ایشان نیز پیغمبران را تکذیب میکردند تا آنکه طعم عذاب ما را چشیدند...
دوگانه گویی قرآن هنگامی که مشرکین دروغ می گویند چون گفته قرآن را تکرار کرده اند که "اگر خدا میخواست ما مشرک نمی شدیم" , جالب اینجاست که مشرکین فقط آنچه را که قرآن گفته تکرار می کنند ولی باز هم آنان را به دروغگویی متهم می کند , چنین به نظر می رسد که قرآن خود را دروغگو می نامد. آیا بازهم عده ای فکر می کنند که خدا بسیار باهوش تر از انسان است؟

نامه کردارهای کافر روز قیامت از سمت چپش می آید یا پشت سرش؟
فأما من أوتی کتابه بیمینه فسوف یحاسب حسابا یسیرا و ینقلب الی أهله مسرورا و أما من أوتی کتابه وراء ظهره فسوف یدعوا ثبورا و یصلی سعیرا(الانشقاق 7-12)
پس هرکس نامه اعمالش را بدست راست او بدهند آن کس را حسابش بسیار زود و آسان کنند و او بسوی کسان و خویشانش شادمان خواهد رفت و اما آنکس که نامه اعمالش از پشت سر دهند او بر هلاک خود آه و فریاد و حسرت بسیار کند و بآتش سوزان دوزخ برافکنند.
(فأما من أوتی کتابه بیمینه... فی جنه عالیه... و أما من أوتی کتابه بشماله.. خذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه.. )(الحاقه 19-31)
اما کسی که نامه اعمالش را بدست راستش دهند ...در بهشت عالیرتبه ابدی است ..واما آنکس که کتاب اعمالش را بدست چپش دهند گوید ای کاش نامه اعمال مرا بمن نمیدادند ...اورا بگیرید و در غل و زنجیر بکشید تا بدوزخ درافکنید.
در روز حساب و کتاب هر انسانی کتاب اعمال و رفتارش را نوشته می بیند , و گویا فرشتگان پیشاپیش میدانند که در کتاب چه نوشته شده.برای همین هرکس که در دنیا قبول شده باشد فرشتگان نامه اورا به دست راست او میدهند و این در هر دو سوره خوشبختانه یکی است, ولی مشکل اصلی سر نفر بعدی است چون هرکس که نمره قبولی نگرفته و رد شده باشد این دو سوره سر اینکه نامه اعمالش را از پشت سرش بدهند یا دست چپش با هم اختلاف دارند!البته در متن سوره انشقاق بازهم دوگانه گویی می بینیم همانند این که اهل بهشت به نزد خویشان خودش باز میگردد حال اینکه قرآن این رابطه خویشاوندی را در روز قیامت نفی کرده, براستی اگر یک نفر از خانواده این بهشتی در جهنم باشند چی؟آیا بازهم نزد او خواهد رفت؟
جای تعجب است که یهودیان به مسیح ایمان ندارند ولی اورا پیامبر خدا می نامند!
قرآن درباره یهود گفته:
(وقولهم إنا قتلنا عیسی ابن مریم رسول الله وما قتلوه و ما صلبوه)
النساء 157
وگفته آنان که ما مسیح عیسی فرزند مریم ورسول خدا را کشتیم در صورتیکه اورا نکشتند و نه بدار کشیدند...
جالب اینجاست که یهودیان به مسیح ایمان نیاوردند و اورا پیامبری از خدا نمی شناختند بلکه او را گمراهی میدانستند که انسانهارا گمراه می کند و بدین ترتیب عاقلانه نیست که اینچنین گفته ای از آنها باشد که ما عیسی مسیح فرزند مریم و پیامبرخدا راکشتیم, چون اگر گفته باشند پس به پیامبری او اعتراف کرده اند!
چگونه محمد از اولین مسلمانان است درحالیکه قرآن ابراهیم و موسی و نوح و عیسی و حواریونی که صدها و هزاران سال پیش از او بوده اند را مسلمان میداند؟
محمد بارها گفته که او اولین مسلمان است:
قل اني أمرت أن أکون أول من أسلم (الأنعام 14)
بگو که به من امر شده که اولین شخصی باشم که تسلیم حکم خداست و مسلمان شده
لا شریک له و بذلک أمرت و أنا أول المسلمین (الأنعام 163)
اورا شریک نیست و بهمین اخلاص کامل مرا فرمان داده و من اولین کس هستم که مطیع و تسلیم امر خدا میباشم.
قل إني أمرت أن أعبد الله ... و أمرت لآن أکون أول المسلمین (الزمر 11-12)
ای رسول بگو که من خود مامورم که خدا را پرستش کنم و دینم را برای او خالص گردانم. و مامورم که در تسلیم شدن در برابر او اولین باشم.
همانطور که دیدیم تا بدینجا محمد از اولین مسلمانهاست و نتیجه می گیریم که پیش از او مسلمانی نبود حال اینکه در آیه های زیر میخوانیم:
وأتل علیهم نبأ نوح إذ قال لقومه.. إن إجري إلا علی الله و أمرت أن أکون من المسلمین(یونس 71-71)
ای رسول سرگذشت نوح را براینان بازگو که به امتش گفت ای قوم اگر شما بر مقام بزرگ رسالت من نسبت بخودتان و تذکرات و اندرزهای من و بآیات خدا تکبر و انکار دارید و درمقام حسد و آزارمن برمیایید من تنها به خدا توکل می کنم و از شرشما به او پناه می برم شما هم باتفاق بتان و خدایان باطل خود هر مکر و تدبیری دارید انجام دهید امر بر شما پوشیده نباشد و درباره من هر اندیشه باطلی دارید بکار برید. پس هرگاه شما از حق روی گردانیده و نصیحت مرا بپذیرید من از شما اجری نخواسته بلکه همه اجر رسالت من بر خداست و من خود از جانب حق مامورم که از اهل اسلام و تسلیم حکم او باشم.
ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن حنیفا مسلما ( آل عمران 67)
ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی بلکه به دین حنیف اسلام بود.
أم کنتم شهداء إذ حضر یعقوب الموت .. قالوا نعبد إلهک و إله ابائک إبراهیم و إسماعیل و اسحق إلها واحدا و نحن له مسلمون (البقره:133)
شما کی و کجا بودید هنگامیکه یعقوب را مرگ در رسید و به فرزندان خود گفت که شما پس از مرگ من که را می پرستید؟ گفتند می پرستیم خدای تو خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحق را که معبود یگانه است و ما تسلیم فرمان او هستیم.
و در جایی از قول یوسف می گوید ... رب ... علمتنی من تأویل الأحادیث .. توفنی مسلما.(یوسف 101)
آنگاه یوسف رو بدرگاه خدا آورد و عرض کرد بار الها تو مرا سلطنت و عزت بخشیدی و علم رویا و تعبیر خوابها بمن آموختی تویی آفریننده آسمانها و زمین, توئی ولینعمت و محبوب من در دنیا و آخرت , مرا به تسلیم و رضای خود بمیران و با صالحانم محشور فرما.
قال موسی یا قوم إن کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا إن کنتم مسلمین( یونس 84)
و موسی به قوم خود گفت که شما اگر بحقیقت ایمان بخدا آورده اید و اگر براستی تسلیم فرمان او هستید بر خدا توکل کنید.
وجاوزنا ببنی إسرائیل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغیا و عدوا حتی إذا أدرکه الغرق قال أمنت انه لا إله إلا الذی أمنت به بنوا إسرائیل و أنا من المسلمین.(یونس 90)
و ما بنی اسرائیل ر از دریا گذراندیم پس آنگاه فرعون وسپاهش بقلم و تعدی از آنها تعقیب کردند تا چون هنگام غرق او فرا رسید و آنزمان از کردار زشت پشیمان شده گفت اینک من ایمان آوردم و شهادت میدهم جز آن الهی که بنی اسرائیل باو ایمان دارند خدائی نیست و من هم از تسلیم شدگان هستم.
همچنین از سخنان هدهد و نامه ای که به ملکه سبا می برد ...
وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله و زین لهم الشیطان أعمالهم فصدهم عن السبیل فهم لا یهتدون..إنه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم ألا تعلوا علی و أتونی مسلمین(النمل 31-24)
آنزن را باتمام رعیتش یافتم که خدا را از یاد برده و بجای خدا خورشید را می پرستیدندو شیطان اعمال زشت آنها را در نظرشان زیبا جلوه داده و بکلی از راه خدا بازداشته تا هرگز بسوی حق هدایت نیابند ..... که آن نامه از جانب سلیمان و عنوانش بنام خدای بخشنده ومهربانست که برمن برتری مجوئید و تسلیم امر من شوید.
وملکه سبأ در جواب می گوید:
?رب إني ظلمت نفسي و أسلمت مع سلیمان لله رب العالمین?(النمل 44)
گفت بارالها سخت درگذشته بر نفس خویش ستم کردم و اینک با رسول تو سلیمان تسلیم فرمان پروردگار عالمیان گردیدم.
?والذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤمنون و إذا یتلی علیهم قالوا آمنا به أنه الحق من ربنا إنا کنا من قبله مسلمین.?(القصص 53-52)
آنانکه به آنها پیش از این(منظور پیش از قرآن است) کتاب آسمانی را فرستادیم به این کتاب قرآن البته ایمان می آورند و چون آیات ما بر آنهاتلاوت شوند گویند ایمان آوردیم زیرا این قرآن بحق از جانب پروردگار ما نازل شده و ما پیش از این نیز تسلیم (مسلمان) بودیم.
?قال الحواریون نحن أنصار الله آمنا بالله و أشهد بانا مسلمون? (آل عمران 52)
شاگردان عیسی گفتند ما یاری کنندگان دین خدائیم و بخداوند ایمان آورده ایم گواهی ده که ما تسلیم فرمان اوئیم.
از خواننده گرامی اجازه میخواهم کمی سر او را درد بیاورم و وارد یکی از گفتگوهای سرسخت میان تفسیر کنندگان و دانشمندان علم قرآن شوم که هر کاری کرده اند برای اینکه این ننگ بزرگ قرآنی ودوگانه گویی آشکار را پوشش دهند راه به جایی نبرده اند , البته موشکافی و پرداختن به تمام دانش "صرف و نحو" تازی دراین نوشتار فقط بخاطر آن عده ای است که خود رااز تازیان عربتر و مسلمان تر می دانند و چنین می پندارند که میتوانند برای اشتباهات الله راهکار و چاره ای آن هم از نوع ایرانی بیاندیشند, درواقع اینان برای زنده ماندن باوری که میدانند به مرز پوسیدگی رسیده تلاش بیهوده می کنند ولی این سوال پیش می آید که چگونه عده ای تا بدین حد حتی با ذهن خودشان هم لجبازی می کنند؟
این داستان مربوط به یونس است برای اینکه در متن نوشتار کمتر به توضیح بپردازیم به ناچار متن آیه های مورد بحث و همچنین تعدادی از معانی واژه های مورد بحث را در زیر می آورم امید است بتوانم این واژه ها را بیشتر با ذهن خواننده ایرانی آشنا سازم تا بتواند از این نوشته نتیجه ای منطقی بگیرد. البته توضیحاتی که در متن نوشتار آمده همه مربوط به خود مفسرین مربوطه است که تلاش _ هرچند بیهوده _ کرده اند تا با پر زرق و برق کردن نوشته های خود بوسیله این توضیحات خواننده را از مسیر اصلی منحرف کنند.
" فالتقمه الحوت و هو ملیم فلولا انه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون فنبذناه بالعراء و هو سقیم " (الصافات 142-145)
وماهی دریا اورا بکام فرو برد درحالی که ملامت شده بود و اگر او بستایش و تسبیح خدا نمی پرداخت تا قیامت در شکم ماهی زیست می کرد.
" لولا ان تدارکه نعمه من ربه لنبذ بالعرآء و هو مذموم " ( القلم 49)
که اگر لطف و رحمت پروردگارش نبود با نکوهش بصحرای بی آب و گیاه می افتاد.
ملیم: ملامت شده, نکوهش شده, نفرین شده,گناهکار,خطاکار
العراء: خشکی , سرزمین بی آب و علف , زمین خشک و بیابانی
نبذ: انداختن, افکندن, رها کردن, افتادن,پرتاب کردن وکسی را که بیاندازند یا دور کنند یا رها کنند می گویند نبذ.
مذموم: ملامت شده , نفرین شده , گناهکار, همانند ملیم.
سقیم: ناتوان , بی رمق, بی نای و نفس و در فرهنگ تازی به جوجه چند ساعته و ناتوان میگفتند.
در باره آیه سوره الصافات "الجلالین" آورده : "فنبذناه" یعنی او را انداختیم از درون شکم نهنگ به "بالعراء" یعنی روی زمین و آن به معنای ساحل است حال یک روز یا سه یا هفت روز یا بیست یا چهل روز بعد و او "سقیم" یعنی ناتوان بود به اندازه جوجه از تخم در آمده.
"ابن کثیر":
و "أبی هریره" که خدا از او خشنود باد حدیثی آورده از "مسند مرفوع" در تفسیر سوره پیامبران و خداوند گفته " فنبذناه" یعنی او را انداختیم " بالعرا" که معنای آن را "ابن عباس" که خدا از او خشنود باد و دیگران هم آورده اند که آن زمینی است که روی آن هیچ سبزه یا سازه ای نباشد, و نیز گفته شده که در کنار "دجله " می باشد ونیزبرخی گفته اند سرزمین " یمن " است وخدا از همه داناتر است. و همچنین " وهو سقیم" یعنی ناتوانی در بدن که "ابن مسعود" خدا از او خشنود باد گفته: همانند جوجه ای که پری او را نپوشانده ولی "السدی" گفته همانند آهویی که تازه به دنیا آمده و او بی رمق و ناتوان است همین را "ابن عباس" و "ابن زید" که خدا از آنها خشنود باد نیز گفته اند.
"الطبری":
در گفته (فنبذناه بالعراء) آورده: به گوشه یافضایی از زمین اورا پرتاب کردیم , جایی که هیچ درخت و چیزی دیگری نبوده.
"القرطبی"
درباره این سوره می گوید: "فنبذناه بالعراء" و در "القلم" آورده که "لولا ان تدارکه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هومذموم" (بازگشت به ترجمه آیه) و پاسخ این است که خداوند بزرگ دراین جا خبر میدهد که او را نکوهش نشده در خشکی انداخته و اگر رحمت و بخشش خدا نبود او نکوهش شده در خشکی انداخته شده بود. " النحاس" نیز این را گفته.
درباره سوره "القلم" نیز مفسرها آورده اند:
"الطبری"
درباره: (لولا ان تدارکه نعمه من ربه) خداوند بزرگ منش می گوید: اگر چنانچه نعمتی از سوی خداوند به داد او نمی رسید و مورد بخشش قرار نمی گرفت و از توبه او از خشمگین ساختن خدا مورد قبول نمی افتاد (لنبذ بالعراء) (درخشکی می افتاد) و آن فضایی از زمین است . "وهومذموم" که تفسیر کنندگان در آن اختلاف نظر دارند و دو گروه آن را معنا کرده اند,برخی گفته اند معنای آن نکوهش شده یا ملامت شده است که گویندگان آنرا آورده 26901: درباره آن "علی" گفته وگفت: (الو صالح) تایید کرد, گفت: "معاویه" تایید کرد,
وبرخی نیز گفته اند یعنی گناهکار است و از گویندگان آن آورده 26902:"ابن عبد الأعلی صحبت کرده و گفته : "المعتمر" تایید کرده واز پدرش به نقل از "بکر" آورده که گفته "هو مذموم" یعنی و گناهکار است.
"الجلالین"
(لولا أن تدارکه) چنانچه به داد او نمیرسید "نعمه" بخششی از سوی خدا از درون شکم نهنگ به "العراء" یعنی گوشه ای از زمین انداخته شده بود درحالیکه نکوهش شده وگناهکار بود ولی او بدون نکوهش انداخته شد.
"القرطبی"
یعنی وگرنه گناهکار انداخته می شد ولی ناتوان و "غیر مذموم" انداخته شد ومعنای آن به گفته "ابن عباس" ملامت نشده است. و به گفته "بکر بن عبدالله" بی گناه معنا شده. وهمچنین گفته شده که به معنای رانده شده از هر نیکی. و "العراء" به معنای مساحتی از زمین است که در آن کوه و درخت و پوششی نباشد. و نیز گفته : "ولولا فضل الله لبقی قی بطن الحوت الی یوم القیامه " که اگر بخشش پروردگار نبود تا روز رستاخیز در شکم نهنگ مانده بود و پس از آن در روز رستاخیز ملامت شده به خشکی پرتاب می شد. و این دلالت بر گفته پروردگار دارد که " فلولا أنه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون" (بازگشت به ترجمه الصافات 143-144)

اکنون نوبت به ما رسید پس از این گشت و گذار در میان این تلاشهای تفسیر سازی گوناگون:
آیه سوره "الصافات" می گوید که خدا یونس را در خشکی انداخته.
درحالیکه در سوره "القلم" می گوید او در خشکی نینداخته شد.
با درنظر گرفتن تناقض آشکار میان دو سوره تفسیر کنندگان به دنبال راهکاری گردیدند تا از این بن بست بیرون بیایند یا بهتر بگوییم در پی حیله ای برای دل خوش کردن انسانهای ساده لوح و زود باور ولی این حیله آنان در بازی کردن با واژه ها و اشتباهات فقط با هدف منحرف ساختن توجه شنونده از مسئله اصلی و پرداختن به حاشیه بوده ولی این کار نه تنها این مسئله را حل نکرده بلکه خود زمینه ای برای مشکلاتی دشوارتر شد.
درباره "لولا أن تدرکه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم"
درباره استفاده از واژه "لولا" ( السیوطی) گفته:
حروف امتناع برای بودن در درون جمله اسمیه استفاده می شود و جواب آن مقارن است با لام چنانچه مثبت باشد.
" فلولا أنه کان من المسبحین للبث ففی بطنه الی یوم یبعثون" الصافات 144.
اگر به آیه ای که (السیوطی) اشاره کرده نگاهی بیاندازیم حقیقت پدیدار خواهد شد و همچنین نیرنگ تفسیر کنندگان قرآن. پس "فلولا أنه کان..." به چه معناست؟
آیه سعی در این دارد که توضیح دهد او ( یونس) درون شکم نهنگ تا روز رستاخیز نماند.
ودر اینجا پاسخ (لولا) در صورت مثبت بودن باید مقارن حرف لام باشد و جواب(لولا) در اینجا فعل (لبث فی البطن) (ماندن در شکم) است وچون(لولا) حرف امتناع می باشد پس معنی آن این است که درون شکم نهنگ نمانده.
حال اگر به آیه مورد بررسی برگردیم می بینیم که آن نیز همین شرایط را دارد چون دارای (لولا) می باشد و لام مقارن است با فعل مثبت پس " لولا أن تدارکه نعمه من ربه لنبذ بالعراء و هو مذموم"
بدون هیچ راه فراری فقط یک معنا میدهد و آن : به خاطر اینکه نعمت خدا به دادش رسید در خشکی ملامت شده رها نشد. جواب (لولا) در اینجا فعل (نبذ بالعراء) (افتادن در خشکی) است و چون (لولا) از حروف امتناع است بنابراین در خشکی رها نشده بود.
این در تناقضی آشکار با آیه ای است که در سوره (الصافات) آمده که میگوید: در خشکی رها شد. بنابراین حیله تفسیر کنندگان این بود که (و هومذموم) ( واو نکوهش شده یا ملامت شده) را خبر (لولا) قرار دادند!!! و به جای اینکه فعل مقارن با لام (لنبذ) را نفی کنند (وهو مذموم) را نفی کردند و گفتند که او در خشکی انداخته شد ولی بی گناه یا بدون نکوهش و ملامت!!! قرار دادن(وهو مذموم) به عنوان امتناع شده به جای (نبذ) هیچ سند نحوی و صرفی نداشته و یکی از اشتباهات آنان به شمار می رود به علاوه اینکه دردسر را دوچندان می کند چون:
از سوی دیگر واژه (مذموم) که بدان اشاره شد همانگونه که تفسیر کنندگان آن توضیح دادند به معنای کسی است که نکوهش شده یا گناهی به گردن او می باشد و خطاکار است و چنانچه تفسیر آنان را درست بشماریم و قبول کنیم که او در خشکی رها شده بود ولی بدون نکوهش آیه ای دیگر را باطل کرده ایم همان آیه که به یاد دارید:"فالتقمه الحوت و هو ملیم"(الصافات 142)
وبدون اینکه متوجه شوند این ساخته دروغین آنها آیه ای دیگر را نقض کرده پس می بینیم که در سوره (الصافات) یونس ملامت شده است و لی در آیه ای دیگر او ملامت نشده!!!

بد نیست در پایان برای زنگ تفریح هم که شده به یکی دیگر از دوگانه گوییهای قرآن بپردازیم ,
و آن دوباره باز میگردد به گفته خود قرآن که یهودیان بیچاره نباید آنرا تکرار کنند چون مورد بی مهری قرار می گیرند:
هنگامی که محمد در مکه بود در سوره (مریم) که مکی هم می باشد تاکید بر این داشت که خداوند تمامی انسانها را در آتش جهنم می اندازد و پس از آن مومنین را نجات میدهد ولی ستمکاران را در آنجا رها میکند!
ثم لنحن اعلم بالذین هم اولی بها صلیا و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتمامقضیا ثم ننجی الذین اتقوا ونذر الظالمین فیها جثيا(مریم 72-70)
آنگاه ما آنهائی را که سزاوار و مستحق آتش دوزخند بهتر می شناسیم. و هیچ یک از شما (نوع بشر) باقی نماند جز آنکه بدوزخ وارد شود و این حکم حتمی پروردگار تواست. پس از ورود همه به دوزخ ما افرادی را که خدا ترس و با تقوی بودند از جهنم نجات خواهیم داد و ستمکارانرا فرو گذاریم تا درآن آتش به زانو درافتند.
ما هم این حکمت خداوندی را ندانستیم که چیست ولی هنگامی که محمد به مدینه رفت و در آنجا جای گرفت یهودیان را دید که می گویند آنها به جهنم خواهند رفت ولی تا ابد در آنجا نخواهند ماند بلکه چند روزی را سپری خواهند کرد. واین خود همان گفته قرآن بوده ولی میبینیم که در آنجا مورد تهمت و نکوهش قرار می گیرند و آنها دروغگو می شوند!
ذلک بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودات و غرهم فی دینهم ما کانوا یفترون(آل عمران 24)
بدین سبب گویند مارا هرگز در آتش جز اندک زمانی عذاب نکنند و این سخنان که بدروغ بر خود بسته اند آنها را در دین مغرور گردانیده است.
وقالوا لن تمسنا النار إلا أیاما معدوده قل أتخذتم عند الله عهدا فلن یخلف الله عهده أم تقولوا علی الله ما لا تعلمون(البقره 80)
ویهود گفتند که هیچ وقت خدا ما را در آتش عذاب نکند مگر چند روزی معدود , بگو به آنان آیا در آنچه دعوی میکنند عهد و پیمانی ازخدا گرفته اید که خدا از آن عهد مسلم هرگز تخلف نکند یا چیزی بخیال جاهلانه خود بخدا نسبت میدهند.
بله خدا عهد خودش را فراموش میکند و یهودیانی که محمد نسبت به آنان ارادت داشت را مورد تمسخر می گیرد اما میدانم که عده ای از اندیشمندان فارسی زبان ما چنین خواهند گفت که اینان یهودیانی بوده اند که سرکش و ستمکار بوده اند و به خیال خودشان از آتش نجات خواهند یافت حال آنکه الله خیالبافی آنان را باطل کرده ,نخست باید یادآوری کنم که خدا پیش از این آنانیکه خدا ترس هستند را مژده رهایی داده بود نه ستمکاران را و یهودیان چون از خدا باوران بوده اند و محمد هم در مکه این را تایید کرده بود بنابراین این را حق خود می دانستند, ولی اگر خدا ترس و با تقوی هم نبودند مهم نیست فقط باید بگویم دوستان عجله نکنید کافیست بقیه آیه را بخوانید...:
بلی من کسب سیئه و احاطت به خطیئته فاولئک اصحاب النار هم فیها خالدون/والذین امنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنه هم فیها خالدون(البقره82-81)
آری هرکس اعمالی زشت اندوخت و کردار بد بر او چیزه شد چنین کسی هرکه باشد اهل دوزخ است و درآن آتش پیوسته خواهد بود و کسانیکه ایمان آوردند و کارهای نیک و شایسته کردند آنان اهل بهشتند و پیوسته در بهشت جاوید و متنعم خواهند بود.
در اینجا خدا جهنمیان را از اول در جهنم انداخته و بهشتیان را هم در بهشت و پیوسته بدون انتخاب وانتصابی درآنجا خواهند ماند یعنی این تناقض فقط در بهشت را به سوی یهودیان بیچاره نبسته بلکه سوره نخست هم که گفته بود همه به دوزخ خواهند رفت را نیز نقض میکند.
جای شگفتی است که چگونه سخنان محمد در مکه و درکنار یهودیان آنجا همگام با آنان و حق و راستی بوده ولی در مدینه و از زبان یهودیان دروغ وبهتان؟
نوشته شده توسط بهنیا در 11:56 AM لینک ثابت
GetBC(12);
یک نظر

4- فکر کردن توسط قلب در سینه
سوره هود آیه 5
أَلا إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخْفُواْ مِنْهُ أَلا حِينَ يَسْتَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.
آگاه باش که اينان صورت بر می گردانند تا راز سینه خويش پنهان دارند ،حال آنکه بدان هنگام که جامه های خود در سر می کشند خدا آشکار و نهانشان را می داند ، زيرا او به راز دلها آگاه است.
سوره آل عمران آیه 119
هَاأَنتُمْ أُوْلاء تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ يُحِبُّونَكُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ وَإِذَا لَقُوكُمْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ عَضُّواْ عَلَيْكُمُ الأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُواْ بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ.
آگاه باشيد که شما آنان را دوست می داريد و حال آنکه آنها شما را، دوست ندارند شما به همه اين کتاب ايمان آورده ايد چون شما را ببينند گويند : ما هم ايمان آورده ايم و چون خلوت کنند ، از غايت کينه ای که به شما دارند سر انگشت خويش به دندان گزند بگو : در کينه خويش بميريد، هر آينه خدا از سینه های شما آگاه است.
اعراب در آن دوران از اینکه فکر کردن در مغز اتفاق می افتد اطلاعی نداشتند و فکر میکردند انسان توسط قلبش فکر میکند، درحالی که میدانیم قلب انسان جز ماهیچه ای که خون را همچون تلمبه ای به حرکت در می آورد نیست. در سرتاسر قرآن هرگز از کلمه مغز خبری نیست، همواره هرجا از فکر کردن و تدبیر کردن صحبت میشود از سینه و قلب انسان سخن گفته میشود.
این قضیه حتی در نهج البلاغه نیز دیده میشود
نهج البلاغه -حكمت 108
به رگهاي دروني انسان پاره گوشتي آويخته كه شگرف ترين اعضاي دروني اوست و آن قلب است كه چيزهايي از حكمت و چيزهايي متفاوت با آن در او وجود دارد
البته این بدان معنی نیست که اعراب آن دوران از جمله محمد و علی از وجود مغز بی خبر بودند، چون امام علی حداقل چند صد بار از ذوالفقار و با دستهای مبارک خود برای بریدن سرهای انسانهای کافر استفاده کرده اند و انسانهایی را به دو یا چند قطعه تقسیم کرده اند و حتماً چندین و چند بار مغز انسانها را دیده و یا لمس کرده اند، البته مسلمانان به گونه ای برخورد میکنند که گویا امام علی با شمشیر دو لب خود بادمجان پوست میکنده است و سبزی خورد میکرده است، اما به راستی که چنین نیست. بنابر این اعراب میدانستند که مغز وجود دارد اما نمیدانستند که انسان با مغز خود تفکر میکند، و این نیز از خرافات قرآن است که محل تفکر را قلب انسان میداند.
5- فرمان دادن و تجسد باد
سوره انبیا آیه 81
وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ.
و تند باد را مسخر سليمان کرديم که به امر او در آن سرزمين که برکتش داده بوديم حرکت می کرد و ما بر هر چيزی آگاهيم.
سوره سبا آیه 12
وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ.
و باد را مسخر سليمان کرديم بامدادان يک ماهه راه می رفت و شبانگاه يک ماهه راه و چشمه مس را برايش جاری ساختيم و گروهی از ديوها به فرمان پروردگارش برايش کار می کردند و هر که از آنان سر از فرمان ما می پيچيد به او عذاب آتش سوزان را می چشانيديم.
سوره ص آیه 36
فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاء حَيْثُ أَصَابَ.
پس باد را رام او کرديم که به نرمی هر جا که آهنگ می کرد ، به فرمان او، می رفت.
باد که از جابجائی توده های هوای سرد و گرم پدید می آید، در قرآن به شکلی انسانی تجسد می یابد، قرآن میگوید باد مسخر سلیمان گشته بود، یعنی به فرمان سلیمان میوزید و حرکت میکرد. همچنین سرعت باد بطور بسیار جالبی در این آیات الهی مطرح شده است، باد میتواند راه یک ماهه را یک شبه طی کند، و الله کم هوش مصافت را با زمان میسنجد، و حتی نمیگوید منظور از یک ماه راه، با پای پیاده است یا با شتر یا اسب.
این ماجرا نیز من را به یاد علاءالدین و چراغ جادو و غول چراغش می اندازد، گویا الله یک سشوار بزرگ ملکوتی را به دست گرفته است و با فرمان سلیمان آنرا خاموش و روشن میکند.
6- تبدیل به بوزینه شدن مردم
سوره بقره آیه 65 و 66
وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ؛ فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ.
و شناخته ايد آن گروه را که در آن روز شنبه از حد خود تجاوز کردند ، پس به آنها خطاب کرديم : بوزينگانی خوار و خاموش گرديد؛ و آنها را عبرت معاصران و آيندگان و اندرزی برای پرهيزگاران گردانيديم.
این هم از خرافه های بسیار مضحک قرآن است، ملتی به دلیل اینکه در روز شنبه از حد خود تجاوز کرده اند، به بوزینه تبدیل شده اند درست مانند داستانهای خرافی کودکانه که در آن جانوران به یکدیگر تبدیل میشوند. روز شنبه برای یهود روز مقدسی است و به یکدیگر در این روز "شابات شالوم" (تقریباً به معنی شنبه به خیر) میگویند، یعنی حتی به نوعی دیگر در این روز به یکدیگر درود میفرستند، و الله در اینجا بندگان را می ترساند که اگر نافرمانی کنید شما نیز مانند آنها بوزینه خواهید شد. رفتار الله با انسان بسیار توهین آمیز و تحقیر کننده و احمقانه است، یا حرف مرا گوش کن یا بوزینه ای خوار و خاموش ات خواهم کرد. همانطور که مادری به کودک اش میگوید اگر شلوغ کنی لولو تو را میخورد، الله نیز سعی میکند با انسانهای خردمند اینگونه با تهدید های مضحک و مسخره ارتباط برقرار کند و آنها را به اطاعت وا دارد.ادامه دارد...
نوشته شده توسط بهنیا در 12:51 PM لینک ثابت
GetBC(11);
3 نظر
خرافات در قرآن


هروقت با مسلمانان روبرو میشوم و به آنها میگویم که من دین غیر مقدس اسلام را ترک گفته و به مسیحیت گرویده ام بسیار متحیر و شگفت زده میشوند، اول از اینکه چطور من جرات میکنم چنین حرفی را در مقابل آنها بزنم و دوم از اینکه چگونه ممکن است من مسلمان بوده باشم و اسلام را ترک کنم، زیرا در مغز کم کار این افراد جزم اندیش تغییر اندیشه و ارتقای آن ضعف است، در حالی که دقیقاً قوت و کمال انسانی در تغییر اندیشه است و هر کسی همانقدر انسان است که میتواند بیاندیشد و از تغییر اندیشه و آزاد اندیشی در هراس و وحشت نباشد.
معمولا بعد از یک امتحان کوچک و چند سوال مختصر مثل "سوره اخلاص را بخوان!" و "وقتی مرده را در خاک میگذارند چند رکعت نماز برایش میخوانند؟" و... بالاخره قبول میکنند که من مسلمان بوده ام و بسیار ناراحت و غمگین میشوند، اما به محض اینکه میگویم من شیعه بودم، لبخندی بر روی لبهایشان شکل میگیرد و میگویند، خوب پس از اولش هم مسلمان نبودی و مشرک بودی، حال از شرک به کفر رسیده ای، باز هم پیشرفت خوبی داشته ای، الحمد لله! انشاء الله یک روز مسلمان میشوی برادر! و بعد هم من لبخندی به آنها میزنم و میگویم شما مرا شاد کردید، پس من از نظر شما از اول هم مسلمان نبوده ام، واقعا لطف دارید؛ زیرا من واقعاً از اینکه روزگاری به اسلام و خرافات آن اعتقاد داشته ام، احساس خوبی ندارم، هرچند مسلمانی من ضربه ای به کسی جز خودم نزد، اما از اینکه چرا زودتر از گنداب خرافات خود را بیرون نکشیدم افسوس میخورم.
آری، برخورد اهل تسنن که 90% جامعه اسلامی را نیز تشکیل میدهند معمولا بعد از این بسیار دوستانه و محبت آمیز میشود. میگویند خوب کاری کردی که از این همه خرافات و کج اندیشی خود را رهایی بخشیدی، تشیع پر است از انحراف و دروغ، آخر کدام آدم خردمندی میتواند قبول کند که امام زمانی در این همه سال پنهان شده باشد و هزاران مطلب دیگر. و اساساً مذهبی است مبتنی بر خرافات و جهالت. در اسلام راستین صیغه و تقیه و عزاداری و خود آزاری و قبر پرستی و غیره وجود ندارد، حتی میگویند ماهم اگر شیعه زاده میشدیم قطعاً آنرا رها میکردیم.
هدف من از نوشتن این نوشتار این نیست که از تشیع دفاع کنم یا از تسنن دفاع کنم، هدف من این است که نشان دهم خرافات تنها در مذهب تشیع وجود ندارند، بلکه خرافاتی بسیار مضحک تر از آنجه شیعیان بدان معتقدند در خود قرآن وجود دارد که هر انسان منصف و خردمندی را به انکار حقیقی بودن مطالب این کتاب باز میدارد.
شاید من به عنوان یک مسیحی چندان از نظر اسلامیون شایستگی قضاوت پیرامون مذاهب تشیع و تسنن را نداشته باشم، اما بطور کلی به نظر شخصی من، اسلام راستین را اهل تسنن درک کرده اند و تشیع تنها یکی از فرقه هایی است که توسط ایرانیان برای مبارزه با اسلام راستین تقویت شد و توسعه داده شد. من نیز همچون اهل تسنن معتقدم تشیع ارتباط چندانی با اسلام ندارد و مفاهیم آن در تضاد با مفاهیم اسلامی هستند. اما این اسلام راستین نیز که هر فرقه از مسلمانان فکر میکنند همان برداشت و قرائت آنان از اسلام است نیز همچین آش دهان سوزی نیست، چیزی نیست جز مشتی خرافه و مزخرفات بی ارزش که هیچ سودی در آن دیده نمیشود.
اما قبل از اینکه به شمارش تعدادی از خرافه های قرآن بپردازیم باید به تعریف خرافه بپردازیم، خرافات در اصل عقاید بی بنیان و باطل و بی اساس و موهوم و افسانه وار خوش آیندی هستند که ملتها یا افراد برای رسیدن به اهداف خاص آنها را میپرورانند و گسترش میدهند. خرافات با واقعیت و حقایق طبیعی در تضاد هستند.
عقاید دینی یک دیندار برای یک دیندار دیگر تنها مشتی اباطیل و خرافات به شمار میروند و معمولا خرافاتی که بطور مشترک توسط همه دین داران خرافه حساب میشوند نیز خود روزگاری عقاید و باورهای دینی عده ای باورمند بدانها بوده اند. خرافات طبیعتاً در بین انسانهای دانش نا آموخته بسیار رواج و مقبولیت بیشتری دارد تا میان انسانهای دانش دوست و دانش پژوه، همچنین در جوامع روستایی و فقیر و یکنواخت همواره خریداران بیشتری برای خرافات دینی یافت میشود تا در جوامع شهری و مرفه و کثرت گرا.
1- صحبت کردن مورچه ها و هد هد
سوره نمل آیات 18 تا 23
وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ ؛ حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِي النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ؛ فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ؛ وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ؛ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ؛ فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ؛ إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ.
سپاهيان سليمان از جن و آدمی و پرنده گرد آمدند و آنها به صف می رفتند؛ تا به وادی مورچگان رسيدند مورچه ای گفت : ای مورچگان ، به لانه های خود برويد تا سليمان و لشکريانش شما را بی خبر در هم نکوبند؛ سليمان از سخن او لبخند زد و گفت : ای پروردگار من ، مرا وادار تا سپاس ، نعمت تو را که بر من و پدر و مادر من ارزانی داشته ای به جای آورم و کارهای شايسته ای کنم که تو خشنود شوی ، و مرا به رحمت خود در شمار بندگان شايسته ات در آور؛ در ميان مرغان جست و جو کرد و گفت : چرا هدهد را نمی بينم ، آيا از غايب شدگان است؟؛ به سخت ترين وجهی عذابش می کنم يا سرش را می برم ، مگر آنکه برای من دليلی روشن بياورد؛ درنگش به درازا نکشيد بيامد و گفت : به چيزی دست يافته ام که تو دست نيافته بودی و از سبا برايت خبری درست آورده ام؛ زنی را يافته ام که بر آنها پادشاهی می کند از هر نعمتی برخوردار است و، تختی بزرگ دارد.
این آیات مرا یاد کارتون معروف سیندرلا می اندازد که در آن موشها و گنجشکها و سگ و گربه با یکدیگر حرف میزنند و به خانم سیندرلا کمک میکنند و برایش لباس میدوزند و اورا یاری میکنند. البته حتی در این داستان زیبا نیز موشها نمیتوانند با سیندرلا صحبت کنند بلکه با ایما و اشاره منظور خودشان را به سیندرلا میفهمانند، در این داستان قرآنی نیز که مثل سایر داستانهای سامی در آن توحش و بربریت موج میزند و پیامبر خدا به دلیل غیبت هد هد میخواهد سر او را ببرد، حیوانات بایکدیگر حرف میزنند، و البته سلیمان نیز زبان آنها را درک میکرده است.
من حتی وقتی کودک بودم نیز ماجرای سیندرلا را که در کارتونی به تصویر کشیده شده بود باور نمیکردم و به خوبی میدانستم که حیوانات حرف نمیزنند و آنقدر از هوشیاری برخوردار نیستند که بتوانند اینگونه با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، چه برسد که بتوانند با انسانها رابطه گفتاری برقرار کنند، اما ممکن است سایر کودکان واقعا این ماجرا را باور کرده باشند. و به نظر من مسلمانانی که این ماجراهای قرآن را باور میکنند واقعا کودکانه و بچه گانه فکر میکنند، برای همین است که حزب اللهی ها معتقدند مردم صغیر هستند، و فلسفه ولایت فقیه بر صغارت (کودکی) و نفهم بودن مردمی بنا نهاده شده است که این نابخردانه ها را قبول کرده و خود را مسلمان مینامند، و البته چندان ناشایست نیست که قبول کنیم، این مردم صغیر واقعا نیاز به ولی و سرپرست دارند، همچنان که کودکی که ماجرای سیندرلا را باور میکند نیازمند به ولی است، چون میزان شعورش به قدری نیست که برای خود تصمیم بگیرد پس زنده باد ولایت فقیه برای انسانهای کم هوش صغیر.
گویا سلیمان از طرف الله تنها به منطق الطیر "زبان مرغان" آگاهی یافته بود، و سلیمان از درک گفتمانهای سایر جانوران عاجز بوده است، به همین دلیل بسیاری از مفسرین دانشمند اسلامی از جمله علامه طباطباعی این دانشمند و فیلسوف بزرگ برای رفع این تناقض که چرا سلیمان که تنها زبان ماکیان میدانسته است، زبانه مورچه را نیز فهمیده است، اشاره کرده اند که آن مورچه که حضرت سلیمان با وی صحبت کرده است احتمالا مورچه بالدار بوده است، و مورچه های بالدار نیز جزو پرندگان به حساب می آیند پس حضرت سلیمان زبان آنها را نیز درک میکرده است، حضرت علامه بعداً در المیزان اشاره میکنند که گویا (!) جانورشناسان معتقدند مغز پرندگان و جانوران آنقدر پیشرفته نیست که بتوانند با یکدیگر صحبت بکنند و یا اینقدر پیچیده فکر بکنند، لذا احتمالاً خداوند متعال به پرندگان در دوران سلیمان این قدرت فکر کردن را داده بود است و بعداً از آنها گرفته است. البته علامه هیچ کدام از اینها را از خود نساخته است بلکه از دیگر بزرگان (!) دینی نقل قول میکنند. ماجرای صحبت کردن هد هد و خبرچینی او نیز همانند خبرچینی شیلا، کلاغ سندباد است در کارتون زیبای سندباد و علی بابا.
اینکه حیوانات و پرندگان روزگاری باهوش بوده اند و اکنون خنگ گشته اند و تمامی این توجیهات مسخره برای پوشاندن این خرافات قرآن و مخالفت با این واقعیت که شانه به سر و مورچه و این جانوران نمیوانند با یکدیگر اینگونه رابطه برقرار کنند و اساساً آنقدر باهوش نیستند که اسم کسی را بدانند و خبر چینی کنند، آنچنان که هد هد برای سلیمان کرده است، به راستی اینگونه توجیه کردن ها و یاوه گویی ها علامه را در حد یک کمدین و طنز پرداز بی استعداد پایین می آورد. معلوم نیست چرا پوپک (هدهد) با این همه شعور، ذکاوت و فرزانگی هنوز در جنگل زندگی میکند و هنوز تاریخدان و فیلسوفی از جامعه مرغان در نیامده است.
اما از همه اینها گذشته خوی وحشی گری و خشونت اسلامی حتی در این داستان نیز دیده میشود، سلیمان میخواهد سر هد هد بیچاره را ببرد و اورا بکشد! و البته در ادامه داستان سلیمان به هد هد میگوید برو و به آن زن بگو که اسلام بیاورد، و الا اورا نابود خواهیم کرد. و گویا چنان نیز میکند، اینهم البته از عدالت و آزادمنشی و عمق جوانمردی پیغمبران این مشعلهای آسمانی است که زمین را به آتش کشیدند، یا حرف مرا قبول کن، یا تو را خواهم کشت.
2- وجود موجودات پنهانی به نام جن
سوره حجر آیه 27
وَالْجَآنَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ.
و جن را پيش از آن ، از آتش سوزنده بی دود آفريده بوديم.
جن یکی از خرافات شاخص قرآن است، حتی در قرآن سوره ای به نام جن نیز وجود دارد، مردمان باستانی چون علت بسیاری از چیزها را نمیدانستند، همواره خود را محصور بین موجودات ناپیدا و گم میدیدند و گمان میکردند اتفاقهائی که می افتد معلول فعالیتهای این موجودات نامرئی است. جن از موجودات خرافی محلی جامعه محمد بوده است. واژه جن به معنی مخفی است، مشتقات و کلمات همخانواده جن نیز در عربی به همین معنی دلالت دارند، مثلا جنان و جنین هردو در بدن پنهان هستند.
استاد دکتر شفا الدین شفا در مورد جن در کتابش می نویسد:
"قرآن از موجودات ناپیدای دیگری به نام جن نیز سخن میگوید که شبیه آدمیان آفریده شده اند، ولی بخلاف خود آنها که آدمها را میبینند، آدمها به دیدن آنها، جز در موارد خاص، قادر نیستند. در قرآن اهمیت خاصی به "اجنه: داده شده، بطوریکه 48 آیه به آنان اختصاص یافته است، ولی در دو کتاب توحیدی دیگر، تورات و انجیل سخنی از جن به میان نیامده است.
اعتقاد به جن، اعتقادی است که از اسطوره های بابلی به معتقدات اعراب عصر جاهلیت و از آنجا به قرآن و به معتقدات اسلامی راه یافته است. در اساطیر بابلی اوتوکوها (اجنه) موجوداتی ناپیدا بودند که از آتش آفریده شده بودند و به دو گروه خوب و بد تقسیم میشدند که هردوی آنها ارتباط تنگاتنگی با آدمیان داشتند. اجنه خوب اختصاصا "شدو" نامیده میشدند حامی و نگهبان مردمان در برابر خطرات روزمره زندگی و در عین حال خطرات ناشناخته دیگری بودند که آدمیان بر آنها آگاه نبودند ولی جنیان از این خطرات خبر داشتند. این اجنته در سفر و در حضر و حتی در کوچه و بازار آدمیان را بی آنکه دیده شوند، همراهی میکردند و در هنگام جنگ آنها را از تیر دشمن محفوظ میداشتند. در مقابل، اجنه بدکه "ادیمو" خوانده می شدند پیوسته در پی آزار آدمیان بودند و برای آنها انواع بیماری های گوناگون همراه می آوردند یا آنها به جنایت تشویق میکردند و گله هایشان را از میان میبردند و خانواده ها را به جدائی میکشاندند. این گروه از اجنه شرور بر خلاف سایر جنیان ازدواج نمیکردند و فرزندانی به بار نمی آوردند. انواع هفتگانه ای از آنها که در کوهستان مغرب زاده شده بودند عادتا در ویرانه ها یا در زیر زمین میزیستند و آدمیان میتوانستند آنها را از پاهای سم دارشان بشناسند و برای دفع شرشان از کاهنان و جادوگران کمک گیرند. در عوض جنهای خوب نه تنها میان خودشان ازدواج میکردند، بلکه میتوانستند با آدمیان نیز در آمیزند.
در قرآن این عقیده بابلی و عربی دوران جاهلیت، که مشابه آنرا به اشکال مختلف در افسانه های اساطیری یونانی، ژرمنیو اسلاو و فینیقی و آشوری نیز میتوان یافت، به صورت یک واقعیت آسمانی ارائه شده است: "اجنه را پیش از آدمیان آفریدیم تا مارا پرستش کنند (ذاریات، 56)، و آنها را از آتش سوزان خلق کردیم (الرحمن، 15- حجر 27)، کسانی بین اجنه و خداوند نسبت خویشاوندی قائل شدند (ذاریات، 57) و کسانی نیز اجنه را شرکای خدا دانستند (انعام، 100)، و ا لبته این هردو دسته دروغ میگویند (صافات، 158)، چون محمد برای دعوت به خدا قیام کرد طایفه جنیان بر او ازدحام آوردند(جن، 19) گروهی از اجنه آیات قرآن را شنیدند و با تعجب گفتند که این کتاب مارا به راه هدایت میبرد و لاجرم دیگر به خدای واجد شرک نخواهیم ورزید (جن، 1 و 2)، اینها اسلام آوردند و البته اگر در راه راست پایدار بمانند خداوند به آنها آب گوارا نصیب خواهد کرد (جن، 16)، اما بعضی دیگر از آنها کافر ماندند و هیزم کش جهنم شدند (جن، 14 و 15) و ما آنها را به عذابی بسیار الیم معذب میسازیم (جن 17) و به آنان میگوئیم شما نیز جزو آن گروهی از اجنه و آدمیان شوید که پیش از شما به آتش دوزخ داخل شدند (اعراف، 38)، در روز محشر به اجنه خطاب شود که ای گروه جنیان، شما از حیث تعداد بر آدمیان فزونی گرفتید، ولی آیا ما برای شما رسولانی از جنس خودتان نفرستادیم که آیات مارا بر شما بخوانند و شمارا از چنین روزی بترسانند؟ (انعام، 130).
به روایت قرآن، در دوران پیش از نزول این کتاب گروهی از اجنه کوشیده بودند خود را به آسمان برسانند تا در آنجا استراق سمع کنند و از اسرار عالم بالا آگاه شوند ولی این جنیان پس از نزول قرآن دریافتند که آسمان شدیداً تحت مراقبت است و اجنه ای که قصد رخنه بدان را داشته باشند هدف تیر شهاب ملائک پاسدار قرار میگیرند (جن، 8 و 99). همچنین به حکایت قرآن، بخشی از سپاهیان سلیمان از اجنه بودند و فرماندهانی از گروه خودشان داشتند (نمل، 17).
ادبیات اسلامی و احادیث و معتقدات عامه جهان مسلمان، با استناد به آیات قرآنی پیوسته نقش مهمی برای جنیان در زندگی روزمره مسلمانان قائل شده اند. طبق روایتی که طبری در "تفسیر کبیر" خود نقل کرده، در هنگام بازگشت محمد از طائف به مکه، گروهی هفت نفری از جنیان در نخلستان "نخله" او را در حال خواندن قرآن دیدند و بقدری تحت تاثر قرار گرفتند که همانوقت خود را به وی نشان دادند و از او اجازه خواستند که بدین اسلام در آیند. محمد پس از مسلمان شدن آنان مامورشان کرد که جنیان دیگر را نیز به اسلام دعوت کنند. اجنه به تعهد خود وفا کردند و بعدها در مدینه به دیدار او رفتند و خبر دادند که همه قبیله آنها اسلام آورده اند و طبق درخواست آنان، اندکی بعد افراد قبیله در محلی در بیابان نزدیک مدینه گرد آمدند تا پیامبر برای آنها آیاتی از قرآن را قرائت کند. این محل از آن ببعد وادی اجنه نام گرفته است (طبری: تفسیر کبیر، جلد دوم، فصل هفتاد و پنجم).
مولفین اسلامی به کرات از ازدواج اجنه با زنان مسلمان روایت کرده و کسانی از افراد سرشناس را زاده مشترک اجنه و آدمیان دانسته اند. ابن خلکان یتفصیل از کسی یاد میکند که برادر شیری یکی از اجنه بوده است (وفیات الاعیان، جلد سوم، ص 76)، ذهبی هوشمندی فراوان چندین دانشمند را که نام میبرد ناشی از این میداند که یکی از اجدادشان جن بوده است (تذکره الحفاظ، جلد دوم، ص 149). دمیری بحث مفصلی در این دارد که آیا میباید اجنه ای را که در نماز جمعه شرکت میکنند در آمار نماز گذاران منظور داشت یا باید آنها را مجزا کرد؟ (کتاب الحیوان جلد اول، ص 265) و محمد باقر مجلسی از امام جعفر صادق روایت میکند که طایفه کرد جنیانی هستند که خداوند آنانرا بصورت آدمیان در آورده است (حلیه المتقین فصل چهاردهم).
محدث معروف قرن هشتم هجری، ابن عبداله الشبلی در کتاب "فی احکام جن" در 112 فصل چند هزار حدیث در ارتباط با اجنه گرد آوری کرده است که از جمله آنها حدیثهای مربوط به سگهایی است که در اصل جن هستند، و کسانی که با دست چپ کار میکنند یا مینویسند و اجنه در آنها رخنه کرده اند، و جن هائی که بطور نامشروع با زنان مقاربت میکنند، و جنیانی که زنان را از شوهرانشان میربایند، و اجنه ای که وقوع جنگ بدر را به پیغمبر خبردادند و جنهای فقیه که فتوا صادر میکنند، و احادیث مربوط بدینکه آیا پیش از اسلام جنی به پیغمبری طایفه اجنه مبعوث شده بود؟
در میان فقهای مسلمان غالباً این پرسش مورد بحث قرار گرفته است که اگر اجنه از آتش آفریده شده اند که ماهیت مادی دارد چطور خودشان دارای جسم نیستند و چگونه میتوانند در آتش دوزخ بسوزند؟ علامه مطهری کوشیده است تا پاسخ قابل قبولی برای این پرسش بیابد:"اما درباره اینکه جن چون از آتش آفریده شده که جسم است چرا خودش جسم نیست، امروزه علما رسیده اند به اینکه ما فقط یکنوع جسم نداریم که جسم سه بعدی باشد، بلکه امکان دارد اجسامی با ابعادی بیشتر یا کمتر در کراتی آتشین وجود داشته باشند." تولدی دیگر - اسطوره آفرینش - صفحه 7
در کتب شیعه ماجراهای گوناگونی در مورد اجنه آورده شده است. همانطور که در قرآن آمده است پیامبران برای اجنه نیز ارسال شده اند، اما شیعیان معتقدند تمامی اجنه مسلمان شیعه هستند! چون در ماجرای غدیر خم در محل حضور داشته اند. اما روایاتی نیز آمده است مبنی بر اینکه امام علی با لشکر جنیان جنگیده است! همچنین ماجرای بسیار مضحکی در مورد جعفر جنی، شخصی که در روز عاشورا با لشکر جنیان به کمک امام حسین آمد تا به او کمک کند و به امام حسین گفت اجازه بده تا با لشکر جنیان در لحظه ای تمام یزیدیان را نابود سازم، و امام حسین این را قبول نمیکند.
گروهی اصرار میورزند که جن دیده اند، به این افراد پیشنهاد میکنم اگر یک یا دوبار جن دیده اند که هیچ، اما اگر زیاد جن میبینند حتماً با یک روانپزشک مراجعه کنند و در صدد رفع بیماری خود بر آیند، این موضوع درخور توجه است که افرادی در غرب یافت میشوند که ادعا میکنند خون آشام (Vampire) دیده اند، ولی هیچ غربی ای تابحال جن ندیده است. همانگونه که هیچ شرقی ای تابحال ادعا نکرده است که خون آشام دیده است، زیرا این خرافات، خرافات منطقه ای و بومی هستند و در جوامعی وجود خیالی دارند و در سایر جوامع ندارند.
ادامه دارد...
نوشته شده توسط بهنیا در 12:22 PM لینک ثابت
GetBC(10);
5 نظر

اهمیت موضوع:
با بنا و گسترش هر چه بیشتر کلیسا در ایران و در میان ایرانی‌ها در تمام دنیا، مسئلۀ اصول رهبری از اهمیت و فوریت روزافزونی برخوردار شده است. جای تردید نیست که یکی از عوامل بسیار مهم در رشد کلیسا، اصول و شیوه‌های رهبری به‌کار گرفته شده در آن است. آیا کتاب‌مقدس الگویی خاص از رهبری در اختیار ما می‌گذارد که پیروی از آن به پیشرفت هرچه بیشتر و نادیده گرفتن آن به رکود و تضعیف کلیسا منجر شود؟ بررسی جامع این موضوع در یک مقالۀ کوتاه امکان‌پذیر نیست. هدف ما در این نوشتار صرفاً طرح بحثی مقدماتی است.
آیا کتاب‌مقدس الگویی واحد از رهبری به ما عرضه می‌کند؟ پاسخ قطعاً منفی است. کتاب‌مقدس نه یک کتاب، بلکه کتابخانه‌ای متشکل از ۶۶ کتاب است. این کتاب‌ها در دوره‌های مختلفی از تاریخ عمل نجات‌بخش خدا نوشته شده‌ و منعکس‌کنندۀ اصول و شیوه‌های رهبری اتخاذ شده در دوره‌های مختلفی از حیات قوم خداست. بنابراین، سخن گفتن از اصول و شیوه‌های رهبری کتاب‌مقدسی بسیار خام‌اندیشانه است. بلکه باید روشن کرد که از کدام عهد، از کدام کتاب و از کدام دوره از تاریخ عمل نجات‌بخش خدا با قومش سخن می‌گوییم.
نظام رهبری در عهدعتیق:
وجه مشترک رهبری در تمام عهدعتیق این بود که حاکمیت خدا بر قومش به‌طور غیرمستقیم و صرفاً به‌واسطۀ کار روح‌القدس از طریق رهبران قوم جامۀ عمل می‌پوشید. به دیگر سخن، افراد قوم تنها از طریق رهبران خود به خدا و ارادۀ او دسترسی داشتند. خدا خود و ارادۀ خویش را بر پادشاهان، کاهنان و انبیای راستین آشکار می‌کرد و آنها این اراده را با بقیۀ قوم در میان می‌گذاشتند. رابطۀ قوم با خدا رابطه‌ای غیرمستقیم بود. تنها رهبران بودند که مستقیم و بی‌واسطه با خدا تماس داشتند و از اراده و نقشۀ خدا برای قومش آگاه می‌شدند.
از همین رو، اتخاذ تصمیم در مورد مسائل مهم صرفاً با رهبران بود. آنان متولّیان ارادۀ خدا نزد قوم بودند. افراد قوم چون از روح خدا که عامل ارتباط بین خدا و انسان بود، برخوردار نبودند، در همه چیز صرفاً به نظر و تصمیم رهبران متکی بودند و خود در اتخاذ این تصمیمات نقش قابل ملاحظه‌ای نداشتند. به گفتۀ پولس در غلاطیا‌ن ۴:‏۳، قوم اسرائیل هرچند فرزندان خدا بودند اما تا پیش از دریافت روح‌القدس صغیر به‌شمار می‌آمدند و با غلام تفاوتی نداشتند. آنها زیردست قیّمان و وکلا زندگی می‌کردند. مقصود پولس از قیّمان و وکلا در اینجا شریعت موسی و نظام فراهم آمده به‌وسیلۀ آن است. ولی نقد او از شریعت و کیفیت رابطۀ خدا با قومش تحت آن، شامل شیوه‌های رهبری نیز می‌گردد. نوع رابطۀ غیرمستقیم با خدا که شریعت متضمن آن بود، قوم را در وضعیت صغیر بندگی نگاه می‌داشت.
اما این نظام رهبری از همان آغاز با مشکلات جدی روبرو شد و پس از آزمایش اشکال مختلف آن در اوضاع مختلف اجتمایی به‌کلی فروپاشید. رهبری موسی که شاید بتوان او را از موفق‌ترین رهبران عهد قدیم به‌شمار آورد به‌خوبی نمایشگر سرنوشت غم‌انگیز اینگونه رهبری روحانی است. در یکی از نقاط اوج رهبری موسی، در حالی که او بر کوه سینا رو در رو با خدا سخن می‌گوید و شریعت را از او دریافت می‌کند، قوم به ‌یاری هارون، یعنی دست راست موسی، به گوساله‌پرستی مشغول می‌شود. این داستان به ساده‌ترین و شیواترین شکل نشان می‌دهد که شناخت غیرمستقیم از خدا و ارادۀ او حتی به‌واسطۀ عالی‌ترین و برجسته‌ترین رهبران نمی‌تواند به هدایت واقعی قوم خدا در زندگی مطابق اراده و نقشۀ او موفق گردد. تاریخ اسرائیل تاریخ تکرار این داستان به صورت‌های مختلف است، چه در ایام داوران و چه در زمان پادشاهان اسرائیل. از بطن همین تجربۀ تاریخی دردناک است که وعده و امید فرارسیدن نظامی نوین سر برمی‌آورد.
این موضوع در پیشگویی ارمیای نبی در مورد عهد جدید خدا با انسان بیان شده است (ارمیا ۳۱:‏۳۱-۳۴): ارمیا نخست اعلام می‌کند که خدا این‌بار شریعت خود را در باطن تمام افراد قوم خواهد نهاد و بر دل ایشان خواهد نوشت، به‌گونه‌ای که آنان به‌معنای راستین قوم خدا خواهند بود و او خدای ایشان. سپس ادامه می‌دهد که «دیگر کسی به همسایه‌اش و شخصی به برادرش تعلیم نخواهد داد و نخواهد گفت خداوند را بشناس. زیرا خداوند می‌گوید: جمیع ایشان از خرد و بزرگ مرا خواهند شناخت.» مقصود ارمیا این نیست که قوم دیگر به معلمان و رهبران نیاز نخواهند داشت، بلکه مقصود او این است که همۀ افراد قوم از شناختی بی‌واسطه از خدا و ارادۀ او برخوردار خواهند شد.
ارمیا بیان نمی‌‌کند که این شناخت مستقیم و باطنی چگونه میّسر می‌شود. حزقیال است که این موضوع را بیان می‌کند. او توضیح می‌دهد که خدا دل تازه به افراد قوم خواهد داد و روح تازه در اندرون آنان خواهد گذاشت، و سپس ادامه می‌دهد که خدا روح خود را در اندرونشان خواهد گذاشت و این‌گونه آنها را به احکام و فرایض خود سالک خواهد گردانید (حزقیال ۳۶:‏۲۶-۲۷). پس سکونت روح خدا در دل تک‌تک افراد قوم است که به آنها شناختی راستین از خدا و احکام او خواهد بخشید و این ارتباط مستقیم و درونی با خداست که آنها را به انجام ارادۀ خدا قادر خواهد ساخت.
نظام رهبری در عهدجدید:
یوحنا در رسالۀ اول خود بر همین موضوع تأکید کرده، می‌گوید: «امّا دربارۀ شما باید بگویم آن مسح که از او یافته‌اید، در شما می‌ماند و نیازی ندارید کسی به شما تعلیم دهد، بلکه مسحِ او دربارۀ همه چیز به شما تعلیم می‌دهد» (اول یوحنا ۲:‏۲۷). مقصود یوحنا از "آن مسح" همان روح‌القدس است که به همۀ مؤمنان به مسیح بخشیده می‌شود و سبب می‌گردد آنها برای شناخت خدا و ارادۀ او صرفاً به دیگران متکی نباشند بلکه بتوانند مستقیم از خدا تعلیم بگیرند.
پولس رسول همین مطلب را این‌گونه بیان می‌کند که قوم خدا در عهدجدید با دریافت روح‌القدس از رابطه‌ای مستقیم، نزدیک و صمیمانه با پدر برخوردارند. مسیحیان از حالت فرزندان صغیر بیرون آمده‌اند و به‌عنوان فرزندان بالغ خدا از همۀ حقوق فرزندی برخوردارند. آنان دیگر نه غلام‌اند و نه چون فرزندان صغیر، زیردست قیّمان و وکلا؛ بلکه از طریق روح فرزندخواندگی خدا را ابّا یعنی پدر صدا می‌زنند و با او رابطۀ مستقیم دارند (غلاطیان ۴:‏۱-۷). آنان برای درک و شناخت ارادۀ خدا صرفاً بر هدایت خارجی متکی نیستند بلکه خود مستقیم از روح خدا هدایت می‌شوند (رومیان ۸:‏۱۴-۱۷).
آیا مقصود این است که در نظام عهدجدید، رهبران هیچ نقشی ندارند یا همۀ افراد قوم از مقام و نقش رهبری برخوردارند؟ به هیچ‌وجه! کلام خدا به‌روشنی تمام اعلام داشته که در عهدجدید نیز خدا رهبرانی به کلیسا بخشیده است (افسسیان ۴:‏۱۱-۱۳) و کاملاً آشکار است که همۀ افراد قوم از این نقش برخوردار نیستند. امّا نقش رهبران در این وضعیت جدید، به‌طبع نقشی متفاوت است. رهبران دیگر متولّیان ارادۀ خدا برای کلیسا نیستند تا میانجی رابطۀ قوم با خدا باشند و ارادۀ خدا را به آنها ابلاغ کنند. آنها دیگر برای قوم و به جای قوم تصمیم نمی‌گیرند، بلکه وظیفه و مسئولیت آنها تربیت و تجهیز قوم بالغ خداست به‌گونه‌ای که آنها بتوانند خود برای خویشتن تصمیم بگیرند.
به‌همین معناست که کتاب‌مقدس، همۀ مؤمنان به مسیح را کاهنان و پادشاهان می‌خواند (مکاشفه ۱:‏۶) و مطابق با کتاب اعمال، روح نبّوت که رابط بین انسان و خداست بر جمیع کلیسا، و نه صرفاً بر گروه معدود انبیا فرو ریخته است. پس به یک معنا و در سطحی بنیادی همۀ مسیحیان از سه مقام کاهن، پادشاه و نبی برخوردارند و قادرند با خدا رابطۀ مستقیم داشته، او و اراده‌اش را بشناسند.
در اینجا می‌توانیم به سؤال اصلی این مقاله بازگردیم و بپرسیم آیا کلیسا دمکراسی است؟ دمکراسی در معنای معمول کلمه، یعنی حکومت مردم بر مردم. بدین معنا پاسخ به سؤال فوق منفی است. کلیسا حکومت مردم بر مردم نیست. کلیسا "تئوکراسی" یعنی حکومت خدا بر مردم است. در کلیسا مؤمنان به مسیح در پی انجام خواست خود، و برنامه و نقشۀ خود نیستند. دعا و آرزوی مؤمن این است که «پادشاهی تو بیاید. اراده تو، چنانکه در آسمان انجام می‌شود، بر زمین نیز به انجام رسد.»
امّا پرسش مهم و تعیین‌کننده این است که پادشاهی خدا چگونه و از چه طریق در کلیسا پیاده می‌شود؟ آیا خدا از طریق یک تن یا گروهی کوچک حاکمیت خود را اِعمال می‌کند و دیگر اعضای کلیسا باید کاملاً منفعل و پذیرا و مطیع رأی یک تن یا گروهی کوچک باشند؟ یا اینکه پادشاهی خدا در سطحی بنیادی از طریق همۀ اعضای کلیسا اِعمال می‌شود و همه در درک و شناخت اراده و نقشۀ خدا سهیم‌اند. ریخته شدن روح خدا بر همۀ افراد قوم و برخورداری همه از مقام کهانت، پادشاهی و نبوت در عهدجدید مؤید شق دوّم است. کلیسا هرچند دمکراسی نیست، ولی ارادۀ خدا در آن در اختیار عدۀ قلیلی قرار داده نشده بلکه همه در سطحی بنیادی به آن دسترسی دارند و نظام رهبری و تصمیم‌گیری در کلیسا باید منعکس‌کنندۀ این اصل مهم باشد.
رهبری در کلیسای اولیه
نگاهی به چگونگی تصمیم‌گیری در کتاب اعمال رسولان بسیار روشنگر است. در باب اول کتاب اعمال، لازم بود کسی به‌جای یهودا به حواریون مسیح بپیوندد. یازده رسول باقی‌مانده، بی‌شک از بالاترین مقام در جامعۀ نوین مسیحی برخوردار بودند. هیچ رهبری امروز نمی‌تواند ادعا کند از اقتداری برابر با این رسولان برخوردار است. با وجود این، می‌بینیم که این رسولان خودشان کسی را به‌جای یهودا انتخاب نکردند، بلکه نخست پطرس به همه توضیح داد که چرا انجام این کار ضرورت دارد، و سپس جماعت مؤمنان که صد و بیست تن بودند (آیۀ ۱۵) دو تن را پیشنهاد کردند. از قرار معلوم آنها در انتخاب بین آن دو به توافق نرسیده بودند.
پس مطابق رسم عهدعتیق قرعه انداختند تا بین آن دو یکی را برگزینند. اگر کلیسا پیش از دریافت روح‌القدس این صلاحیت را داشت که در انتخاب یکی از دوازده رسول سهیم باشد، چقدر بیشتر پس از پنطیکاست می‌تواند و باید در انتخاب رهبرانش سهیم باشد.
در باب ششم اعمال، کلیسا دچار یکی از بحران‌های دوران آغازین خود شد. یهودیان یونانی‌زبان از یهودیان آرامی‌زبان نزد رسولان شکایت کردند که نسبت به آنها در توزیع خوراک اجحاف می‌شود. پس رسولان بر آن می‌شوند که هفت نفر را برای رسیدگی و نظارت بر امور اداری و جاری کلیسا انتخاب کنند. در این قسمت، نخست می‌بینیم که رسولان راه‌حل را به‌عنوان پیشنهاد با کلیسا در میان گذاشتند و کلیسا بود که آن را پذیرفت (۶:‏۵). رسولان نظر خود را به کلیسا تحمیل نکردند! به‌علاوه رسولان خودشان این رهبران را برنگزیدند بلکه انتخاب آنها را بر عهدۀ اعضای کلیسا گذاشتند (۶:‏۳). تشخیص صلاحیت این رهبران با کلیسا بود و نه با رسولان فقط.
در باب ۱۱ می‌بینیم که مؤمنانِ طرفدار ختنه در اورشلیم از پطرس به خاطر رفتن به خانۀ کرنیلیوس و همسفره شدن با غیریهودیان انتقاد می‌کنند. در ۱۱:‏۴ می‌بینیم که پطرس، رهبر شمارۀ یک رسولان مسیح، این حق را برای مؤمنان قائل است که از او انتقاد کنند و عمل او را زیر سؤال ببرند. به‌همین دلیل، همه چیز را برای آنها توضیح می‌دهد تا اینکه دیگر اعتراضی باقی نمی‌ماند (آیۀ ۱۸).
در باب ۱۵ با یکی از مهم‌ترین بحران‌های دورۀ آغازین کلیسا روبرو می‌شویم که می‌توانست کلیسا را از همان آغاز دوپاره کند. برای رسیدگی به موضوع، اولین شورای کلیسایی تشکیل شد. شرکت همۀ اعضای کلیسا در تبادل‌نظرها عملی نبود، پس رسولان و مشایخ جمع شدند. باز می‌بینیم رسولان که از بالاترین ردۀ رهبری بودند، خودشان تصمیم نهایی را نگرفتند بلکه مشایخ کلیسا را نیز دخیل کردند. ولی نکتۀ جالب‌تر این است که پس از گفتار یعقوب، لوقا در آیۀ ۲۲ تصریح می‌کند که رسولان و مشایخ با همۀ کلیسا تصمیم گرفتند که کسانی را انتخاب کنند و آنان را با نامه‌ای به انطاکیه بفرستند. کاملاً روشن است که رهبران کلیسا، اعضا را در تصمیمات و انتخابات خود سهیم می‌کردند.
ماهیت رهبری در عهدجدید:
در این صورت معنی رهبری در عهد‌جدید چیست؟ و اگر همۀ اعضای کلیسا در هدایت آن سهیم‌اند، پس رهبران چگونه رهبری خود را اِعمال می‌کنند؟
● رهبری بر مبنای خدمت:
یکی از قسمت‌های بسیار مهم درباره ماهیت رهبری در عهدجدید، سخنان خداوند ما عیسی مسیح در متی ۲۰:‏۲۰-۲۸ و مرقس ۱۰:‏۳۵-۴۵ است. او نظام رهبری در میان مؤمنین را با نظام رهبری در جوامع آن زمان مقایسه می‌کند و تأکید می‌نماید که رهبری در کلیسا به معنی ریاست و سروری نیست. در دنیا، حاکمان و پادشاهان بر مردم ریاست می‌کنند و مردم آنها را خدمت می‌کنند، ولی در کلیسا رهبران در خدمت مردم هستند، نه سرور آنها. رهبری در کلیسا نه بر اقتدار ناشی از مقام بلکه بر خدمت استوار است. "سروری" یعنی تحمیل رأی خود بر دیگران، چه این کار به زور اسلحه انجام شود و چه بر مبنای مقام روحانی و کلیسایی، ماهیت امر تفاوتی ندارد.
حتی خود خدا ارادۀ خود را به انسان تحمیل نکرده و نمی‌کند. او انسان را آزاد و دارای قدرت اختیار و تصمیم‌گیری خلق کرد و او همیشه این آزادی و اختیار انسان را حرمت گذاشته است. بنابراین رهبر مسیحی با خدمتی که به کلیسا می‌کند، کلیسا را رهبری می‌نماید. او با به کارگیری عطایای خود در خدمت کلیساست.
● رهبری بر مبنای عطایا:
اقتدار رهبر مسیحی در مسح او و عطایی است که از روح‌القدس دریافت کرده و با به‌کارگیری آن کلیسا را خدمت می‌کند. رهبر مسیحی با موعظه، تعلیم، مشورت و مهارت‌های مدیریتی خود کلیسا را هدایت می‌نماید، نه بر مبنای حق قانونی اخذ تصمیم برای کلیسا و به جای کلیسا. او ارادۀ خدا را به کلیسا ابلاغ نمی‌کند و انتظار اطاعت بی‌چون و چرا از اعضا ندارد، بلکه به اعضا معرفت و آگاهی می‌بخشد، آنان را تشویق می‌کند و بر‌می‌انگیزاند، بدیشان الهام و بصیرت می‌بخشد و هشدارشان می‌دهد و برحذرشان می‌دارد.
● رهبری بر مبنای نمونه و سرمشق:
پطرس رسول در پند و اندرز خود به مشایخ کلیسا این اصل مهم را به روشنی بیان می‌کند: «گله خدا را که به دست شما سپرده شده است شبانی و نظارت کنید... نه آنکه بر کسانی که به دست شما سپرده شده‌اند سروری کنید، بلکه برای گله نمونه باشید» (اول پطرس ۵:‏۲-۳). باز می‌بینیم که رهبر مسیحی نه با تحمیل اراده و تصمیم خود به اعضا بلکه با نمونه و سرمشقی که برای کلیسا می‌گذارد آنان را هدایت و رهبری می‌کند. رهبر حتی اگر عطا و مسح هم داشته باشد، ولی زندگی، رفتار و سیرت او نمونه نباشد، قادر نخواهد بود مردم را رهبری کند و اعضای کلیسا به اقتدار او گردن نخواهند نهاد. نمونه و سرمشق یک رهبر است که همراه با عطا و خدمت او مؤمنان را بر آن می‌دارد که از او پیروی کنند.
حال اگر تشکیلات کلیسا به‌گونه‌ای باشد که رهبر بتواند صرفاً به‌خاطر مقام خود و بدون برخورداری از توافق و پشتیبانی اعضا، رأی و نظر خود را به‌پیش ببرد، دیگر عطا، خدمت و سرمشق بودن او برای انجام کار رهبری ضرورتش را از دست خواهد داد و این نه به سود کلیسا خواهد بود، نه به سود خودش. زیرا در این صورت نیازی نخواهد داشت مثلاً به اندازۀ کافی دعا کند تا مسح لازم را از روح‌القدس دریافت نماید، یا وقت کافی را به تهیه تعلیم و موعظه اختصاص دهد، یا مراقب سیرت و رفتار خود باشد، زیرا می‌داند در هر حال چون شیخ یا شبان کلیساست رأی و نظر خود را به پیش خواهد برد؛ این هم به خود او لطمه می‌زند، هم به کلیسا. بنابراین تشکیلات کلیسا باید به‌گونه‌ای باشد که رهبران برای انجام کار رهبری تا حد لازم به رأی و نظر اعضا اتکا داشته باشند.
نتیجه‌گیری:
در کلیسایی که مطابق با الگوی عهدعتیق از رهبری اداره می‌شود، بخش اعظم اعضای کلیسا صغیر تلقی می‌شوند و صغیر هم باقی می‌مانند. آنها فاقد درک روحانی کافی برای سهیم بودن در هدایت کلیسا و نقش داشتن در تصمیم‌گیری‌ها قلمداد می‌گردند. به‌علاوه در چنین کلیسایی به‌طبع تلاش چندانی هم برای ارتقای سطح آگاهی و شناخت اعضا و تجهیز آنها برای دخیل شدن هرچه بیشتر در فعالیت‌ها و تصمیم‌گیری‌های کلیسایی صورت نمی‌گیرد، زیرا ضرورتی هم برای آن احساس نمی‌شود.
در نقطۀ مقابل، در کلیسایی که مطابق با الگوی عهدجدید اداره شود، اعضا برای شرکت هرچه فعال‌تر در خدمات و تصمیم‌گیری‌های کلیسایی تربیت و تجهیز می‌گردند و نظام رهبری به‌گونه‌ای است که امکان شرکت هر چه بیشتر اعضا را در این تصمیم‌گیری‌ها فراهم می‌آورد.
نوشته شده توسط بهنیا در 9:21 PM لینک ثابت
GetBC(9);
یک نظر

مدتی پیش‌، یکی از دوستان قدیم را بر حسب اتفاق ملاقات کردم‌. گفت که برای مدت پانزده سال از خداوند دور شده بود. با اندوه‌، علت را جویا شدم‌. گفت که پانزده سال پیش‌، وقتی جوانتر و بی‌تجربه‌تر بود، شاهد اختلاف و منازعه دو نفر از رهبران برجستۀ کلیسایش بود. پیش خود فکر کرد که اگر رهبران کلیسایش قادر نیستند طبق کلام خدا، اتحاد و یکدلی را در محبت حفظ کنند، و اختلافات خود را با "مِهر و شفقتِ" مسیح حل و فصل نمایند، دیگر چه انتظاری از یک عضو عادی مانند او، می‌رود.
گفتۀ او مرا عمیقاً به فکر واداشت‌. آیا مسیح نیامد تا در محبت‌، ما را یکدل و متحد سازد؟ مگر کار خدا ایجاد اتحاد و یکدلی نیست‌؟ هم او بود که آدم و حوا را در باغ عدن "یک تن‌" ساخت‌؛ عیسی بود که دوازده شاگرد را از پیشینه‌ها و زمینه‌های مختلف‌، متحد کرد و به آنان یک فکر و یک هدف بخشید؛ هم او بود که آن یکصد و بیست نفر را در آن بالاخانه‌، اتحاد و یکدلی بخشید تا در روز پنطیکاست نیز یکدل و متحد، روح‌القدس را دریافت دارند؛ و هم او بود که آن سه هزار نفر را که در روز پنطیکاست ایمان آوردند، با رسولان و سایر پیروان خود متحد ساخت‌. آیا او قادر نیست امروز نیز ما را با یکدیگر متحد سازد؟
پولس رسول در باب دوم رسالۀ خود به افسسیان‌، به معجزه‌ای اشاره می‌کند؛ معجزه این است که خدا از طریق محبت مسیح و فداکاری او بر روی صلیب‌، برای نخستین بار، یهودیانی را که خود را برتر از هر قومی می‌دانستند، با غیریهودیان‌، خصوصاً یونانیها و رومیها که آنها نیز خود را برتر از هر ملتی می‌پنداشتند، یکی گردانید. او می‌فرماید: «مسیح با مرگ خود روی صلیب‌، این دو را در یک بدنِ واحد، دوستان خدا گردانید، تا دشمنی دو جانبۀ یهود و غیریهود را نیز از میان بردارد... اکنون هر دو به‌وسیلۀ مسیح اجازه داریم که در یک روح‌، یعنی روح‌القدس‌، به‌حضور خدای پدر بیاییم‌. پس شما غیریهودیان دیگر غریب و بیگانه نیستید، بلکه با مقدسین خدا هموطن و اعضای خانوادۀ خدا هستید» (افسسیان ۲:‏۱۶ و ۱۸-۱۹؛ ترجمۀ مژده برای عصر جدید). اگر فداکاری مسیح‌، چنین معجزه‌ای انجام داد و یهود و غیریهود را متحد ساخت‌، می‌تواند ما را نیز با یکدیگر متحد و یکدل سازد.
اما ریشۀ اختلافات و جداییها چیست‌؟ چه موانعی بر سر راه اتحاد وجود دارد؟ فرمایش پولس رسول در فیلیپیان ۲:‏۱-۴ می‌تواند ما را در یافتنِ پاسخ به این سؤال کمک کند. پولس می‌فرماید: «آیا در اتحاد با مسیح دلگرم هستید؟ آیا محبت‌، محرک اصلی زندگی شما است‌؟ آیا با روح‌القدس مصاحبت دارید؟ و آیا احساس مهر و شفقت در بین شما وجود دارد؟ پس تقاضا می‌کنم خوشی مرا به‌کمال رسانید و با هم توافق فکری‌، محبت دوجانبه و هدف مشترک داشته باشید. هیچ عملی را از روی جاه‌طلبی و خودبزرگ‌بینی انجام ندهید، بلکه با فروتنی‌، دیگران را از خود بهتر بدانید. به نفع دیگران فکر کنید و تنها در فکر خود نباشید.»
در این آیات‌، به علل عمدۀ اختلاف و عدم اتحاد میان ایمانداران برمی‌خوریم‌. مصاحبت و ارتباط نداشتن با روح‌القدس سبب می‌شود که شخص ایماندار فاقد ثمرۀ روح یعنی محبت و بردباری‌، وفاداری‌، و فروتنی باشد. طبعاً چنین ایمانداری نه بهره‌ای از "مهر و شفقت‌" خواهد داشت‌، نه توافق فکری و محبت دوجانبه و هدفی مشترک با دیگران‌.
آیۀ سوم نیز نکات جدیدی را روشن می‌سازد. پولس می‌فرماید که «هیچ عملی را از روی جاه‌طلبی و خودبزرگ‌بینی انجام ندهید.» جاه‌طلبی و رقابت و حسادت‌، یکی از علل مهم اختلافات و عدم اتحاد است‌. آیا وقتی می‌بینید یکی از دوستانتان‌، به موفقیت و پیشرفتی دست یافته‌، آیا در عمق دل خود شاد می‌شوید یا غمگین‌؟ اگر احساس غم و حسادت می‌کنید، اشکالی در مصاحبت شما با روح‌القدس هست‌.
کلمۀ دیگری که در آیۀ سوم به‌کار رفته‌، به معنی خودبزرگ‌بینی‌، غرور بی‌جا و یا فخرفروشی است‌. داشتنِ هدف بسیار عالی و ضروری است‌؛ بدون هدف‌، نه در زندگی به جایی می‌رسیم‌، نه در روحانیت‌. اما هدفهای ما زمانی خودخواهانه می‌گردد که فقط به فکر منافع خودمان باشیم و برای رسیدن به آنها، نه فقط نسبت به منافع دیگران بی‌توجه باشیم‌، بلکه آنها را نیز پایمال کنیم‌. به‌عبارت دیگر، برای رسیدن به اهداف خود، از روی دیگران بالا برویم‌.
اختلاف زمانی پیش می‌آید که می‌کوشیم از دیگران جلوتر باشیم‌، و به آنچه که نداریم و نیستیم فخر کنیم‌. عیسی مسیح درست بر خلاف این عمل کرد. او آنچه را که داشت‌، ترک گفت‌. او که همه چیز بود، خود را هیچ ساخت‌. او منافع خود را زیرپا گذاشت تا منافـع ما را تأمین نماید. او خود را فقیر ساخت تا ما دولتمند شویم‌. اگر چنین طرز فکری فقط داشته باشیم‌، بی‌گمان یکدلی و اتحاد در محبت برقرار خواهد شد. دستیابی به چنین طرزفکری‌، فقـط کار خدا نیست‌، بلکه کار مـا نیز می‌باشـد. "مـا" بایـد قدمـی برداریم و خـود را با چنین طرز فکری مجهز نماییم‌. بیاییـد این قـدم را همیـن امروز بر داریم‌.
نوشته شده توسط بهنیا در 12:57 PM لینک ثابت
GetBC(8);
2 نظر

یک معلم می‌خواست در مورد مدیریت وقت به شاگردان تعلیمی دهد. او برای اینکار یک کوزۀ بزرگ شیشه‌ای را به کلاس آورد و آن را با قطعه سنگهای بزرگ پر نمود. آنگاه از شاگردان سؤال نمود که چه می‌بینید؟ آنها گفتند: کوزه پر است‌. معلم جواب داد: غلط است‌! آنگاه معلم ریگهای ریزی را در کوزه ریخت‌. ریگها از لابلای سنگها به درون رفتند. معلم پرسید: حالا چه می‌بینید. شاگردان گفتند: کوزه هنوز پر نیست‌. معلم گفت‌: درست است‌. سپس او مقداری شن به درون کوزه ریخت‌.
شنها از فضاهای خالی میان سنگها به درون رفتند. معلم پرسید: حالا چه می‌بینید؟ شاگردان گفتند: هنوز جای خالی هست‌. معلم تُنگ آب را برداشت و آن را به درون کوزه ریخت‌. کوزه از آب پر شد و معلم این بار از شاگردان پرسید: چه درسی را از این کارهایی که انجام دادم یاد گرفتید؟
یکی از شاگردان پاسخ داد: بنظر من از این کار می‌توان این درس گرانبها را آموخت که ما در اوج گرفتاریها و مشغولیات زندگی خود باز هم می‌توانیم وقت اضافی داشته باشیم‌.
معلم گفت‌: پاسخ شما اشتباه‌!... آنگاه پس از اندکی سکوت معلم شروع به صحبت کرد و جواب صحیح را به آنها داد:
"شاگردان عزیز ما امروز باید این را یاد بگیریم که اگر قطعه سنگهای بزرگ را اول از همه در کوزه قرار ندهیم‌، هیچگاه قادر نخواهیم بود بعداً آنها را در کوزه قرار دهیم‌"!
سنگهای بزرگ چیزهای مهم و اساسی در زندگی ما هستند. اگر ما برای این امور اساسی الویت قائل نشویم و آنها را اول انجام ندهیم آنگاه بقیه کارهایمان نیز عملی نخواهند بود. شاید می‌توان این را به ساختمانی تشبیه نمود که بدون شالودۀ آن‌، ساختن بنا ممکن نخواهد بود. ما باید برای نکات مهم زندگی خود ارجحیت قائل شویم‌.
عیسی مسیح خداوند در موعظه سر کوه خود این حقیقت را با اقتدار کامل بیان نمود و ارجحیت‌های یک انسان را در رابطه با خالق خویش ترسیم نمود:
« اول ملکوت و عدالت او را بطلبید که چیزهای دیگر برای شما مزید خواهد شد» (انجیل متی ۶:‏۳۶)
امروز در جهان پیرامون ما چیزهای زیادی وجود دارند که می‌خواهند مکان اول را در زندگی ما اشغال کنند. این امور در تلاش این هستند تا تمامی افکار و اندیشه‌های ما را متوجه خود سازند تا بتوانند اعمال ما را نیز کنترل کنند و آنجاست که ما را بدست خواهند آورد. من نمی‌خواهم در مورد بی‌ایمانان صحبت کنم بلکه در مورد ایمانداران و خطری که همیشه آنان را تهدید می‌کنند. برتری در زندگی ما از آن کیست‌؟ مکان اول در اختیار کیست‌؟ برای یک ایماندار شاید بهتر است این سؤال را اینطور مطرح نمود که آیا خدا در مکان اول زندگی شماست‌؟ آیا ارجحیت‌ها به او تعلق دارد یا در اختیار دیگری است‌؟
بسیاری از مشکلات و بحران‌های زندگی ما زمانی بوجود می‌آید که خدا مکان اول را از دست می‌دهد. ما در تکاپو می‌افتیم تا ریشۀ این مشکلات را پیدا کنیم ولی غافل از اینکه مشکل در همان اساسی است که در ابتدا در مثال روشن نمودم‌. آیا سنگهای بزرگ در ابتدا نهاده شده‌اند یا خیر؟ عیسی فرمود «که طلبیدن ملکوت خدا باید ارجحیت شما در زندگی باشد. او نگاه ما را در یافتن ارجحیت‌ها به‌ خود و ملکوت خدا جلب می‌نماید.»
خواسته‌ها و آرزوهای ما نیستند که باید فکر و انرژی ما را صرف خود کنند، بلکه ملکوت خدا و این ملکوت چیزی انتزاعی و خیالی در فرداها نیست‌، بلکه در همین زندگی است‌. ملکوت خدا در زندگی پرقدرت خود را نشان می‌دهد و نه تنها در نام مسیحی داشتن‌. ارجحیت‌های ما باید نمایانگر قدرت خدا در زمان حال باشد. ما نباید مغلوب خواسته‌های جهان پیرامون خود شویم و یا اسیر خواسته‌های درون خود. ما باید کاملاً درگیر ملکوت خدا گردیم‌. و این پیغامی است که عیسی می‌خواهد به ما گوشزد نماید. اگر ما خود را درگیر فعالیتهای این جهان کنیم‌، ملکوت را از دست خواهیم داد. ملکوت باید تجربه گردد و در زندگی روزانه و ملموس ما خود را نمایان سازد.
امروز می‌تواند برای ما روزی باشد که خود را صادقانه ارزیابی کنیم‌. ممکن است برای بسیاری از ما که سالیان درازی در مسیح هستیم‌، ارزیابی چندان خوشایند نباشد. ولی نباید استثنایی قائل شد. همیشه و برای هر فردی این خطر وجود دارد که ترتیبات ارجحیت‌هایش بهم بخورد و نکات مهم و اساسی بی‌اهمیت گردند و نکات بی‌اهمیت خود را در مکانهای اول جای دهند.
بگذارید خود را مورد تفتیش قرار دهیم و ببینیم که خواسته‌ها، فعالیت‌های ما و نگرانیهای ما متوجه کدام نقطه هستند؟ آیا جهت اینها ملکوت خدا و گسترش آن است‌؟ آیا طبق آن مثالی که معلم برای شاگردان انجام داد، ما سنگهای بزرگ را اول در کوزه قرار داده‌ایم یا خیر؟
باشد که خود خداوند در فیض بیکران خود ما را در جهت شناخت ارجحیت‌ها یاری دهد
نوشته شده توسط بهنیا در 12:52 PM لینک ثابت
GetBC(7);
یک نظر


زندگی مسیحی بس دشوار است‌! باید از فراز و نشیب‌ها گذشت‌. مشکلات از بیرون و از محیط اطراف‌، مشکلات از درون و از نَفْس‌، گاه عرصه را بر ایماندار چنان تنگ می‌سازد که تاب آوردن ناممکن می‌نماید.
در رویارویی با چنین سختیها، گاه از خود می‌پرسیم‌: "آیا واقعاً به زحمتش می‌ارزد؟ آیا پیروی از مسیح به این همه زحمت می‌ارزد؟ چه ضرورتی دارد که این همه مشکلات را تحمل کنیم‌؟ برای چه‌؟"
کامیابی بدکاران‌
سؤالاتی از این دست زمانی حالت بحرانی به‌خود می‌گیرند که ما خود را با بی‌ایمانان مقایسه می‌کنیم‌. آنان آسوده زندگی می‌کنند و دغدغۀ این را ندارند که فلان کار را نباید کرد چونکه گناه است‌، یا فلان رفتار را نباید داشت چونکه دل کسی را می‌شکنیم و باعث رنجشش می‌شویم‌.
اگر دلشان گرفته است و غمگینند، سری به دوستان می‌زنند و مجلس بزمی ترتیب می‌دهند؛ می‌خورند، می‌نوشند، غیبت می‌کنند و غیره‌. بعضی با یک لباس عاریه‌ای دلخوشند، بعضی دیگر با یک اتومبیل امانتی‌! اگر در تنگی مالی هستند، ابایی از تقلب و کلاهبرداری و دوز و کلک ندارند. اگر کارشان جایی گیر کرده‌، واهمه‌ای از زد و بند و رشوه و دروغ‌گویی ندارند.
راحتند چونکه فقط برای خویشتن زندگی می‌کنند و بس‌! مشکل دیگران به ایشان ارتباطی ندارد! برای پیشرفت دست به هر کاری می‌زنند: دیگران را زیر پا له می‌کنند، حقشان را ضایع می‌کنند، همچون نردبان مورد استفاده‌شان قرار می‌دهند، دورویی می‌کنند تا به مقصودشان برسند. برای آنها، رسیدن به منافع‌شان مهم است‌، حتی اگر به‌قیمت ضرر دیگران و حق‌کشی تمام شود. ارزش دیگران فقط به منافعی است که می‌توانند به ایشان برسانند. در راه رسیدن به ثروت و مقام و قدرت‌، از روا داشتن هیچ ستمی فرو گذار نمی‌کنند! کسی نیز جلودارشان نیست‌.
به‌راستی که چه آسوده‌خیالند گناهکاران‌! چه فراخ است آن در و چه وسیع است آن راهی که منتهی به هلاکت است (متی ۱۳:‏۷)!
سؤال همۀ مسیحیان‌!
پس آیا به‌راستی به زحمتش می‌ارزد که مسیح را پیروی کرد؟ آیا به زحمتش می‌ارزد که ایماندار بود؟ این سؤال نه فقط برای ما امروز، بلکه برای هر ایماندار واقعی در هر عصر و زمانه‌ای مطرح بوده است‌.
آساف‌، یکی از نویسندگانِ کتاب مزامیر نیز در مقابل همین سؤالات قرار گرفته بود. او نزدیک بود حتی ایمانش را از کف بدهد. او در مزمور ۷۳ تجربۀ خود را در این زمینه اینچنین تشریح می‌کند: «به‌راستی‌، خدا برای اسرائیل نیکوست‌، یعنی برای آنانی که پاکدل هستند. اما من نزدیک بود ایمانم را از دست بدهم و از راه راست گمراه شوم‌. زیرا بر کامیابی بدکاران و شروران حسد بردم‌. دیدم که در زندگی آنها درد و رنجی وجود ندارد، بدنی قوی و سالم دارند، مانند سایرین در زحمت نمی‌افتند و هیچ گرفتاری ندارند؛ در نتیجه با تکبر راه می‌روند و به مردم ظلم می‌کنند... خداشناسان‌... می‌گویند: "به این مردم شرور نگاه کنید! ببینید چه زندگی راحتی دارند و چگونه به ثروت خود می‌افزایند؟" پس آیا من بی‌جهت خود را پاک نگه داشته‌ام و نگذاشته‌ام دستهایم به گناه آلوده شوند؟ نتیجه‌ای که هر روز از این کار عایدم می‌شود، رنج و زحمت است‌» (مزمور ۷۳:‏۱-۶؛ ۱۱-۱۴، ترجمه تفسیری‌).
سؤال آساف‌
آساف به‌راستی پریشان و مشوش بود. اما روزی فرا رسید که پاسخ سؤالهایش را یافت‌. بنابراین‌، در آیه‌های ۱۶ تا ۱۹ همین مزمور می‌فرماید: «هر چه فکر کردم‌، نتوانستم بفهمم که چرا بدکاران در زندگی کامیاب هستند؛ تا اینکه به خانه خدا رفتم و در آنجا به عاقبت کار آنها پی بردم‌. ای خدا، تو بدکاران را بر پرتگاههای لغزنده گذاشته‌ای تا بیفتند و نابود شوند. آری‌، آنها ناگهان غافلگیر شده‌، از ترس‌قالب تهی خواهند کرد.» پاسخی که آساف یافت‌!
آساف به خانۀ خدا و به‌حضور خدا رفت‌، و به تفکر و تأمل پرداخت‌. در حضور خدا، او پاسخ را یافت‌: «به عاقبت کار آنها پی بردم‌.» یا به‌قول ترجمه قدیمی فارسی‌: «در آخرت ایشان تأمل کردم‌!»
آساف هنگامی‌که در حضور خدا در مورد این سؤالات می‌اندیشید، واقعیتِ ابدیت بر او آشکار و مکشوف گردید. برای او کاملاً روشن شد که ابدیت انتظار همۀ انسانها را می‌کشد. ایمانداران نیز باید این واقعیت را دائماً در نظر داشته باشند. ما به مسیح ایمان نیاورده‌ایم که فقط در این دنیا از مواهب و برکات او بهره‌مند شویم‌. خدا کند که چنین نباشد، چرا که در اینصورت‌، مشمول گفتۀ پولس می‌شویم که فرمود: «اگر فقط در این جهان در مسیح امیدواریم‌، از جمیع مردم بدبخت‌تریم‌» (اول قرنتیان ۱۹:‏۱۵).
اگر ابدیت و آخرتی نیست‌، یا باز به‌قول پولس‌، «اگر مردگان بر نمی‌خیزند، بخوریم و بیاشامیم‌، چون فردا می‌میریم‌» (اول قرنتیان ۳۲:‏۱۵). اما واقعیتِ ابدیت‌، واقعیتی است حقیقی‌. آن روز فرا خواهد رسید و باید در مقابل مسند داوری مسیح بایستیم و برای کارها و زندگی خود پاسخگو باشیم‌.
آساف همین واقعیت را در مزمور ۷۳ مطرح می‌کند و سه دلیل ارائه می‌دهد تا نشان دهد که به زحمتش می‌ارزد که مسیح و کلامش را اطاعت کنیم‌.
خدا با ما است‌!
دلیل نخست او این است که ما می‌توانیم در این زندگی به خدا تقرب جوییم‌. خدا با ماست و ما را در مشکلاتمان تنها نمی‌گذارد. در آیه‌های ۲۳ و ۲۴ و ۲۸، می‌فرماید: «اما تو هنوز هم مرا دوست داری و دست مرا در دست خود گرفته‌ای‌. به‌صلاحدید خود مرا در زندگی هدایت خواهی کرد... اما من از اینکه نزدیک تو هستم‌، لذت می‌برم‌...!»
خدا با ماست و ما را تنها نمی‌گذارد. حتی اگر مشکلات بر ما هجوم آورند و ما را مستأصل نمایند، او هنوز با ماست‌. از این رو، آساف در آیه ۲۶ می‌فرماید: «اگر چه فکر و بدنم ناتوان شوند، اما تو ای خدا، قوت و تکیه‌گاه همیشگی من هستی‌!» پس اگر به‌خاطر مسیحی بودن‌، دچار مشکلات می‌شویم‌، به‌زحمتش می‌ارزد.
داوری در پیش است‌!
دلیل دومِ آساف‌، داوری در روز آخرت‌
است‌. او در آیه ۲۷ می‌فرماید: «خدا کسانی را که از او دور شوند و به او خیانت کنند، نابود خواهد کرد.» خدانشناسان مورد داوری و محکومیت قرار خواهند گرفت‌.
پولس رسول وقتی به شهر متمدن آتن رسید، موعظه‌اش تماماً مبتنی بود بر اعلام داوری خدا و دعوت به توبه‌. او فرمود: «خدا ... اکنون در همه جا بشر را امر به توبه می‌فرماید، زیرا روزی را معین فرمود که جهان را با راستی و درستی به‌وسیلۀ شخصی که برگزیدۀ خود اوست‌، داوری فرماید و برای اثبات این حقیقت‌، او را پس از مرگ زنده کرد» (اعمال ۱۷:‏۳۰ و ۳۱، ترجمه جدید).
اما این داوری فقط شامل حال بی‌ایمانان و شریران نمی‌شود؛ ایمانداران نیز داوری خواهند شد. خدا قدوس است‌، ما نیز باید مقدس باشیم‌. آساف در آیۀ اول می‌فرماید: «خدا... نیکوست ... برای آنانی که پاکدل هستند.» او در عمق یأس و سرخوردگی‌، از خود می‌پرسد که آیا می‌ارزید که اینقدر پاکدل و مقدس بوده است‌: «پس آیا من بی‌جهت خود را پاک نگه داشته‌ام و نگذاشته‌ام دست‌هایم به گناه آلوده شوند؟» (آیه ۱۳).
بعداً وقتی حقیقت ابدیت بر او آشکار می‌شود، او به نادرست بودنِ این سؤال پی می‌برد و می‌فرماید: «وقتی من به این حقیقت پی بردم‌، از خود شرمنده شدم‌!» (آیه ۲۱). بلی‌، باید عادل و پاک و مقدس بود، زیرا که داوری در انتظار همه است‌، چه شریر چه عادل‌.
پولس رسول در رساله خود به رومیان ۱۲:‏۲۴ می‌فرماید: «همۀ ما فرداً فرد باید حساب خود را به خدا پس بدهیم‌.» در دوم قرنتیان ۱۰:‏۵ نیز می‌فرماید: «زیرا همۀ ما همانطور که واقعاً هستیم‌، باید روزی در مقابل تخت داوری مسیح بایستیم تا مطابق آنچه که با بدن خود کرده‌ایم‌، چه نیک و چه بد، جزا یابیم‌.»
امید به جلال آینده‌!
و اما دلیلِ سومِ آساف این است که زندگی پرزحمتِ ایمانداران به جلال منتهی خواهد شد. او در آیه‌های ۲۴ و ۲۵ همان مزمور می‌فرماید: «... در آخر مرا به‌حضور پر جلالت خواهی پذیرفت‌. ای خدا، من تو را در آسمان دارم‌؛ این برای من کافی است‌...» مسیح از مردگان قیام کرد و بدنی پر جلال یافت‌. او نوبر تمام کسانی است که به قیامت خواهند رسید.
به ما وعده داده شده که ما نیز در همان جلال شریک خواهیم بود؛ ما با مسیح هم‌ارث می‌باشیم‌. او پس از قیامش به آسمان رفت‌؛ او به شاگردانش فرمود که می‌رود تا جایی برای آنان مهیا سازد؛ آنگاه خواهد آمد تا ایمانداران را نزد خود ببرد.
کیت گرین (keith green) ، خوانندۀ مشهور مسیحی که سالها پیش در یک سانحۀ هوایی جان باخت‌، گفتۀ جالبی دارد. می‌گوید: «کلام خدا می‌فرماید که خدا آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. من نمی‌دانم منظور از این شش روز، روزهای عادی ۲۴ ساعته است یا دوره‌های طولانی‌تر. به‌هرحال‌، تمام زیباییهایی که در طبیعت مشاهده می‌کنیم‌، ظرف شش روز خلق شد. اکنون ۲۰۰۰ سال است که مسیح به آسمان رفته و مشغول تهیه مکانی برای ماست‌. پس چنین جایی که ساختنش این همه طول کشیده است‌، چه جای پر جلالی باید باشد!»
آری‌، می‌ارزد!
گفته جالبی است‌! کلام مسیح تضمین می‌کند که او باز می‌گردد تا ما را نزد خود ببرد. قیام مسیح نیز تضمین می‌کند که ما آینده‌ای پر جلال خواهیم داشت‌. پولس رسول در رساله اول به قرنتیان ۲۰:‏۱۵ می‌فرماید: «اما در حقیقت مسیح پس از مرگ زنده شد و اولین کسی است که از میان مردگان برخاسته است‌.» آری‌، مسیحی بودنِ ما، و امید ما به مسیح‌، نباید فقط منحصر به این زمین و این زندگی باشد؛ ما روزی قیام خواهیم کرد و در آینده‌ای پر جلال‌، با مسیح شریک خواهیم بود. همچنین روح‌القدس نیز تضمین می‌کند که آینده‌ای پر جلال در انتظارمان می‌باشد.
پولس رسول در رساله دوم به قرنتیان ۲۲:‏۱ می‌فرماید: «خدا مُهر مالکیت خود را بر ما گذاشت و روح‌القدس را به‌عنوان ضامنِ همۀ برکات آینده در دلهای ما نهاد.» همچنین در افسسیان ۱۴:‏۱ می‌فرماید: «روح خدا ضامن آن است که ما آنچه را او به قوم خود وعده داده است‌، خواهیم یافت‌...»
پس به زحمتش می‌ارزد! اگر مسیح در مشکلات و سختیهای این زندگی با ماست و ما را تنها نمی‌گذارد، اگر داوری هولناکی در انتظار شریران و عادلان است‌، و اگر آینده‌ای پر جلال در انتظار ایمانداران واقعی است‌، پس واقعاً می‌ارزد که راه خداوند را بپیماییم‌.
خداوند عطا فرماید که هر یک از ما در مقابل دعوت عظیم خدا، واکنشی همچون آساف داشته باشیم‌، واکنشی که در بخش دوم این آیه ثبت شده است‌: «ای خدا، من تو را در آسمان دارم‌؛ این برای من کافی است و هیچ چیز دیگر بر زمین نمی‌خواهم‌!» (۲۵).
آساف چشم به ابدیت دوخته بود؛ ابدیت بر تمام جنبه‌های زندگی او تأثیر گذارده بود؛ برای همین می‌توانست با اطمینان بگوید که «این برای من کافی است و هیچ چیز دیگر بر زمین نمی‌خواهم‌.» برای آساف پاکدل و مقدس بودن‌، به زحمتش می‌ارزید.
خداوند به همۀ شما عطا فرماید که به همین نتیجه برسید. آمین‌!
نوشته شده توسط بهنیا در 12:49 PM لینک ثابت
GetBC(6);
نظر بدهید



این فیلم که سومین تجربه کارگردانی مل گیبسون، بازیگری که با فیلم‌های اسلحه مرگبار و mad max مشهور شد، محسوب می‌شود، از روز ۲۴ ماه مارس در بریتانیا به نمایش در آمد. "رنج‌های مسیح" ساعات نهایی زندگی مسیح را به تصویر می‌کشد.



فیلم‌ساز قبل از فیلم
شاید پیش از فیلم، فیلمساز را باید مورد توجه قرار داد. دیوید ادلشتاین، نویسنده اسلیت (slate)، مل گیبسون، کارگردان رنج‌های مسیح را بازیگری توصیف می‌کند که در اکثر فیلم‌هایش، تا زمانی که مورد ضرب و شتم قرار نگرفته، بر روی پرده زنده به‌نظر نمی‌رسد.
این منتقد به فیلم وطن‌پرست (patriot - 2000) اشاره می‌کند که مل گیبسون با لذت به استقبال شهادت رفت و از دیگر موارد می‌نویسد: «مل گیبسون در فیلم شجاع دل (braveheart - 1995) مزد تمام زحماتش را با دریافت جایزه اسکار گرفت و در فیلم تلافی (payback - 1999) فیلمنامه را با اضافه کردن جزئیات بیش از اندازه خشونت‌بار تغییر داد.»
مل گیبسون در مصاحبه‌هایش گفته بود که در مورد زندگی مسیح برایش این نکته تکان‌دهنده است که مسیح را شلاق و تازیانه زدند و سنگ بر تن او کوبیدند و آب دهان بر او انداختند و دست‌ها و پاهایش را به صلیب میخ کردند و رهایش کردند تا از دنیا رفت، اما مسیح لحظه‌ای به انتقام نیاندیشید.



انتقادات
جدا از مسائلی که باعث می‌شود برخی مبانی تاریخی برخی حوداث را (آنگونه که در فیلم رخ می‌دهند) زیر سؤال ببرند، مهمترین مسئله، خشونت‌های به شدت آشکار فیلم است و این که مل گیبسون با این فیلم چه چیزی را می‌خواسته به نمایش بگذارد؟
جاناتان رامنی، نویسنده روزنامه ایندیپندنت می‌نویسند: «این فیلم را به هیچ وجه نمی‌توان با فیلم‌های عمیق مذهبی مقایسه کرد. نه تنها واقع گرایی این فیلم شباهتی به انجیل به روایت متی ساخته پیر پائولو پازولینی ندارد، بلکه بیشتر به گرایش‌های سادیسمی ‌فیلم ۱۲۰ روز سودوم از پازولینی نزدیک است که مجموعه‌ای بود از صحنه‌های منزجر‌کننده و غیرقابل تماشا.»
در بیان خشونت، مل گیبسون، حتی ابایی از نمایشِ کنده شدن پوست پشت بدن مسیح (با بازی james caviezel) زیر ضربه‌های شلاق‌های چرمی که بر سر رشته‌هایش قطعات تیز و برنده وصل شده، ندارد و از خشونت‌بارترین لحظه‌ها، در یک صحنه فیلمساز، فرو رفتن این قطعات در بدن مسیح را به تصویر می‌کشد که شکنجه‌گر برای رها شدن شلاق، آن را می‌کشد و قطعاتی از پوست و گوشت مسیح را نیز از بدنش جدا می‌کند. بسیاری از صحنه‌ها به شیوه حرکت آهسته (slow motion) نمایش داده می‌شود که تأثیر نمایش شکنجه‌ها را چند برابر می‌کند.
جاناتان رامنی می‌نویسد: «زبان این فیلم به زبان سینمای وحشت نزدیک است و مشخص نیست که فیلم با این میزان نمایش جزئیات خشونت چگونه می‌خواهد تعالی‌بخش یا تهذیب‌کننده باشد.»
او ادامه می‌دهد: «مشخص نیست که این فیلم می‌خواهد چه لطفی در حق مسیحیت یا مسیح انجام دهد، چرا که در زیر این باران خون، چیزی از هویت انسانی مسیح مشخص نمی‌شود.»
پیتر بردشاو از روزنامه گاردین، تفکر پشت فیلم را کوته‌نظرانه و ابلهانه می‌خواند و می‌نویسد: «گرچه فیلم استادانه و جاه‌طلبانه ساخته شده، اما در نهایت به نمایشی از تسلیم و پذیرش آزار جسمانی تبدیل می‌شود که به طرز غیرقابل باوری سفیهانه جلوه می‌کند و پیام عشق مسیح و پیچیدگی‌های روحی او زیر سایه حمام‌های خون و تصاویر زخم‌های ساختگی مسیح در فیلم گم می‌شود.»
پری سیبرت منتقد سایت اینترنتی مرجع all movie guide هم در توصیف فیلم می‌نویسد: «برای یک مؤمن، این فیلم یادآور خشونتی است که مسیح در تصلیب تجربه کرده اما برای کسانی که با تاریخچه اینگونه وقایع آشنایی ندارند یا به صداقت فیلم در بیان وقایع باور ندارند، تنها موضوع بحث برای تجربه سادیسم در سینما را فراهم می‌کند و در انتهای فیلم، بینندگانی که موقعیت درک جنبه‌های روحانی داستان برایشان فراهم نشده، به‌واسطه مشاهده خشونتی بی‌پایان، کرخی مرگباری را احساس می‌کنند.»





ضد یهود؟
در پی نمایش این فیلم در سینماهای آمریکا (که معمولا پیش از سینماهای بریتانیا آغاز می‌شود)، عمده یهودیان این کشور نسبت به نقشی که در فیلم یهودیان در کشتن مسیح بازی می‌کنند، اعتراض کردند و آن را فیلمی ضد یهودی خواندند؛ مسئله‌ای که مل گیبسون آن را نفی می‌کند.
در فیلم گرچه مسیح به خواست شورای روحانیان یهود مصلوب می‌شود اما شکنجه‌ها و خود عمل تصلیب توسط سربازان رومی (با قساوت تمام) صورت می‌گیرد. در واقع در فیلم، شکنجه‌ها و شلاق‌ها با تصمیم فرماندار رومی منطقه (پیلاته) و با این هدف انجام می‌شود که یهودیان متقاعد شوند تنبیه مسیح کافی است و او را رها کنند که البته یهودیان به این موضوع تن در نمی‌دهند.
اما بنا بر متون تاریخی، تصلیب، تنبیهی سیاسی و در واقع حکومتی محسوب می‌شده که یهودیان به نوبه خود اجازه اعمال مجازاتی بیش از سنگسار را نداشته‌اند.
فیلم هم این موضوع را به تصویر می‌کشد که روحانیون یهود، به فرماندار رومی (با بازی hristo shopov) می‌قبولانند که مصلوب نکردن مسیح، خلاف خواست امپراتور خواهد بود.
گرچه فرماندار دستور تصلیب را می‌دهد اما در نهایت در صحنه‌ای، با شستن دست عنوان می‌کند که خواسته یهودیان را انجام می‌دهد و دست او از خون مسیح پاک است.
جاناتان رامنی، از روزنامه ایندیپندنت می‌نویسد: «مل گیبسون با به تصویر کشیدن صحنه‌هایی که در آن به یهودی بودن مسیح استناد می‌شود هم، ظاهراً کوشیده از متهم شدن به ضد یهودیت دوری کند.»
اين منتقد معتقد است در چند صحنه، از جمله صحنه‌ای از فیلم که مسیح به فرماندار رومی می‌گوید «گناهکاران آنانند که من را پیش تو آورده‌اند»، و همچنین در صحنه‌ای دیگر با به تصویر کشیدن راه رفتن شیطان در میان روحانیان یهود، خود را در این مورد نقض کرده است.
لحظات پایانی فیلم را هم نباید فراموش کرد: (ظاهراً) قطره اشکی از آسمان فرو می‌ریزد، زلزله‌ای ایجاد می‌شود و معبد و بارگاه یهودیان تخریب می‌گردد. شاید در این لحظات تأکید مل گیبسون بر تخریب معبد یهودیان و در برابر اشاره‌ای اندک به تخریب دارایی‌های رومیان نیز سؤال برانگیز باشد.



شیطان
شیطان (با بازی rosalinda celentano)، زنی با ابروهای تراشیده با صدای یک مرد، تنها در ابتدای فیلم و در نقش "تردید" سخن می‌گوید.
او در ادامه تنها یک نظاره‌گر است که از نقش او تعابیر بسیاری را می‌توان داشت اما اشاره اندک داستان به دلایل رفتارها و ماهیتش در صحنه‌های گوناگون (از جمله شباهت به مریم مجدلیه در صحنه انتهایی) حتی این شبهه را ایجاد می‌کند که مل گیبسون حضرت مریم (maia morgenstern) و مریم مجدلیه (monica bellucci) را، علی رغم نقش کمرنگشان، حربه‌ای از سوی شیطان می‌دانسته که مسیح را از راه خود (رنج کشیدن در ازاء گناهان بشریت) باز دارند.
جاناتان رامنی همچنین صحنه‌ای را یادآور می‌شود که شیطان، پیربچه‌ای کریه و زشت را که بر پشت و شانه‌هایش مو روییده، به تقلید از تصویر در آغوش گرفتن عیسی از سوی مریم، در آغوش خود نوازش می‌کند. این منتقد می‌پرسد: «آیا هدف ایجاد یک شخصیت ضد مریم (anti-madonna) بوده؟ خدا می‌داند که اینجا منظور چه می‌توانسته باشد.»
مل گیبسون در پاسخ به سایت اینترنتی christianity today می‌گوید: «هدف این بود که بدی (شیطان) در واقع نقش تحریف‌کننده خوبی (در آغوش گرفتن کودک توسط مادر) را داشته باشد که صحنه‌ای تکان‌دهنده است.»
سؤالات بی‌پایان
رفتار مردم یهود در فیلم سؤال برانگیز است. همان مردمی که از شکنجه مسیح شادی می‌کردند و حتی در هنگام حمل صلیب به سمت او سنگ پرتاب می‌کردند، در برخی صحنه‌ها زاری‌کنان از سربازان رومی می‌خواهند که این شکنجه را خاتمه دهند!
مریم مادر عیسی و مریم مجدلیه تنها ناظرند و بسیاری از منتقدان معتقدند که یا شخصیت این دو ضعیف طراحی شده یا اینکه مل گیبسون می‌خواسته تماشاگران فیلم در داخل داستان کسانی را داشته باشند که بتوانند هم‌ذات پنداری کنند (در مقام بیننده رنجهای مسیح).
علت نواخته شدن یک قطعه موسیقی مربوط به مناطق جنوب شرق افغانستان، در فیلمی که داستانش در فلسطین رخ می‌دهد هم از دیگر نکات نامشخص است.



در نهایت
باوجود اینکه مل گیبسون عنوان کرده بود منتقدان فیلمش "نیروهای شیطان" و "فریب خوردگان شیطان" هستند، اما ظاهراً منتقدان سینما اعتقادی به مبانی فکری این ستاره هالیوود ندارند و بسیاری عنوان کرده‌اند که از خصائص نیکویی که مسیح با آنها شناخته می‌شود در این فیلم اثری نیست و شدت خشونتی بی‌دلیل علیه انسانی که حتی در فیلم لزوم از بین رفتن او هم بیان نمی‌گردد، بیننده را در پایان گیج و مبهوت بر روی صندلی سینما رها می‌کند.
شاید تنها صحنه موفق در معرفی خصائص مسیح را بتوان جایی نامید که مسیح، در حین رنج کشیدن و تصلیب، از خدا برای رومیان، به خاطر نا آگاهیشان، طلب بخشش می‌کند.
هنر فيلمبرداری (caleb deschanel) از سوی بسیاری از منتقدان مورد تحسین قرار گرفته اما همین منتقدان ابراز تأسف می‌کنند که این هنر در اختیار بیان جزئیات خشونتی قرار گرفته که شاید در سینمای هالیوود بی‌سابقه بوده است.
با این حال سایت all movie guide می‌نویسد ممکن است این فیلم، خوب باشد یا بد اما بی‌تردید در بیان آنچه که می‌خواهد موفق است: "رنج‌های مسیح"
نوشته شده توسط بهنیا در 12:47 PM لینک ثابت
GetBC(5);
نظر بدهید


آنورکسی یا کم‌غذایی شدید چیست؟
آنورکسی یک نوع اختلال سوء‌تغذیه است که در آن فردِ مبتلا با سرسختی و سماجت از خوردن غذا اجتناب می‌کند. اکثر کسانی که به این بیماری دچار هستند، کنترل بسیار کمی بر این عادت خود دارند، به‌طوری که با پیشرفت این بیماری، فرد حتی اگر هم خود بخواهد قادر به داشتنِ تغذیه‌ای صحیح نیست.
در حالت‌های پیشرفتۀ این بیماری، شخص حتی به اندازۀ نیمی از وزن خود را از دست می‌دهد و دچار سوء‌تغذیه شدید می‌گردد، اما باز نمی‌تواند خود را به خوردن غذا وادارد. این بیماری در زنان بیش از مردان شیوع دارد و هر چند تمام گروه‌های سنی ممکن است به آن دچار شوند، اما در بین دختران جوان رایج‌تر است.
از لحاظ پزشکی هنگامی که شخص نمی‌تواند ۸۵٪ وزن ایده‌آل و متناسب با قد خود را حفظ کند، به بیماری آنورکسی دچار شده است.
برخلاف این تصور رایج که مسیحیان عایقی دارند که باعث می‌شود از اینگونه اختلالات‌ مصون باشند، باید گفت که بسیاری از جوانان و نوجوانانی که در کلیسا هستند نیز در دام بیماری آنورکسی گرفتارند و از آن رنج می‌برند.
عوامل بروز این اختلال
برخی معتقدند که تصویری که در مجلات و رسانه‌های ارتباط جمعی از زنان زیبا ارائه می‌شود، عامل مهمی در شروع و تشدید این بیماری در بین دختران جوان است. زنان مشهور و مجریان برنامه‌های تلویزیونی یا هنرپیشه‌های معروف فیلم‌ها و تبلیغات تلویزیونی معمولاً اندامی بسیار ظریف و لاغر دارند. با دیدن این تصاویر، این شُبهه برای دختران جوانی که در سنی بسیار تأثیرپذیر قرار دارند به‌وجود می‌آید که برای زیبا و موفق بودن حتماً باید اندامی لاغر داشته باشند.
گروهی دیگر معتقدند که کم‌خوری و لاغری صرفاً نشانه‌هایی سطحی از مشکل یا مشکلات پیچیده‌ای است که فرد مبتلا با آن دست به‌‌‌گریبان است. به عقیدۀ این گروه، مسائلی مانند عدم اعتماد به‌نفس، احتیاج شدید به محبت و توجه، خودآزاری و میل به کنترل لااقل بخشی از زندگی شخصی، جزو مهم‌ترین عوامل ریشه‌ای این بیماری هستند.
به‌نظر نویسندۀ این سطور هر چند تمامی عوامل بالا نقش بسیار مهمی در شروع این بیماری دارند و نمی‌توان تنها یکی از این عوامل را مسبب دانست و مابقی را کاملاً نفی کرد، اما نقشِ قوای روحانی در دامن زدن به این بیماری را نباید دست‌کم گرفت.
"افسون" دختر ۲۱ ساله‌ای که به‌مدت ۱۸ ماه به این بیماری دچار بود، می‌گوید: «تنها مشکل من این نبود که می‌دیدم بدنم روز به روز تحلیل می‌رود! مشکلِ اصلی صدایی بود که دائم در گوش من سخن می‌گفت و من به آن گوش می‌دادم! گویی این صدا مسیر بیماری مرا کنترل می‌کرد و من فقط تماشاچی بودم. آنچه در وهلۀ نخست مرا آزار می‌داد نه از دست دادن سلامتی‌ام، بلکه فشار شکنجه‌های روحی و درونی‌ای بود که مثل خوره تمام وجودم را می‌خورد!»
علائم آنورکسی
شروع این بیماری بسیار تدریجی است و علائم چندان شاخصی ندارد. بی‌اشتهایی، حساسیت نسبت به وزن و وسواس در انتخاب غذا، در ابتدا بسیار تدریجی است و کم اهمیت جلوه می‌کند. اما با پیشرفت بیماری، عادات تغذیه شخص تغییر می‌کند: میزان خوراک او روز به روز کمتر و کمتر می‌شود و در نتیجه وزن به سرعت پایین می‌آید. یکی دیگر از علائم اولیه این اختلال گاه این است که شخص بیمار به‌طرزی افراطی و وسواس‌آمیز به فعالیت‌های ورزشی می‌پردازد تا اندامی عامه‌پسند داشته باشد.
با پیشرفت بیماری، تغییرات روانی و شخصیتی به‌وضوح در فردی که دچار این اختلال است نمایان می‌شود. شخص معمولاً در این مرحله از بیماری بیش از پیش در خود فرو می‌رود و از اجتماع دوری ‌کرده، دچار افسردگی می‌شود. دائم احساس خستگی می‌کند، نسبت به سرما حساس‌تر می‌شود، و مخصوصاً در دختران، مقدار موی صورت و بدن افزایش می‌یابد. اما موی سر معمولاً در این مرحله از بیماری شروع به ریزش می‌کند. پوست بدن به‌تدریج خشک و ناخن‌ها شکننده می‌شود. شخص مبتلا حتی ممکن است به‌علت کم‌غذایی غش کند. در صورتِ ادامه یافتنِ این اختلال عادت ‌ماهیانۀ بسیاری از دختران جوان ممکن است نامنظم و یا حتی به‌طور کامل قطع شود. به‌علاوه، قلب و تخمدان‌ دخترانی که به‌مدت طولانی در چنگ بیماری آنورکسی اسیرند نیز به‌تدریج صدمه می‌بیند.
در صورتی که این بیماری درمان نشود، مشکلات روانی جدی، خودکشی و مرگ بیمار را تهدید می‌کند.
کتاب‌مقدس دربارۀ بیماری آنورکسی چه می‌گوید؟
هر چند کتاب‌مقدس به‌طور خاص در مورد بیماری آنورکسی سخن نمی‌گوید، اما در جای‌جای کتاب‌مقدس آیاتی وجود دارد که گویی به تشریح این معضلِ ویرانگر می‌پردازد. به‌علاوه، در کتاب‌مقدس به‌وضوح می‌بینیم که خدا از ما می‌خواهد از بدن‌های خود که هیکل روح‌القدس است توجه و مراقبت کنیم.
ظاهراً بیماری آنورکسی در مزمور ۱۰۷:‏۱۸-‏۲۱ هم به‌خوبی تشریح شده است و هم راه درمان آن به‌طور خلاصه توضیح داده شده است: «جان ایشان هر قسم خوراک را مکروه داشت و به دروازه‌های موت نزدیک شدند. آنگاه در تنگی خود نزد خداوند فریاد برآوردند و ایشان را از تنگی‌های ایشان رهایی بخشید. کلام خود را فرستاده، ایشان را شفا بخشید و ایشان را از هلاکت‌های ایشان رهانید.»
همچنین کتاب‌مقدس می‌گوید که بدن‌های ما معبد خداست: «آیا تشخیص نمی‌دهید که معبد خدایید و روح خدا در شما ساکن است» (اول قرنتیان ۳:‏۱۶). بنابراین باید از این معبد به‌خوبی نگهداری و مراقبت کنیم و از هر کاری که به آن آسیب می‌رساند جداً بپرهیزیم زیرا باعث جلال و خشنودی خدا نیست. به همین خاطر است که در اول قرنتیان ۶:‏۱۹-‏۲۰ می‌خوانیم: «آیا نمی‌دانید که بدن شما معبد روح‌القدس است که در شماست و آن را از خدا یافته‌اید و دیگر از آنِ خود نیستید؟ به بهایی گران خریده شده‌اید پس خدا را در بدن خود تجلیل کنید.»
پولس در رسالۀ خود به ایمانداران افسس از مراقبت و توجه مسیح به کلیسا که اعضای بدن اویند سخن می‌گوید و موضوع مراقبت شخصی از بدن را آنقدر بدیهی می‌گیرد که برای ثابت کردن این اصل مهم روحانی، از چنین نمونه‌ای استفاده می‌کند: ‏«زیرا هرگز کسی از بدن خود نفرت ندارد بلکه به آن خوراک می‌دهد و از آن نگهداری می‌کند، همچنانکه مسیح نیز از کلیسا مراقبت می‌نماید-‏ زیرا اعضای بدن اوییم» (افسسیان ۵:‏۲۹ و ۳۰).
راه حل
مشکل مهمی که در زمینه کمک و حتی دادنِ مشاوره به کسانی که به بیماری آنورکسی دچارند وجود دارد این است که اغلب آنها مشکلی در لاغر بودن مفرط خود نمی‌بینند و اذعان نمی‌کنند که احتیاج به مداوا و شفا دارند. همین موضوع کمک و درمان را بسیار دشوار می‌کند. در خصوص راه‌حل برای درمان این معضل می‌توان به سه نکته اشاره کرد:
-‏ حمایت و پشتیبانیِ اطرافیان: اگرچه جوانانی که مبتلا به بیماری آنورکسی هستند گوشه‌گیر و افسرده به‌نظر می‌رسند، اما در حقیقت بزرگترین نیاز عاطفی آنان پشتیبانی و محبت بی‌قید و شرط اطرافیان‌شان است. آنان باید از ته دل متقاعد شوند که دوستان و اعضای خانواده‌شان آنان را همانطور که هستند دوست دارند و می‌پذیرند. همدردی و دلسوزی اثری بسیار مثبت‌تر و عمیق‌تر از سرزنش و قضاوت کردن دارد.
-‏ جنگ روحانی: با جدی‌تر شدن علائم این بیماری نمی‌توان نیاز به مشاوره و درمان پزشکی را دست‌کم و یا نادیده گرفت. بااینحال خانواده‌های مسیحی باید به همان اندازه نسبت به نیازهای روحانی و کشمکش‌هایی که در خلال این ناهنجاری مهلک تغذیه بر فرزندان‌شان تأثیر می‌گذارد نیز توجه نشان دهند.
شبان وفاداری را می‌شناسم که دخترش چندین سال درگیر بیماری آنورکسی بود. ایمان، تعادل روحانی و حکمت الهی این کشیش و همسرش زبانزد همۀ کسانی است که با ایشان آشنا هستند. همسر ایشان مبارزۀ خود با این معضل را چنین تعریف می‌کند: پس از گذشت چند ماه از بیماری دخترمان متوجه شدیم که این موضوع تنها یک اختلال فیزیکی نیست. نیروهای شرارت در جای‌های آسمانی به‌دنبال جان دختر عزیز ما بودند. مگر نه اینکه عیسی مسیح آشکارا گفت که: دزد نمی‌آید جز برای دزدیدن و کشتن و نابود کردن... (یوحنا ۱۰:‏۱۰). شریر یک هدف ساده داشت: از بین بردن دختر ما! وقتی این را متوجه شدیم این آیه را بسیار جدی گرفتیم که: ما را کُشتی گرفتن با جسم و خون نیست، بلکه ما علیه ریاست‌ها، علیه خداوندگاران این دنیای تاریک، و علیه فوج‌های ارواح شریر در جای‌های آسمانی می‌جنگیم (افسسیان ۶:‏۱۲). بنابراین شروع به دعا کردیم. به دعا کردن ادامه دادیم، در دعا اصرار ورزیدیم و باز هم دعا کردیم. دعا آخرین راه مبارزه نیست. در این مشکل جدی ما یقین پیدا کردیم که در کنار محبت، دلسوزی و پشتیبانی، دعا تنها راه مبارزه است!
"مریم" دختر یکی از دوستانم در نوجوانی به مسیح ایمان آورده بود و از همان ابتدا مایل بود که زندگی خداپسندانه‌ای داشته باشد، اما در سن ۱۸ سالگی خود را اسیر بیماری آنورکسی می‌بیند -‏ مشکلی که دو سال با آن دست و پنجه نرم کرده و هیچگاه نخواسته بود باور کند موضوع جدی است. مریم هیچگونه ارتباطی بین بیماری آنورکسی و زندگی روحانی خود نمی‌دید. او چالش روحانی خود را در مرحلۀ نهایی این بیماری که خوشبختانه به رهایی او از چنگال شوم این بیماری انجامید، چنین شرح می‌دهد: «جای هیچگونه شک باقی نیست که عدم اعتماد به‌ نفس و سعی و کوشش برای پذیرفته شدن و فشار جامعه مرا به‌سوی آنورکسی سوق داد. در ابتدا فکر می‌کردم که با کنترل کردن وزنم لااقل می‌توانم قسمتی از دنیای مغشوش نوجوانی خودم را به تسلط خود درآورم. اما پس از دو سال در حالیکه به مرگ نزدیک بودم تازه متوجه شدم که چگونه این بیماری مرا به تسلط و اسارت خود درآورده است. در تمام مدتی که من با این مشکل درگیر بودم می‌دانستم که خدا از اینکه من اینگونه بدن خودم را به نابودی می‌کشانم راضی نیست. اما سعی می‌کردم به‌ طریق‌های دیگر او را خشنود کنم. کتاب‌مقدس می‌خواندم، به کلیسا هم می‌رفتم و همه مرا فردی مهربان و با گذشت می‌دانستند. اما پس از دو سال روی تخت بیمارستان در حالی که وزنم از ۵۴ کیلو به ۴۱ کیلو رسیده بود به‌ خود آمدم و متوجه شدم که هر چند ادعا می‌کنم کنترل همۀ زندگی‌ام را به عیسی مسیح داده‌ام، اما در ته دلم از اینکه کنترل بدن خود را نیز به او بدهم واهمه دارم. احساس می‌کردم که بدن من برای خدا اهمیت چندانی ندارد و اگر خودم کنترل وزن خودم را با دقت و وسواس شدید به‌دست نگیرم همۀ زندگی‌ام متلاشی می‌شود و آنقدر چاق خواهم شد که دیگر کسی برایم ارزش و اهمیت قائل نخواهد بود و مرا دوست نخواهد داشت.
وقتی با این حقیقت تلخ روبرو شدم که با وجود همۀ کارهای به‌ظاهر روحانی‌ام هنوز زندگی خودم را به‌طور کامل به مسیح نسپرده‌ام، به‌خود آمدم و از خودمحوری‌‌ام و از عدم اعتمادم به خدا توبه کردم. انگار برای اولین بار متوجه شدم که محبت واقعی از رابطۀ من با خدا سرچشمه می‌گیرد نه از میزان لاغری من! »
-‏ نیاز خانواده‌های این مبتلایان: و در پایان، در مسیر جستن راه حل و شفا از اسارت آنورکسی، نباید خانوادۀ فرد مبتلا را فراموش کرد. خانوادۀ افرادی که در چنگال آنورکسی گرفتارند به‌خوبی به این حقیقت غم‌انگیز واقفند که سایۀ شوم این بیماری بر سر همۀ افراد فامیل گسترده است و آنها نیز به نحوی قربانیان این بلا هستند. پس آنان نیز در مسیرِ رویارویی و مبارزه با این بیماری به حمایت، کمک و مشاوره محتاجند. بنابراین خانواده‌های مسیحی نیز باید بجای مخفی کردن این مشکل، آن را با خواهران و برادران مورد اعتمادِ خود مطرح کنند و از آنها پشتیبانی روحانی بجویند، و بخواهند که به‌طور جدی برای‌شان دعا شود.
نوشته شده توسط بهنیا در 12:46 PM لینک ثابت
GetBC(4);
نظر بدهید

هیچ نظری موجود نیست: