۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

حمایت از موضع اتحادیه اروپا علیه قانون ارتداد در ایران

یک سازمان مسیحی، اقدام اتحادیه اروپا در مخالفت با تصویب قانون مجازات ارتداد در ایران را ستوده و از چنين اقدامی حمايت کرده است.
تینا لامبرت، مدير سازمان "همبستگی جهانی مسيحی" روز پنجشنبه، 2 اکتبر (11 مهر)، در گفت و گويی با نشريه "کريستين پست" گفته است این گروه "به گرمی از واکنش تند اتحادیه اروپا علیه لایحه مجازات ارتداد در ایران حمایت می کند."
مجلس شورای اسلامی روز 9 سپتامبر (19 شهريور) امسال، کليات لايحه مجازات اسلامی را تصويب کرد و رسيدگی به مواد و جزييات اين لايحه را در دستور کار خود قرار داد. اين لايحه پس از تصويب نهايی و تاييد شورای نگهبان به قانونی الزام آور تبديل خواهد شد.
خانم لامبرت گفته است که تصویب نهایی این لایحه، "عواقب وخیمی را برای هزاران تن از مسیحیان و بهائیان ساکن ایران در پی خواهد داشت."
به نوشته کریسین پست، طبق این بخش از لایحه مجازات اسلامی، مسلمانانی که به ادیان دیگر بگروند با مجازات اعدام مواجه خواهند شد.
پيشتر رييس اتحاديه اروپا در واکنش به تصويب کليات لایحه مجازات اسلامی، از مجلس ایران خواست تا در تصميم خود برای تصویب چنین قانونی تجدید نظر کند.
در بیانیه اتحادیه اروپا ضمن ابراز نگرانی عمیق نسبت به آنچه که محدودتر شدن آزادی مذهب و عقاید در جمهوری اسلامی خوانده شده، آمده است که در ماه های اخیر، اقلیت های دینی با فشار بیشتری مواجه بوده اند.
اتحادیه اروپا همچنین گفته است که از ماه آوریل سال جاری، شماری از مسلمانانی که به مسیحیت گرویده اند و همچنین تعدادی از اعضای جامعه بهائیان ایران بازداشت و زندانی شده اند.
ريیس اتحادیه اروپا خواستار آزادی بی قید و شرط بازداشت شدگان و توقف هر نوع آزارعلیه آنان شد.
'بازداشت متهمان به ارتداد'
کریستین پست از محمود متین آزاد، پنجاه و سه ساله، و آرش بصیرت، چهل ساله به عنوان افرادی نام برده است که به دلیل ترک اسلام در زندان به سر می برند.
به نوشته این روزنامه، آقایان متین آزاد و بصیرت چند روز پس از تصویب کلیات لایحه مجازات اسلامی در مجلس ایران بازداشت شدند.
در عین حال، در روزهای اخیر برخی سایت های اینترنتی به نقل از وکیل مدافع محمود متین آزاد و آرش بصیرت گزارش کرده اند که این دو که به اتهام ارتداد به مجازات اعدام محکوم شده بودند، بعدا تبرئه و آزاد شده اند.
مدیر سازمان همبستگی جهانی مسیحی گفته است که جامعه جهانی باید همچنان از دولت ایران بخواهد تا تمامی کسانی را که به دلیل اعتقادات و وابستگی دینی بازداشت کرده آزاد کند و به تعهدات خود طبق معاهده بین المللی حقوق مدنی و سیاسی پایبند باشد.
خانم لامبرت از مجلس ایران خواسته است تا بدون هیچ تاخیری، پیگیری لایحه مجازات ارتداد را از دستور کار خود خارج سازد.
نشریه کريستين پست می افزاید که ایران از نظر آزار مسیحیان در جهان در رده سوم قرار دارد و کمیسیون آزادی بین المللی مذهبی، که یک نهاد آمریکایی است، جمهوری اسلامی را از جمله کشورهایی معرفی کرده که "باعث نگرانی ویژه" شده اند.
این اصطلاح در مورد کشورهايی به کار برده می شود که در آنها، آزادی های مذهبی با محدودیت شدیدی مواجه است.
نشریه کریستین پست که در آمريکا چاپ می شود، به کلیساهای انجیلی گرایش دارد و اخبار و گزارش های مربوط به امور مسیحیان را در سطح بین المللی منتشر می کند.

داستان زندگی خواهر فروزان

ستایش برای توست ای خداوند من عیسی مسیح سه شنبه شب وقتی کارهایم را انجام دادم ، انجیل را در دست گرفتم و با خداوند عیسی مسیح صحبت کردم . از خدا خواستم که در خواب ملاقاتش کنم . گفتم : پدر چرا به خوابم نمی آیی . مگر خودت نگفتی هیچگاه شما را رها نخواهم کرد . شاید پدر این فرزندت گناهی کرده و تو از دستش رنجیده ای ؟ پدر مرا ببخش . پدر در کلامت با من حرف بزن و نصیحتم کن .
وقتی انجیل را باز کردم خداوند پیغام خیلی زیبا و در عین حال تکان دهنده ای به من داد . خداوند در کلامش فرمود : " ای تو که خوابیده ای ، بیدار شو و از میان مردگان برخیز ، نور مسیح بر تو خواهد درخشید " . بعد از خواندن ، بلافاصله همسرم را بیدار کردم و هر دو شروع به دعا و توبه کردیم . وقتی می خواستم بخوابم گفتم : پدر به خوابم بیا! با تمام وجود این دعا را کردم و خوابیدم . صبح ساعت 50 : 4 را نشان می داد که بیدار شدم . ساعت را نگاه کردم و آهی از تمام وجودم درآمد ، گفتم : باز به خوابم نیامدی ! ورفتم دوباره خوابیدم. همین که خوابیدم خودم را در جایی دیدم که برایم ناشناس بود . یک راهرو بزرگ با اتاق های فراوان . درون یکی از اتاق ها دو تخت بود . روی یکی از تختها همسرم و در دیگری من و پسرم نشسته بودیم ، تختی که من و فرزندم روی آن نشسته بودیم روبه روی در بود . و در هم باز بود . من در حالیکه نشسته بودم و به بیرون در نگاه می کردم در یک لحظه مردی قد بلند با لباسی بلند و سفید از کنار در می گذشت در یک لحظه یک نگاه به درون اتاق انداخت و رد شد . وای خدای من ! عیسی مسیح را دیدم . در حالیکه می خواستم بلند شوم و به دنبالش بروم ، فریاد می زدم پدر مرا ترک نکن ! انگار کسی پاهایم را نگاه داشته بود نمی توانستم برخیزم ، فریاد می زدم و اشک می ریختم . همسرم هاج و واج مرا نگاه می کرد . گفتم : ای عیسی مسیح برگرد ! خیلی انتظارت را کشیدم ! چرا رفتی مگر خودت نگفتی دیگر ما را رها نخواهی کرد ودر یک لحظه دیدم مسیح وارد اتاقمان شد . من مانند بچه ای که سالهاست یتیم بوده نگاهش می کردم . مسیح آمد جلو تخت دستی پر محبت بر روی سرم کشید و مرا بوسید . بعد دست پر مهرش را بر سر پسرم کشید و او را هم بوسید . روبروی من نشست و در مورد خیلی چیزها با من صحبت کرد . در مورد دنیای آخرت ، اما هیچ یک از سخنانش را به خاطر نمی آورم فقط یک سؤال کردم و گفتم : آیا در آن دنیا برای همیشه زنده می مانیم ؟ مسیح لبخندی پر از محبت زد و گفت : " در آن مورد هم فکر شده ناراحت نباش " . سپس مسیح بلند شد و گفت وقت اندک است باید بروم ، دوباره دستان پر مهرش را بر سر من و فرزندم کشید و ما را بوسید و رفت . من به دنبالش دویدم اما او را نیافتم . بعد کمی آن طرف تر دیدم مسیح در اتاق بغلی نشسته و همسایه ماست . بعد خود را در محیط مدرسه دیدم که در کلاس ، بچه ها همگی با من بدرفتاری می کردند و به هم می گفتند به او نزدیک نشـوید او نجس است او یک مسیحی است . اما من دردل برای آنها طلب بخشش می کردم و افتخار می کردم که یک مسیحی هستم و به خاطر خداوند ، توهین ها می شنوم . بچه ها سطل آب کثیفی را روی نیمکت من ریختند ، اما من چیزی نمی گفتم . بعد در جایی دیگر برادرم را دیدم و گفتم : میدانی امروز چه کسی را دیدم ؟ و او گفت : چه کسی را ؟ گفتم : مسیح را دیدم . در یک لحظه از خواب پریدم و در حالیکه اشک می ریختم همسرم را بیدار کردم و گفتم : مسیح به خوابم آمد. من مسیح را دیدم . بعد برای همسرم تعریف کردم . همسرم گفت : مسیح در مورد آن دنیا چه گفت ؟ اما من هیچ یک از سخنان او را به یاد نیاوردم . جزء آن سؤالی که خود از او پرسیده بودم . بعد با همسرم شروع به دعا و شکر گزاری کردیم . سپس من به جلوی در سالن که شیشه ای است رفتم، پرده روی آن را تا زدم . آسمان کمی روشن شده بود و پرندگان در حال پرواز کردن بودند . خداوند را شکر می گفتم که در یک لحظه احساس کردم ، مسیح با همان هیبت و شکوه و با همان لباس بلند و سفید وارد خانه ما شد . در حالیکه به طرف همسرم می دویدم گفتم : مسیح به خانه ما آمد و دوباره شروع به شکرگزاری کردیم . مطلبی که می خواهم اضافه کنم این است که مدتها به همسرم می گفتم که توی دلم افتاده مسیح به خانه ما می آید . «خدا را شکر»و اما غروب همان روز پسرم در حال تماشای تلویزیون بود . به ساعت نگاه کردم ده دقیقه به پنج غروب بود . به درون اتاق خوابم رفتم و بر روی تخت دراز کشیدم و باید بگویم که هر آنچه بر من گذشت من بیدار بودم و چندین بار چشمانم را باز کردم .دریک لحظه احساس کردم خانه مادر همسرم هستیم و من و همسرم در مورد چیزی باهم بحث می کردیم و من برای این که بحث تمام بشود بیرون اتاق رفتم و روی پله ها نشستم . سرم پایین بود که یک لحظه احساس کردم جلوی من یک چیز سفید رنگی ظاهر شد . ترسیدم و به حالت نیم خیز بلند شدم . سرم را بلند کردم که ناگهان آقای میانسالی را دیدم در حالیکه دو فرشته در دو طرف او بودند او را روبه روی من قرار دارند . به من گفت : " ای فرزند نترس ! " در حالیکه صدایم می لرزید گفتم : شما ؟ گفت : " من ابرام هستم " من که ترسیده بودم گفتم : شما ... شما ابراهیم جدّ پدری ما هستید . گفت : " برایت پیغام مهمی دارم. زود برخیز و بـه خانـه ات بازگرد . امشب مهمان عزیزی داری " . گفتـم : مهمـان ؟ گفت : " آری امشب مسیح مهمان شماست " . در حالیکه ذوق زده بودم گفتم " تنها نمی توانم . گفت : " با همسرت برگرد ، اما در مکانی که می خواهی بایستی باید تنها باشی . بهترین لباست را بر تن کن ، امشب مسیح می آید شاید تو برای همیشه با او بروی و شاید هم بازگردی " . بعد گفت : " ساعت مشخصی ندارد فقط در حال ستایش کردن باش ، او می آید ". در یک لحظه دیگر همه چیز جلویم محو شد . من در حالیکه ذوق زده بودم به داخل اتاق دویدم و به همسرم گفتم به خانه برویم ، همسرم در حالیکه مرا نگاه می کرد گفت : تو به من بگو امشب چرا این کارها را می کنی ؟ ما تازه به خانه مادرم آمدیم . گفتم : اگر تو نمی آیی پس برای من یک تاکسی بگیر خودم می روم ، امشب مهمان داریم . همسرم گفت : خوب میگفتی یک شب دیگر به خانه مان بیایند . اما من اصرار به رفتن می کردم که او دست مرا گرفت و گفت : چرا امشب اینطوری می کنی ؟ من اورا به حیاط بردم و گفتم : یک چیزی می خواهم به تو بگویم ! اما داد و فریاد راه نیندازی ! می دانی چه کسی را دیدم ؟ گفت : چه کسی ؟ گفتم : ابراهیم و دو فرشته را دیدم او گفت امشب مسیح مهمان ماست ! همسرم در حالیکه ذوق زده شده بود گفت : خوب برویم دیر می شود ! گفتم : فقط یک چیز دیگر ، در آن مکان فقط من باید باشم . خلاصه من و همسرم به درون اتاق رفتیم و من به طرف مادر همسرم رفتم و او را در آغوش گرفتم و بوسیدم . گفتم مامان اگر در این چند سال بدی از من دیدی مرا ببخش ! مادر شوهرم گفت: مگر شما مسافرت می خواهید بروید ؟ گفتم همینطوری گفتم . بعد با او خداحافظی کردیم . در راه به همسرم گفتم: به خـانـه مادرم برویم تا با آنها هم خداحافظی کنم . همسرم گفت : دیر میشود . گفتم : فقط برای چند لحظه ، بعد به خانه مادرم رفتیم . مادرم را بوسیدم و خواهرانم را در آغوش گرفتم و بوسیدم ، بغض عجیبی در گلویم بود . هم خوشحال از رفتن و هم حسی که دیگر خانواده ام را نخواهم دید . بعد سریع به خانه برگشتیم.من یک تی شرت سفید و شلوار مشکی پوشیدم و نمی دانستم چه باید بپوشم . بعد گفتم ساده بهتراست ! خداوندمان ساده پوشیدن را بیشتر می پسندد. درون سالن در حالیکه فرزندم را می بوسیدم گفتم : عزیزم ، امشب شاید برای همیشه به همراه خداوند از پیش شما بروم . پسرم گفت : خوب من هم می آیم . گفتم : توهم روزی می آیی ! اما حالا نه ! وقتی من نیستم بابا را اذیت نکن . پسرم در حالیکه گریه می کرد گفت : مامان من هم می آیم ، بعد همسرم او را به اتاق خوابش برد و او را خواباند و آمد . گفتم : اگه بدی کردم مرا ببخش ، بعد همدیگر را در آغوش گرفتیم و از شوق اشک می ریختیم . بعد همسرم هم به اتاق خواب رفت .من ماندم و کتاب انجیل . کتاب را برداشتم و به بیرون سالن روی ایوان حیاط نشستم و شروع به شکرگزاری کردم . اما تاریکی حیاط مرا اذیت می کرد . در یک لحظه صدایی در قلبم گفت : " برخیز به داخل برو ! مسیح به خانه ات می آید " . من به سرعت به درون خانه آمدم و آهنگ ملایمی را گذاشتم . شروع به ستایش کردم . در یک لحظه روبه روی خودم نوری را دیدم ، نور سفید رنگی ! مسیح آمد ! خدای من به خانه ات خوش آمدی . من در حالیکه به سجده افتاده بودم بلند بلند می گفتم : قدوس است پرجلال است خداوند من عیسی مسیح و اشک شوق می ریختم . بعد مسیح را دیدم که پر از نور بود گفت : " فرزندم باید برویم ، وقت تنگ است " . گفتم : مسیح جان خواهشی دارم ، همسرم آرزوی ملاقات با شما را دارد خواهش می کنم او را ببینید. مسیح گفت : " وقت اندک است " دوباره خواهش کردم گفت : " بیاید " بعد مسیح به جلو عکسی که ما در خانه داریم که تصویری از مریم مقدس و مسیح است رفت ، جلو آن ایستاد و آن را نگاه کرد ! من در اتاق را باز کردم دیدم که همسرم با لباس مهمانی آماده پشت در ایستاده بود . گفتم : بیا ! او بیرون آمد و خود را زیر پای مسیح انداخت و شروع به گریستن و ستایش کردن نمود ! مسیح بازوی همسرم را گرفت و او را از زمین بلند کرد و گفت : " بـرخیـز " ! بعد دست مهربـانش را برروی سر همسرم کشید و گفت : " به تو برکت می دهم ! بعد گفت : " می خواهم فرزندم را با خود ببرم شاید برای همیشه شـاید هـم بـرگـردد ! همسرم گفت : خوش بـه سعـادت او کـه به همـراه خـداونـد من می رود ! من در حالیکه دوباره از خداوند خواهشی داشتم گفتم : پدر ! پسرم خیلی دوست داشت شما را ببیند کاش بیدار بود و شما را ملاقات می کرد ، گفت : " او را بیدار نکن " بعد مسیح به اتاق فرزندم رفت و دست پدرانه اش را بر سرش کشید و او را بوسید ! بعد آمد و گفت : " وقت اندک است باید برویم " در حالیکه من و همسرم ستایش می کردیم دیگر من چیزی نفهمیدم و خود را در هوا معلق دیدم در حالیکه دو فرشته در دو طرفم قرار داشتند مرا به آسمان بالا و بالا بردند ، من دیگر هیچ وزنی را احساس نمی کردم ! سبک و سبک بودم بعد در جایی دیدم یک تخت طلایی که در دو طرف آن فرشته ها بودند و ابراهیم هم درمیان آنها ! مسیح برروی تخت سلطنت نشستـه بود ! فرشتـه ها مرا نزدیک تخت بردند . مسیح گفت : " فرزندم می دانی این جا کجاست ؟ " گفتم : بله ، اینجا دنیای آخرت است . مسیح گفت : " دوست داری چه کسی را ملاقات کنی ؟ گفتم : همه خانواده ام را ! گفت : " اول دوست داری چه کسی را ببینی ؟ " من مانده بودم پدرم را بگویم یا مادربزرگم را ! ( در اینجا باید بگویم پدرم را ده ماهی بود که از دست داده بودم و او پانزده روز قبل از مرگش که دکترها او را جواب کرده بودند ، به خداوند عیسی مسیح بر روی تخت بیمارستان ایمان آورد) مادربزرگم را که در کودکی از دست داده بودم خیلی دوست داشتم ، خلاصه گفتم : مادربزرگم را ! بعد مسیح به فرشته ها اشاره داد و دو فرشته مرا به مکانی که با دیدن آنجا فهمیدم که باید آنجا بهشت باشد ، بردند . یک طرف درختان کوتاه با انارهای درشت قرمز رنگ که زنان زیادی در حالیکه سبد چوبی زیر بغل داشتند و با دست دیگر انار می چیدند را دیدم و در طرف دیگر رودخانه ای که جوانان زیادی در حال تور انداختن بودند و می خواستند ماهی صید کنند ! فرشته پرسید : اسم مادربزرگت ؟ گفتم : مریم . فرشته گفت : مریم . بعد خانمی را دیدم در حالیکه سبد زیر بغلش و در حال انار چیدن بود نیم نگاهی به ما انداخت . گفتم : این مادربزرگم نیست . فرشته گفت : چرا ! گفتم مادربزرگم اینقدر جوان نبود ! فرشته خندید و گفت : اینجا همه جوان هستند و پیری معنایی ندارد . بعد فرشته گفت : مهمان داری ! مادربزرگم چون در این دنیا هیچ کسی را نداشت بهتر بگویم از بچگی یتیم بود و بعدها فقط یک دختر داشت و ما نوه هایش بودیم و چون می دانست که باید من از طرف دخترش باشم گفت : تو دختر سیمای من هستی ؟ در حالیکه از خوشحالی سبد انار از دستانش رها شد و به زمین افتاد به سوی من دوید و من هم به سوی او دویدم و همدیگر را در آغوش کشیدیم و از شوق گریه کردیم بعد گفت : تو کدامیک از نوه هایم هستی ؟ نامم را گفتم ، گفت : تو هم به خداوند عیسی مسیح ایمان آوردی ؟ گفتم بله مادربزرگ . بعد گفت : از زندگی خودت راضی هستی ؟ گفتم : بله خیلی خیلی راضی هستم خداوند همسری بسیار مهربان و پسرخیلی خوبی به من داده است . گفت : شکر ! بعد گفت : از دخترم چه خبر ؟ آیا او هم ایمان آورده ؟ گفتم : نه مادربزرگ ، اصلاً اجازه صحبت کردن را به من نمی دهد . در حالیکه مرا به آغوش کشید گفت : برو به او بگو و این پیغام مرا به او بده ، که جزمسیح هیچ راهی نیست ، نجات فقط در مسیح است . بعد فرشته ها به من گفتند : باید برویم . از مادربزرگم جدا شدم در همان لحظه یادم آمد که ای وای از پدربزرگ از او سؤال نکردم . فرشته ها گفتند دیگر چه کسی را می خواهی ببینی ؟ گفتم : پدربزرگم را . گفتند : اسم او ؟ گفتم : غلام . فرشته ها مرا کنار رودخانه بردند ! با صدای بلند گفتند : حسن، مهمان داری ! دیدم جوانی قد بلند در حالیکه تور ماهیگیری در دستانش بود بلند شد . من دوباره گفتم : او پدربرزگ من نیست . فرشته پرسید : چرا ! گفتم : او خیلی جوان است . فرشته دوباره گفت : مگر نگفتم در اینجا همه جوان هستند . پدربزرگم به سوی من آمد و مرا شناخت و به آغوش کشید ، گفتم خدایا شکرت که می بینم پدربزرگ و مادربزرگم درجای خوبی هستند چقـدر نگرانشان بودم . بعد رو به پدربزرگـم گفتـم : بابا بزرگ از پـدرم چـه خبـر؟ او را دیده ای ؟ گفت : شنیده ام آمده ولی او را ندیدم . بغضی گلویم را فشرد با ناامیدی گفتم : خدایا پدرم که ایماندار شده بود ، خدایا یعنی او را به فرزندی نپذیرفتی ! فرشته ها اشاره دادند وقت رفتن است ، از پدربزرگم جدا شدم . انتهای آنجا پله های مارپیچی بود که به سوی بالا می رفت ، فرشته گفت : دیگر چه کسی را می خواهی ببینی ؟ گفتم : پدرم را. فرشته ها دو طرف مرا گرفتند و مرا بالای بالا بردند در فضایی باز که پرندگان پرواز می کردند ، وقتی مرا بالا بردند دیدم پدرم چقدر جوان شده و منتظر من ایستاده در حالیکه می دانست من می خواهم به دیدنش بیایم آغوش خود را برای من باز کرده بود. پریدم در آغوشش و او را بوسیدم و سفت او را در بغلم جای دادم و از شوق گریستم . در یک لحظه یادم آمد که پدرم لحظه های آخر زندگی اش عمل کرده بود ، و خیلی درد داشت . به ناگاه او را رها کردم و گفتم بابا شکمت درد نیاید ؟ خندید و گفت : اینجا درد معنایی ندارد ! گفت: پیغامی برای همسرت ! برو و به او بگو که خیلی ممنون که مرا از مرگ ابدی نجات دادی و مرا بیدار کردی و پیغام انجیل را به من رساندی . بعد فرشته ها گفتند باید برویم ، با خوشحالی از اینکـه جـای پدرم هم خـوب است از او جـدا شدم . فرشتـه هـا گفتند دیگـر فقط یک نفـر را می توانی ملاقات کنی ! مانده بودم پدر همسرم را ببینم یا خواهرزاده همسرم را که در سن 16 سالگی خودکشی کرده بود . به ناگـاه صـدای خواهرزاده همسرم را شنیدم که مرا صدا می زد . گفتم : مونا را ! بعد فرشته ها دو طرف مرا گرفتند و مرا به پایین و پایین آوردند . سالنی بسیار بزرگ بود! و عده زیادی را دیدم که لباسهای طوسی کم رنگی بر تن داشتند و در حال سجده کردن بودند و می گفتند : " قدوس است قـدوس است " فرشته ها گفتند : پروین ! مونا انتهای سالن در حالیکه فریاد بلندی می زد به سوی من دوید و گفت : زن دایی ! هر دو همدیگر را در آغوش کشیدیم و شروع به گریه کردن کردیم راستش با دیدن آن سالن تکانی خوردم ، گفتم : مونا ، جای تو خوبه ، راحتی ؟ او در حالیکه سرش را به سوی پایین می آورد گفت : زن دایی خداوند گفت : " همگی ما در حال دعا بمانیم و او را بستاییم تا بعد ما را به جای بهتری ببرد " ! فرشته ها گفتند : وقت تمام است ، از او جدا شدم و فرشته ها مرا به جای اولی که آمده بودم بردند و روبه روی تخت مسیح مرا به زمین گذاشتند . مسیح گفت : " اینجا را دیدی ؟ گفتم : بله ، گفت : " می خواهی اینجا بمانی یا بروی ؟ " گفتم : خدایا نمی دانم هم دوست دارم بمانم و هم دوست دارم بروم آخه پسرم چشم به راه منه ، خدایـا منـو بازگـردان و بعد سـه تـایی ما را بـه اینجـا بـازگـردان . مسیح گفت : " می توانی بروی ! برو و هر آنچه را که دیدی برای خواهران و برادران ایماندارت بازگو کن و پیغام مژده انجیل را به تمام مردم دنیا برسان " بعد به فرشته اشاره داد . دو فرشته از بالای سرم یک پیراهن سفید رنگی بر تنم کردند و مسیح به من اشاره کرد ، نزدیکش شدم و بعد گفت : " فرزندم " گفتم : بله ، دستی بر روی سرم کشید و گفت : " ترا برکت می دهم ". در یک لحظه دیگر چیزی نفهمیدم خودم را روی زمین داخل سالن دیدم و به اتاق دویدم ، دیدم همسر و فرزندم خواب هستند . فریاد زدم من آمدم ، آنها برخاستند و از شوق گریستند . بعد همسرم گفت : وقتی تو رفتی من به خواهران و برادران ایماندار گفتم بیایند در اینجا ، تا باهم شکر گزاری کنیم و همگی در حال شکر گزاری بودیم .در یک لحظه چشمانم را باز کردم ، من بیدار بودم و شاید در این زمان من بارها و بارها چشمانم را باز می کردم . وقتی بـه سالن آمدم از اتفاقی که برایم رخ داد هیچ به یاد نمی آورم بعد از چند ساعت انگار سرم سنگینی می کرد حس کردم یک چیزی بر من گذشته ، بعد شب همسرم که آمد در حالیکه دوتایی اشک می ریختیم ، برای او تعریف کردم . ولی باز هم تکرار می کنم من خواب نبودم .جالب اینجاست که شب قبل خدا با من درکلام صحبت کرد و صبح ده دقیقه به پنج خواب مسیح را دیدم کـه در مـورد دنیـای آخرت بـا من صحبت مـی کـرد و من هیـچ چیـز بــه یاد نمی آوردم و همان روز غروب درست ده دقیقه به پنج این اتفاق رخ داد . البته این زمانها بعداً به یادم می آمد. ودیگراینکه همان شب خواهر و برادر ایماندارم را دیدم و برایشان از رویایی که داشتم گفتم و آنها گفتند که این یک مکاشفه است . باید بگویم که در این مدت شیطان خیلی مرا اذیت کرد وهمیشه به من می گفت این موضوع را به کسی نگو ، خدا از دست تو ناراحت میشود و من می ترسیدم . و بعد از خدا خواستم که به من بگوید چه کار باید بکنم و خداوند با قلبم صحبت کرد که این مکاشفه را به دیگران نیز بگویم تا باعث جلال نام خداوند شود . در پناه مقدس عیسی مسیح خداوند ، پدر آسمانی ما .

نصرت‌ از خدا

براي‌ سالار مغنيان‌. مزمور داود‌ خداوند تو را در روز تنگي‌ مستجاب فرمايد. نام‌ خداي‌ يعقوب‌ تو را سرافراز نمايد. 2 نصرت‌ براي‌ تو از قدس‌ خود بفرستد و تو را از صهيون‌ تأييد نمايد. 3 جميع‌ هداياي‌ تو را به‌ ياد آورد و قرباني‌هاي‌ سوختني‌ تو را قبول‌ فرمايد. سلاه‌. 4 موافق‌ دل‌ تو به‌ تو عطا فرمايد و همة‌ مشورت‌هاي‌ تو را به‌ انجام‌ رساند.5 به‌ نجات‌ تو خواهيم‌ سراييد و به‌ نام‌ خداي‌ خود، عَلَم‌ خود را خواهيم‌ افراشت‌. خداوند تمامي‌ مسألت‌ تو را به‌ انجام‌ خواهد رسانيد. 6 الا´ن‌ دانسته‌ام‌ كه‌ خداوند مسيح‌ خود را مي‌رهاند. از فلك‌ قدس‌ خود او را اجابت‌ خواهد نمود، به‌ قوّت‌ نجات‌بخش‌ دست‌ راست‌ خويش‌. 7 اينان‌ ارابه‌ها را و آنان‌ اسبها را، اما ما نام‌ يهوه‌ خداي‌ خود را ذكر خواهيم‌ نمود. 8 ايشان‌ خم‌ شده‌، افتاده‌اند و اما ما برخاسته‌، ايستاده‌ايم‌.9 اي‌ خداوند نجات‌ بده‌! پادشاه‌ در روزي‌ كه‌ بخوانيم‌، ما را مستجاب‌ فرمايد.

قطارى كه بهاييان ايران را به خارج مى برد

غروب هر پنجشنبه شمارى از بهايى هاى ايران در ايستگاه راه آهن تهران جمع مى شوند تا هم كيشان و بستگان خود را كه قصد خروج از كشور را دارند در پای قطار ساعت هشت شب تهران- استانبول بدرقه كنند.
ظرفيت اين قطار ۲۰۰ نفر است و آن گونه كه مهمانداران اين قطار مى گويند از حدود ۱۲ سال پيش كه سفرهاى هفتگى آن آغاز شد دست كم هر هفته به طور ثابت چندین مسافر آن، بهايى هستند.
بيشتر اين مسافران تصميم دارند براى هميشه ايران را ترك كنند و از همين رو چشم هاى گريان و نگران فراوانى در غروب پنجشنبه ها در ايستگاه راه آهن تهران ديده مى شود.
پيروان اين كيش به علت عقايدشان بيش از يك قرن است كه با محدوديت هاى بسيار در ايران دست و پنجه نرم می کنند.
با پيروزى انقلاب بهمن ۵۷ در ايران و استقرار نظام جمهورى اسلامى، كيش بهايى در ايران به عنوان يك «دين ساختگى» معرفى شد و پيروان آنها مورد اذيت و آزار و تبعيض بيشترى قرار گرفته اند.
آمار دقيقى از تعداد بهاييان در ايران وجود ندارد ولى در ۳۰ سال اخير گروه پر شمارى از آنها خاك ايران را به مقصد اروپا، آمريكا، هند و اسرائيل ترك كرده اند.
يكى از شهرهايى كه در ميانه راه اين مهاجران قرار دارد شهر «كايسرى» در شرق تركيه است. اين شهر با قطار۶۰ ساعت از تهران فاصله دارد؛ هفت ساعت قبل از آنكارا و ۱۵ ساعت قبل از استانبول كه در سال هاى اخير به عنوان توقفگاهى براى بهائيان درآمده است.
وقتى كه در تهران به متصدى دريافت بار قطار گفتم، چمدانى براى تحويل ندارم، با تعجب گفت: در اين قطار همه اضافه بار دارند، چه عجب يك نفر هم بدون بار پيدا شد.
در همان لحظه دو زن ميانسال كه در حال تحويل بارشان بودند از من خواستند تا امتياز ۳۵ كيلويى بار خودم را به آن ها بدهم تا مجبور نشوند بابت «اضافه بار» ۱۰۵ هزار تومان جريمه بدهند و به شوخى به من گفتند: در ازاى اين كار حاضرند در طول اين سفر سه روزه به من چاى تازه دم بدهند!
لوكوموتيو ساعت ۲۰:۱۰ شروع به حركت كرد و من براى گرفتن اولين چاى وعده داده شده به كوپه خانم هاى ميانسال رفتم و چند دقيقه با آن ها گفت و گو كردم. وقتى از يكى از آن ها پرسيدم كه چرا پسر جوان شما اين قدر در ايستگاه راه آهن گريه مى كرد گفت: به اين علت كه او آخرين فرد خانواده مان است كه در ايران مانده است و الان ديگر خيلى تنها شده و من هم مجبور شدم ايران را ترك كنم و پسرم را تنها بگذارم. او هم اگر پاسپورت داشت با من مى آمد ولى مجبور شد بماند و شايد قاچاقى بيايد آن طرف.
«اى كاش مى توانستيم در ايران بمانيم»
آقايى كه به همراه همسر و دو دختر جوانش در حال خارج شدن از كشور بود گفت: پس از انقلاب من را از آموزش و پرورش اخراج كردند و مجبور شدم كه يك مغازه لوازم آرايشى اجاره كنم. تا ۱۰ سال پيش مخارج زندگى خود و چهار فرزندم را از اين طريق تامين مى كردم تا اينكه جواز كسب من را لغو كردند.
وى مى گويد: با هر مشكلى بود دو پسرم را به پاكستان و از آنجا به كمك جامعه بهائيان به آمريكا فرستادم. ولى الان كه دخترهايم بزرگ شده اند و مى خواهند به دانشگاه بروند نمى توانيم آن ها را تنها روانه خارج كنيم و به همين علت خودمان نيز به همراه آنها آمده ايم.
از او مى پرسم كه چرا با قطار از كشور خارج مى شود و از هواپيما استفاده نمى كند؟
وى كه نخواست نامش فاش شود در پاسخ مى گويد: ما بيشتر زندگى مان را فروخته ايم و ديگر نمى خواهيم به ايران برگرديم. چند وقتى در «كايسرى» تركيه زندگى مى کنيم تا ببينيم سازمان ملل و يا جامعه بهائيت برايمان چه كار مى كند. بخشى از لوازم ضرورى زندگى مان را هم همراه خودمان آورده ايم تا مجبور نشويم دوباره در تركيه آنها را با قيمت بالا بخريم، چون معلوم نيست چند وقت در تركيه مى مانيم.
اين ايرانى بهايى كه موهايش به سپيدى مى زند نگران است كه چگونه در كشورى غريب بايد امرار معاش كند.
وى مى گويد: اگر قرار بود با هواپيما برويم به خاطر بار اضافه اى كه داريم كلى بايد جريمه پرداخت مى كرديم؛ ضمن اينكه بليت قطار فقط ۶۹ هزار تومان است و از هواپيما خيلى ارزان تر تمام مى شود و در شهر كايسرى ايستگاه دارد.
او مى افزايد: «ما بهايى هاى پولدارى نيستيم و همين مبالغ هم برايمان خيلى زياد است. يعنى اغلب افرادى كه در اين قطار هستند از طبقه نسبتا كم درآمد جامعه به حساب مى آيند. آن قدر در اين چند ساله به ما فشار آوردند كه بسيارى از ما ديگر آه در بساط نداريم. الان هم كه داريم به كايسرى مى رويم اميدمان به خدا است و مى دانيم كه روزهاى سختى در پيش داريم. اى كاش مى توانستيم در ايران بمانيم و مثل بقيه مردم زندگى كنيم.»
خانم ميانسالى كه به همراه همسرش در حال سفر بود نيز مى گويد: «الان بيش از يك سال است كه دو دختر جوان من در شهر كايسرى زندگى مى كنند. قرار است كه سازمان ملل براى آن ها كارى بكند و آن ها بتوانند براى ادامه تحصيل به آمريكا بروند. ولى هنوز معلوم نيست كه چه وقت كار آن ها درست مى شود؛ يك سال، دو سال ديگر و يا همين فردا.»
اين خانم مى افزايد: حتى بعضى ها را مى شناسم كه چهار سال در تركيه مانده اند و با مشكلات فراوانى سر كرده اند و الان توانسته اند بروند مثلا به كانادا براى تحصيل. به هر حال اين پنجمين بار است كه از طريق قطار براى ديدن دخترهايم و رساندن كمى پول و مواد غذايى به آنها به تركيه مى آيم. خودم و همسرم ساكن بابل هستيم و زندگى مان، خدا را شكر بد نيست. يعنى پس از عمرى كار كردن توانسته ايم كمى پس انداز كنبم تا بچه هايمان را به سرانجام برسانيم.
وى مى گويد: يك مقدار محدودى هم سازمان هاى بين المللى به دخترهاى من كمك مالى مى كنند تا بتوانند اين مدت نامعلوم را در تركيه امرار معاش كنند و در نهايت براى تحصيل به كشورى كه درخواست كرده اند بروند.
از او مى پرسم كه چرا خودتان مهاجرت نمى كنيد؟ چه عواملى باعث شده است كه برخى از هم كيشان شما عليرغم مشكلات فراوان همچنان در داخل ايران زندگى كنند؟
اين خانم ميانسال مى گويد: تا آنجايى كه من مطلع هستم بيشتر بهائيان، ايران عزيزمان را دوست دارند و دوست دارند در مملكت خودشان زندگى كنند و با صداقت كار و به مردم خدمت كنند. من هم يكى از آن ها. ببينيد هيچ كس دوست ندارد آواره مملكت غریب شود. آنهايى هم كه رفتند اغلب دلايلى موجه داشتند. بيشتر به خاطر اجبارى كه براى پيشرفت بچه هايشان دارند، مجبور مى شوند بروند. بعضى ها به خاطر اينكه از اداره هاى دولتى اخراج و پاكسازى شده اند و نمى توانستند كار ديگرى بكنند گذاشتند رفتند.
او اظهار عقيده مى كند، «بعضى ها هم به خاطر اينكه در اوايل انقلاب، تعدادى از بهاييان بى گناه را اعدام كردند از ترس جانشان فرار كردند. اما الان يك مقدار وضعيت بهتر شده است ولى در مجموع در ايران، بهاييان با مشكلاتى دست به گريبان هستند كه آنها را مجبور به مهاجرت مى كند.»
زنی «شکست خورده»
قطار «تهران- استانبول» از ميان دشت ها، كوه ها، درياچه ها و رودخانه ها گذر مى كند. اين قطار ۳۶ ساعت پس از حركت و شش ساعت آن سوى مرز ايران به درياچه وان مى رسد. دو واگن آخر قطار كه بار مسافران در آن قرار دارد در اسكله درياجه وان از ترن جدا و به داخل كشتى ترك منتقل مى شوند.
كشتى پس از پنج ساعت حركت به سمت غرب، به اسكله «تاتوان» مى رسد. در آن سوى درياچه و در اسكله «تاتوان» واگن بار از كشتى خارج و به قطار ترك متصل مى شود و مسافران نيز سوار بر آن قطار مى شوند تا ادامه مسير را بپيمايند.
شمارى از مسافران در عرشه كشتى قدم مى زنند و شمارى ديگر در داخل آن استراحت مى كنند. يكى از مسافران قطار در ساعت هاى آخر سفر از سرنوشت «نامعلوم» خود نگران بود و در حالى كه اشك چشمانش را پر كرده بود، گفت: «من از روزى كه خودم را شناخته ام هميشه مكافات و زجر و بدبختى كشيده ام، ولى به خاطر عشقى كه به ايران داشتم هيچ وقت حاضر نبودم كه از مملكت خارج شوم .الان ۲۷ سال است كه ازدواج كرده ام و تمام اين مدت را خياطى كرده ام تا مخارج زندگى مان را تامين كنم.»
وى افزود: «من خياطى مى كردم و شوهرم با مدرك ليسانس مسافر كشى، و نهايت تلاش مان را كرده ايم كه بچه هايمان در ايران بمانند و موفق شوند ولى متاسفانه فشارهايى كه به ما آوردند از من مادرى شكست خورده ساخت كه مجبور شدم به خاطر آينده بچه هايم مملكتم را ترك كنم.»
او گفت: «من خيلى با خودم مبارزه كردم كه به خارج نروم و هر وقت كه اسم خارج مى آمد تمام تنم مى لرزيد. روزى كه دخترم گفت مى خواهم از ايران بروم من پنج، شش ماه با او صحبت مى كردم تا شايد منصرف شود ولى بعدها ديگر تسليم شدم چون فهميدم كه حق با اوست. ولى باور كنيد الان هم تمام قلب و وجود و روحم ايران است.»
«قطار احباء»
بهايى ها اين قطار را «قطار احباء» می نامند که به معنای «دوستان» است. قطار «احباء» پس از ۶۰ ساعت حركت و در ساعت هشت صبح به شهر كايسرى، جايى كه بهاييان ايران در اين نقطه آينده خود را رقم مى زنند، می رسد.
نماينده جامعه بهاييان و شمارى از اقوام و بستگان مسافران بهايى به استقبال آنها آمده بودند و قطار پس از ۱۰ دقيقه توقف به مسير خود به سمت آنكارا و استانبول ادامه داد.
وقتى به كوپه قطار برگشتم ديدم كه يك فلاسک چاى تازه دم روى ميزم قرار دارد. فلاسک آشنا بود. زنان ميانسال به قول خودشان وفا كرده بودند.

آزادی هموطنان مسیحی مان از زندان اطلاعات شیراز

جلسه دادگاهی دردادسرای عالی استان فارس با حضور خانواده های آنان و وكیل مدافع و
به سرپرستی قاضی رضائی برگزار شد كه پس از انجام مراحل دادگاهی،...



به گزارش شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان هموطنان مسیحی مان، "محمود متین آزاد و آرش بصیرت "كه در تاریخ ۲۴ اردیبهشت سالجاری برابر با ( ۱۵ می- ۲۰۰۸) در " پارك باغ رویا " توسط تعدادی از مامورین اطلاعات و امنیت شیراز دستگیر و بازداشت شده بودند با دعا و حمایت های شما هموطنان پس از۳ ماه از زندان آزاد شدند.
این دو هموطن كه پس از دستگیری در بازداشتگاه موقت زندان اطلاعات (معروف به پلا ك ۱۰۰) در مرکزشهر شیراز زندانی بودند به دفعات در زیر بازجوئی های مامورین امنیتی قرار داشتند و به دلیل نوع پرونده آنها مقامات زندان از قبول هرنوع وثیقه ای برای آزادی موقت آنان خود داری می كردند .
طبق گزارش پرونده بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب ، و طی گزارش منتشره از سوی اداره كل اطلاعات استان فارس و بر اساس نحقیقات و استناد به ماده ۲۱۴ قانون آئین دادرسی كیفری دادگاههای عمومی و انقلاب ، و مسائل ۱ و ۹ مبحث "ارتداد"، ، برای آقایان محمود متین آزاد و آرش بصیرت ؛ از سوی بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب شیراز قرار"مجرمیت " و تقاضای كیفرخواست ارتداد" برای متهمین صادر و اعلام گردید بود.
به گزارش FCNN ، روز سه شنبه ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۸ ( ۲ مهرماه ۱۳۸۷) در ساعت ۳۰: ۱۳ بعداظهر جلسه دادگاهی در دادسرای عالی استان فارس با حضور خانواده های آنان و وكیل مدافع و به سرپرستی قاضی رضائی برگزار شد كه پس از انجام مراحل دادگاهی،" قاضی رضایی رای بر برائت و آزادی زندانیان مسیحی داد " كه هموطنان مسیحی مان پس از گذراندن دو روز در زندان و انجام تكمیل مقدمات پرونده روز پنج شنبه مورخ ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۸( ۴ مهرماه سالجاری ) از زندان آزاد شدند.
لازم به یاد آوری است كه دیگر برادر مسیحی مان " رامتین سودمند " كه در تاریخ ۲۱ آگوست ۲۰۰۸ ( ۳۱ مرداد ۱۳۸۷) از سوی مامورین وزارت اطلاعات بازداشت شده بود همچنان در زندان اداره اطلاعات مشهد بسر می برد. به گفته مقامات هنوز جرمی علیه نامبرده ثابت نشده و اداره اطلاعات مشهد تنها اعلام داشته اند كه رامتین می بایست تا زمان انجام و اتمام تحقیقات در بازداشتگاه به سر ببرد .!
شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان ضمن تقدیر از همه شما ایمانداران كلیسای ایران دراین همبستگی كلیسایی از "كلیسای ایران "در سراسر دنیا دعوت می كند تا همچنان برای آزادی دیگر فرزند كلیسا، "رامتین" در دعا باشیم .

بازداشت خادم رسمی كلیسای انجیلی آشوری ارومیه

مامورین اطلاعات با ورود به منزل یكی ازخادمین رسمی كلیسای ارومیه ضمن بازرسی
كامل منزل بدون هیچ توضیح و یا علتی وی را بازداشت و با خود بردند.

به گزارش شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان، چهار تن از مامورین اطلاعاتی شـــهرستان ارومـــیه در ســاعت ۱۰:۳۰صـبح روز دوشـنبه اول مـــهرماه ۱۳۸۷( ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۸) بــدون ارائـه هیچــگـونه حكمی وارد مــنزل "شرودر یادگار" از اعضاء و خادمین رسمی كلیسای انجیلی آشوری ارومیه شدند .
مامورین پس از ورود به منزل تمامی اتاقها و به خصوص اتاق كار ایشان را مورد تفتیش و بازرسی قرار دادند و كلیه كتب و سی دی ها و به خصوص كامپیوترشخصی وی را بدقت بازرسی كردند .
پس از گذشت چهار ساعت بازرسی از منزل ، ماموران اطلاعات خادم كلیسا "شرودر یادگار" را بهمراه یكی دیگر از برادران مسیحی بنام ( علی - ك ) از تهران، كه در منزل ایشان میهمان بود بدون هیچگونه توضیحی و یا ارائه حكم جلب از سوی دادگاه آنها را بازداشت و به مكان نامعلومی بردند.
همچنین در جریان این بازرسی ها نیز تعداد بسیاری كتب، جزوات، سی دی و لوازم شخصی ایشان را نیز ضبط كردند.
در پی نگرانی خانواده ازوضعیت سلامت ومكان نگهداری ایشان، سرانجام پس از چند روز بازداشت ، از سوی مامورین اطلاعات، طی تماس تلفنی به همسر وی خبر داده شد كه او در بازداشتگاه مركزي اطلاعات اروميه به سر مي برد، و نیز يك روز پس از آن هم به "شرودر" اجازه داده شد تا با خانواده خود تماسی كوتاه داشته باشد و ایشان فقط این جمله را به زبان فارسي به همسرش گفته است:
"\ سلام من شرودر هستم و حالم خوب است \"
در پی مراجعات و پیگیریهای مكرر خانواده به سازمانهای مربوطه، مامورین اطلاعات اعلام كردند كه ایشان را به اتهام جاسوسی و ارتباط با عوامل بیگانه (!) بازداشت كرده اند، اما پس از مدتی از طرف مقامات رسمی به خانواده ایشان اعلام شد كه وی بجرم " فعالیتهای بشارتی" بازداشت شده است.
ماموران امنیتی حتی به همسر وی نیز در خصوص درج خبر در رسانه ها هشدار دادند. !
تاكنون پس از گذشت ۹ روز از دستگیری ایشان به همسر و دختر۶ ساله اش و همچنین شبان كلیسا آشوری ارومیه اجازه ملاقات داده نشده است و از وضعیت این خادم كلیسا اطلاعی دقیقی در دست نیست.
شایان ذكر است ۲ روز پس از دستگیری " شرودر" یك ایماندار مسیحی فارسی زبان نیز بنام " سبحان " ۲۸ ساله در ارومیه بجرم" مسیحیت" بازداشت شده كه از وضعیت وی نیز تاكنون خبری منتشر نشده است.
شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان از عموم هموطنان به ویژه ایمانداران "كلیسای ایران" در سراسر دنیا تقاضا دارد تا در پی بی خبری از وضعیت مسیحیان بازداشت شده و خادم كلیسای آشوری ارومیه كه باعث ایجاد موجی از نگرانی در میان ایمانداران كلیسا و خانواده وی گردیده ،متحدا در دعا باشیم.

جمهوری اسلامی درصدد متوقف كردن برنامه تلویزیونی مسیحی

توجه دولت علیه افرادی که فعالیتهای مسیحی میکنند
افزایش یافته و بنظر میآید شرایط سخت تر شود


به گـــزارش شبــكه خــــبر مســـیحیان فــارســـی زبان در گـــزارشی از ســـوی (MNN) آمده: بتازگی خبری از داخل ایران متشر گردید که همگان را مبهوت نمود. "سامی تیپیت" مبشر مسیحی در مورد این خبر گفت: "گفتگوهایی میان مقامات جمهوری اسلامی دربارۀ " افرادی" که از طریق تلویزیون و دیگر رسانه ها به بشارت و موعظۀ انجیل میپردازند و مورد هدف قرار دادن این افراد در صورت ادامۀ فعالیتهایشان درحال انجام است."
رسانه های داخل ایران که به شدت تحت نظر رهبران مذهبی جمهوری اسلامی مورد سانسور قرار دارند می بایست براساس قوانین اسلامی فعالیت نمایند. ایرانیان محافظه کار معتقدند که مطبوعات و رسانه ها نمیتوانند از حکومت و رهبران ایران که رهبران مذهبی نیز هستند جدا بوده و نیز اقلیتهای دینی باید از نظر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی حمایت شوند.
دقیقاً مشخص نیست که موضوع از چه قرار است، تنها میدانیم که رهبر مذهبی ایران بحثهای پیش آمده در مجلس را مبنی بر "تسهیل و کاهش محدودیتهای جاری در ارتباط با مطبوعات" را رد کرده و دستور به پایان این صحبتها داده است.
بگفتۀ تیپیت، آنچه که از گزارشهای دریافتی بر میآید، این موضوع جدید از گفتگوهای صورت گرفته در مورد مسالۀ قانون ارتداد مجزا هستند. وی گفت "مساله این است که اساساً، فعالیتهایی همچون فعالیتهای مبشران مسیحی در رسانه ها بخصوص تلویزیون برای تقویت ایمان و کمک به ایماندارانی که در ایمانشان به مسیح میخواهند رشد کنند، کانون درگیریها قرار گرفته است.
این حرکت نیز قدمی دیگر بسوی سرکوبی مسیحیان است. روز ۹ سپتامبر، مجلس ایران به پیشنویس قانون پیشنهادی رای داد که بموجب آن کسانی که از اسلام به دین دیگر بگروند مرتد اعلام شده و محکوم به اعدام میگردند. بحثها بر سر این قانون از ماه فوریه، زمانی آغاز شد که مجلس پیشنویس قانون جزایی را با درنظر گرفتن مجازات سنگین تر برای مرتدین پیشنهاد نمود.
واکنش رادیوی مسیحی به" قانون ارتداد "ایران
به گزارش شبكه خبر مسیحیان فارسی زبان، موضوع قانون ارتداد در ایران مسالۀ بحث گروهای بسیاری گردیده است. بنابر این قانون کسانی که مرتکب ارتداد شوند محکوم به اعدام میگردند که بسیاری از سازمانهای حقوق بشری آنرا محکوم کردند.
با اینکه این قانون باید توسط شورای نگهبان به تصویب نهایی برسد، لیکن بسیاری ازگروهها و اقلیتهای مذهبی ابراز نگرانی کرده اند چراکه ممکن است افرادی كه از اسلام خارج می شوند محکوم به مرگ شوند.
بنابر گزارشها، مسیحیان نوکیش پس از دستگیری تا کنون مورد تهدید و آزار و بازجویی و سپس آزاد میشدند.
"لی دِیونگ" جانشین مدیر رادیوی "ندای امید" گفت: "توجه دولت علیه افرادی که فعالیتهای مسیحی میکنند افزایش یافته و بنظر میآید شرایط سخت تر شود." بعقیدۀ دِیونگ، دو عامل میتواند موجب این سختگیریها باشند. گسترش کلیساها، و یا حرکت جدید سیاسی دولت.
بسیاری اخبار حاکی از آن است که این دولت محبوبیت چندانی ندارد."نارضایتیهای مردم ایران افزایش یافته و طبعا چنین دولتی در این شرایط که اوضاع را وخیم میبیند، سعی میکند تا حلقه را تنگتر کرده و با اعمال زور هرآنچه را که برای خود تهدید میبینند محدود نمایند.
" رادیو "ندای امید" برنامه های مسیحی به زبان فارسی به داخل ایران پخش میکند. بنابر گفتۀ دِیونگ،"انجیل درحال گسترش است. تشنگی مردم ایران دربارۀ مسائل روحانی مسیحی رو به افزایش است." البته طبیعت افراطگرای حکومت اسلامی ایران سعی در دور کردن مردم دارد."چراکه خود حکومت هرروز محبوبیت خود را از دست میدهد و خود را به اسلام نزدیکتر میکند و این امر از محبوبیت اسلام در نزد مردم ایران که در برخی موارد بشکل مسلمان هستند می کاهد.
بااینکه هنوز نافرمانی مدنی از سوی مردم صورت نگرفته است، اما مردم دارند بیدار میشوند. به همین دلیل است که ایرانیها به رادیو و تلویزیونهای مسیحی گوش میدهند. "مشاهده میشود که بسیاری به این برنامه ها گوش می دهند، بسیاری تشنه هستند، اما دربرابر خود مخالفت ها و مشکلات را نیز میبینند.
"اگر این قانون تصویب شود، معنی آن این است که مسیحیان نوکیش مشکلات بسیاری خواهند داشت. "همچنانکه اوضاع برای ایمانداران سخت تر میشود، درخواست آنها برای دعا از برادران و خواهرانشان در مسیح که در خارج از ایران هستند بیشتر میشود تا بتوانند آنچه را که در پیش رو دارند بیشتر تحمل کنند."
آنچه میتوانید انجام دهید
· برای ایمانداران داخل كشور و تقویت ایمانشان در دعا باشیم.
· دعا کنیم که خدا افراد بیشتری را بسوی خود بخواند و به بسیاری از ایرانیان ایمان نجات بخش عطا کند.