۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

نامه یك دانشجوی مسیحی از اصفهان

من یك مسیحی ساكن اصفهان هستم . از شما تشكر میكنم كه برای ما مسیحیان این امكان را فراهم آورده اید كه بتوانیم ضمن داشتن یك منبع خبری مطمئن و بیطرف برای خودمان ، نظراتمان را هم منعكس كنیم .
به دنبال انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری اسلامی و حركتهای مردمی متعاقب آن، برخی"مسیحیان ایران " نیز مانند سایر هموطنانشان بدون هیچگونه برنامه ریزی و سازماندهی به شكل كاملا خودجوش و طبیعی تلاش داشته اند در همه مراحل جنبش به عنوان یك ایرانی حضور داشته باشند .
حقیقت اینست كه برای بیشتر مسیحیان ایران چه آنها كه از اقلیتهای قومی ارمنی و آشوری هستند و چه آنهائی كه به اقلیتهای قومی وابسته نیستند یا به قولی "مسیحیان فارسی زبان" چندان فرقی نداشت كه چه كسی از بین ۴ كاندیدای آن انتخابات بحث برانگیز بر كرسی ریاست جمهوری اسلامی بنشیند . چون در حالی كه اولین و طبیعی ترین حق آنها یعنی آزادی دینی شان از طرف نظام جمهوری اسلامی رعایت نمیشود ، چگونه میتوانند به سایر مسائل جامعه سرك بكشند و مثلا از توسعه سیاسی و آزادی بیان و آزادی احزاب حرف بزنند . وقتی با جوانان مسلمان شیعه كه فقط به نتایج آن انتخابات اعتراض داشتند چنان برخورد شد وای به حال یك مسیحی كه در یك درگیری خیابانی دستگیر شود. آنوقت قدر مسلم پیراهن عثمانی كه از آن درست خواهد شد حكایتی میشود بیاد ماندنی كه معلوم نیست آیا میتواند به نفع جنبش عمومی مردم و جامعه مسیحیت باشد یا نه ؟
هر چند دغدغه هائی از این دست مسیحیان ایران را لزوما بسیار محتاط تر از سایر هموطنانشان میكند ، اما آنها نیز مانند بقیه بخاطر علاقه به ایران و ایرانی از هر قوم و نژاد و مذهب كه باشد دل نگران رخدادها ی جامعه هستند . به خصوص مسئله رعایت "حقوق بشر" چون میتواند بر زندگی روزمره شان اثر بگذارد بسیار مورد توجه مسیحیان ایران است و همه مسیحیان ایران به خاطر برقراری حقوق بشر هم كه شده در دل برای پیروزی مردم ایران دعا میكنند . این بسیار جالب توجه است كه برای اولین بار در تاریخ جنبش های سیاسی و فكری ایران حقوق بشر اینگونه مور توجه قرار گرفته است و فصل الخطاب شده .
اخیرا نامه ای داشتیم از یك دانشجوی مسیحی ساكن اصفهان كه وقایع اخیر در ایام محرم و عاشورا را در آن منطقه شرح داده است و چون نمونه ای از طرز نگاه مسیحیان ایران به وقایع اخیر به خصوص در شهرستانها و در ایام كریسمس و سال نو مسیحی میباشد ، بدون هیچ اظهار نظربیشتری آن را نقل میكنیم :
نامه ای از اصفهان
با سلام خدمت شما و تك تك كاربران محترمتان . من یك مسیحی ساكن اصفهان هستم . از شما تشكر میكنم كه برای ما مسیحیان این امكان را فراهم آورده اید كه بتوانیم ضمن داشتن یك منبع خبری مطمئن و بیطرف برای خودمان ، نظراتمان را هم منعكس كنیم .
همانطور كه میدانید اصفهان از شهرستانهائی در ایران است كه حالت مذهبی آن كمی بیشتر از بقیه شهرها میباشد . از دوران بچگی به یاد می آورم كه همیشه نزدیك مناسبتهای مذهبی اسلامی در خانه ما حكومت نظامی اعلام میشد . به خصوص در ایام عزاداری سه روزه رمضان و همینطور عاشورا و تاسوعا در ماه محرم . از همان روزهای آغاز رمضان یا محرم مرتب تذكرات مادر و پدرم به من و دوخواهرم شروع میشد كه مواظب رفتارتان باشید ، نكند كاری كنید كه شر شود، نكند در خیابان چیزی بخورید ، دقت كنید و زیاد دورو بر اماكن مذهبی مسلمانان آفتابی نشوید ، مواظب لباس پوشیدنتان باشید ، صدای موسیقی را بلند نكنید ، مواظب .......... و دهها تذكر دیگر كه گاهی اوقات از بس زیاد میشد اوقاتمان را تلخ میكرد . ولی با این وجود اكثر موارد آنها را به گوش میگرفتیم و اطاعت میكردیم .
به خصوص در دوسال اخیر كه خواهرهای كوچكتر من كمی بزرگتر شده بودند و حالا دیگر در سن ۱۴ و۱۶ سالگی دو دانش آمورز دبیرستانی بودند ، گویا هر لحظه بر نگرانی مادرم در مورد لباس پوشیدن آنها افزوده میشد و همیشه مادر و پدرم نگران رنگ لباس و روسری و مانتو و البته غلظت ماتیك و سایه چشم آنها بودند .
من كه كمی بزرگتر بودم ، در سن ۲۰ سالگی پس از دو سال پشت كنكور ماندن عاقبت زوركی به افتخار دانشجوئی در دانشگاه آزاد نجف آباد نائل شدم ! به همین علت هر روز مسیر اصفهان تا نجف آباد را اگر بخت یار بود با ماشین پدرم و اگر نبود با مینی بوس و خطی و اتوبوس طی میكردم .
به شخصه هیچگاه مشكلی با رعایت مناسبتهای مذهبی اسلامی نداشتم . حتی بنابه عادت آن ایام نیز جزئی از زندگی طبیعی من محسوب میشد كه به آن خو گرفته بودم . از طرف دیگر من دوستان باحالی داشتم كه هرچند بیشترشان ابراز بی دینی میكردند اما در خانواده های مسلمان و بعضا سخت مذهبی پرورش یافته بودند . به واسطه همین دوستان و روابط با آنها بود كه حتی برخی اوقات از نزدیك شدن ایام عزاداری اسلامی خوشحال هم میشدم .از خدا كه پنهان نیست از شما چه پنهان یكی دو بار هم برای اینكه بتوانم كنار دوستانم دختر و پسربا هم در خیابان بنشینیم شمعی در شب شام غریبان در خیابان روشن كردم و به دستم گرفتم .
فقط مشكل یكی همان گیرهای سه پیچ مامان و بابام بود ، یكی هم اینكه این مناسبتهای مذهبی اسلامی جای ثابتی در تقویم ندارند و هرسال بطور گردشی میچرخند . بنابراین آدم تكلیفش را نمیداند . باور كنید یكی از دلایلی كه هرسال برای داشتن تقویم جدید عجله دارم این است كه بدانم امسال این مناسبتهای اسلامی در چه روزهفته و چه ماهی می افتند و روزهای عزاداری اسلامی برخورد و تصادفی در تقویم با اعیاد مسیحی دارند یا نه ؟
محرم متفاوت
امسال با نزدیك شدن ماه محرم و ضعیت طور دیگری بود . اول از همه اینكه تقویم بسیار سر ناسازگاری داشت . ایام عزاداری محرم درست مصادف شده بود با ایام كریسمس و عاشورا عدل افتاده بود روز یكشنبه . به طبع حكومت نظامی خانه ما شدیدتر شده بود . پدرم و به خصوص مادرم به شدت اصرار داشتند كه ما نباید امسال به هیچ جشن یا مراسمی برای كریسمس برویم و حتی از خرید درخت و چیدن بساط كریسمس هم منصرف شده بودند و فقط مادرم قول میداد كه شام كریسمس مفصلی در خانه به ما بدهد . بابام هم قول داد اگر بچه های خوبی باشیم و همه نكات ایمنی را رعایت كنیم تا دردسری درست نشود ، كادوی كریسمس خوبی در خانه بدون سر و صدا دریافت خواهیم كرد.
دوم اینكه وضعیت در خارج خانه نیز طبیعی و مثل هرسال نبود . این بار از قرار و مدارهای متداول هرسال بچه های محل و دانشكده برای اینكه در تاسوعا و عاشورا كجا جمع بشویم و چه لباسی بپوشیم و چكار كنیم كه مامورها گیر ندن خبری نبود .هم در محل زندگیم اصفهان و هم در محل تحصیلم نجف آباد در چند كیلومتری اصفهان جو به گونه دیگری بود . دست بر قضا در همان روزهای اول محرم زد و یكدفعه اعلام شد آقای منتظری درگذشت .
آقای منتظری را میگفتند اهل نجف آباد است و گویا سالها پیش كه من به یاد نمی آورم آدم مهمی در كشور و حكومت جمهوری اسلامی محسوب میشده است . من فكر میكنم شاید بخاطر لهجه غلیظ نجف آبادیش كه این ماههای آخر در رادیوهای خارجی شنیدم او اینقدر مورد علاقه مردم شهر محل تحصیل من و همینطور اصفهان بود . نه تنها من كه مسیحی بودم بلكه بسیاری از بر و بچه ها و دوستان مسلمان زاده دبیرستان و دانشگاه هم او را تا چند ماه پیش درست نمی شناختند .
اما از انصاف نگذرم پارسال كه در كلیسا شنیدم او به عنوان یك مرجع تقلید مسلمان حرفهای خوبی در مورد اقلیتهای مذهبی زده است و از حقوق شهروندی برابر آنها با مسلمانان گفته توجهم به او جلب شد . احساس میكردم در چند ماه گذشته بخصوص در جریانات پس از انتخابات نیز دیگران به سرعت توجهشان به او جلب شده است. مدتی بود كه در نجف آباد روی شیشه برخی ماشینهای كرایه كش و تاكسی ها عكسهای كوچك او را جلو یا عقب می چسباندند . در جلسات مختلف داخل دانشگاه هم نام او را بیش از پیش میشنیدم و عكسهایش را میدیدم . او داشت برایم كم كم چهره آشنائی میشد .
با فوت او در در روز اول محرم انگار همه چیز در نجف آباد و اصفهان دگرگون شده بود . نمیدانم چرا احساس میكردم مردم با مرگ منتظری به وضوح بغضشان تركیده است . از همان روز اول محرم و پیش از انتشار خبر منتظری هم معلوم بود امسال این ماه رنگ و بوی دیگری دارد . یك روز پس از مرگ منتظری درخیابان مسجد سید اصفهان و در مقابل مسجد معروفش یعنی سید محشری برپا بود . من كه دلم میخواست از جریان سردر بیاورم دور از چشم مادرم به خیابان زدم تا در گوشه ای از خیابان در مغازه آب میوه فروشی پدر دوستم بایستم و نظاره گر جریان باشم . غوغائی به پا بود . راستش را بخواهید تا آن روز چنین چیزی را ندیده بودم و كمی ترسیدم .
‏پدر و مادرم دیگر حتی از شام كریسمس در خانه هم حرف نمیزدند و میگفتند همه چیز بماند برای ۶ ژانویه ( كریسمس ارتودوكس ها ) . ما به آنها غرو لند میكردیم كه ما ارتودكس نیستیم چرا باید كریسمس مان را تغییر بدهیم . آنها نیز میگفتند چه فرقی میكند بسیاری از ایرانیهای مسیحی آن موقع كریسمس میگیرند ما هم با آنها میگیریم . چه اشكالی داره ؟
عاشورای پر ماجرا
روز جمعه دو روز قبل از عاشورا من فهمیدم كه از این "كریسمس محرمی" چیزی به كسی نمی ماسد . رفتم سراغ كامپیوتر كه با كمك هزار فوت و فن و به زور صد جور فیلتر شكن كه نصف بیشترشون درست كار نمیكردن ، سر در بیارم در شهر چه خبر است . اما خیلی سخت بود چون سرعت اینترنت در مقایسه با روزهای قبل بازهم پائین تر آمده بود . وقتی بالاخره موفق شدم دیدم جو و فضای دیگری بر فیس بوك و توئیتر و بالاترین و بقیه سایت ها و شبكه های اجتماعی دنیای مجازی حاكم است . روز شنبه نیز تمام مدت پای كامپیوتر ماندم و به خودم فشار آوردم كه در خانه بمانم و بیرون نروم .
ولی عاقبت روز یكشنبه كه مصادف با روز عاشورا بود از خانه بیرون زدم تا ببینم دنیای مجازی چگونه در دنیای واقعی تجلی یافته است . با آنچه خوانده بودم و دیده بودم باز هم ترس به سراغم آمد . اما قدرت كنجكاوی بسیار قدرتمند تر از فاكتور ترس عمل میكرد . فكر كردم باید طوری رفتار كنم و درجائی بایستم كه با عزاداران اشتباه گرفته نشوم .چون دلم شور میزد كه ممكن است درگیری پیش بیاید .
چون هر سال میدان نقش جهان مركز اصلی برگزاری مجالس عزاداری عاشورا بود ابتدا به سوی آن نقطه رفتم .در اطراف میدان نقش جهان تا هشت بهشت تحت اشغال ماموران بیشمار بود . ماموران لباس شخصی با بی سیم های دستشان با هیجان از این سو به آن سو میرفتند . ماشینهای نیروی انتظامی بیشتر راههای منتهی به میدان را بسته بودند . هر كسی نمیتوانست وارد میدان شود و برخلاف هرسال جمعیت كمی در میدان به چشم میخورد .حتی به نظر میرسید برخی دسته های عزاداران نیز اجازه ورود به میدان نمی یابند و سرگردان میشوند .
با تلفن موبایل خواستم با دوستانم تماس بگیرم ، نمیشد . البته تلفن من آنتن داشت ولی تلفنهائی كه به آنها زنگ میزدم پیام میدادند . عاقبت یكی از دوستانم را دیدم و او به من گفت كه بیشتر بچه ها در اطراف دروازه شیراز و خیابان دانشگاه هستند و اونجا خیلی خبرهاست . یادم آمد كه دیشب در شبكه ها گفتند در صورتی كه نگذاشتند در میدان امام ( نقش جهان ) تجمع كنیم به طرف دانشگاه میرویم .
من به آن سمت راه افتادم . در اطراف خیابانهای ارتش ، دانشگاه ودروازه شیراز جا به جا درگیری بود و سطلهای زباله وسط خیابانها جلب توجه میكرد . درگیریهای شدیدی بین نیروهای امنیتی و مردم در جریان بود . عین فیلمهائی بود كه در تلویزیون یا دبیرستان درباره فلسطین و انتفاضه نشان میدادند . با این تفاوت كه آنجا جمعیت بسیار كم بود طوری كه میشد شمردشان ولی اینجا هر دو طرف دعوا بسیار انبوه و پرتعداد به نظر میرسیدند . مردم به شدت شعارهای تندی میدادند كه باور كردنی نبود . فضای پر از دود و گاز اشك آور بود و بوی آشغال سوخته .
چنان چیزی را نه هرگز به چشم دیده بودم و نه تصور میكردم در عالم واقع بتوانم چنین چیزهائی را ببینم . حالا دیگر كمی هیجان بر ترسم غلبه میكرد . ماموران دولتی كه همیشه در ایام محرم دم از ارزشهای دوبله برای عاشورا میزدند ، چنان به جان جمعیت افتاده بودند و سعی میكردند از تجمع و شعارهای حسین حسینشان جلوگیری كنند كه باورت نمیشد .
راستش من تا آن روزكه جریانات را فقط از طریق رسانه ها و اینترنت پی گیری كرده بودم چندان موضوع به نظرم جدی نرسیده بود . شاید در اثر دیدن این صحنه ها بود كه یكدفعه یكه خوردم و احساس كردم كه نه بابا جریان خیلی جدی است . باز هم ترس سراغم آمد . من یك اقلیت مذهبی بودم و اگر گیر می افتادم لابد هزار تهمت میخوردم كه قصد مبارزه با اسلام را داشته ام و میخواسته ام به مقدسات اسلامی توهین كنم . این افكار كه به سرم آمد تصمیم گرفتم فورا به خانه برگردم .
مخالف عزاداری
در خانه فهمیدم كه خواهرهایم نیز پس از من خانه را ترك كرده اند و هنوز برنگشته بودند . مادر همیشه نگرانم با شنیدن مشاهدات من از همیشه نگران تر شد . خوشبختانه طولی نكشید كه خواهرها نیز به خانه برگشتند . آنها وحشتزده بودند . چندین زخمی خون آلود را به چشم خودشان دیده بودند و اینكه ماموران انتظامی با باتون روی سر مردم میكوبیدند . تا ساعتها در خانه ما بحث بود و بیچاره پدرم كه از همیشه بیشتر توی فكر فرو رفته بود .
روز دوشنبه صبح موقعی كه میخواستم از خانه بیرون بیایم خواهرانم نیز داشتند برای رفتن به دبیرستان آماده میشدند كه صدای جر و بحث مادر با آنها را شنیدم . مادر به خواهرانم اخطار میداد كه روسری رنگیشان را با روسری یا مقنعه مشكی عوض كنند . نمیدانم چطور شده بود رنگ سبز در روسری آنها پر رنگ تر از بقیه رنگها به نظر می آمد و همین نكته بیشتر مادرم را نگران میكرد . شنیدم خواهر كوچكترم كه كمی شیطان تر بود در حالیكه میخواست از خانه خارج شود به مادرم گفت: " این حرفها كدومه ! روسری مشكی یعنی چی ؟ با این صحنه ها كه من دیروز دیدم تازه فهمیدم نیروی انتظامی ها خودشون از همه بیشتر مخالف عاشورا و عزاداری محرم هستند . با چشم خودم دیدم كه عزاداران مشكی پوش را میزدند . برای خود مردم كه روسری سیاه و رنگی فرقی نداره ، مامورها هم میخوان تو سر آدم بزنن برای اونها هم فرق نمیكنه روسری چه رنگی باشه . اگر مقنعه مشكی هم داشته باشی به یك چیز دیگت گیر میدن . پس چرا من نباید از رنگ مورد علاقه ام استفاده كنم ؟ "
قیافه مادرم را دیدم كه حیران مانده بود چطوری منظورش را به خواهرم بفهماند و دلیل نگرانیش را به او حالی كند . پدرم با عجله سوئیچ ماشینش را برداشت و گفت اصلا خودم امروز میبرمتون مدرسه و برتون میگردونم ، مغازه را ولش كن . صدای مادرم درآمد كه خطاب به پدرم میگفت : مثل اینكه حواست نیست . میخواهی امروز مغازه را باز نكنی هزار تهمت بهمون بزنن . پدرم كه با عجله چای داغش را سر میكشید و با عجله كتش را برمیداشت وقت نكرد جواب مادرم را بدهد . شاید هم جوابی برای او نداشت .
من هم كه تمام نقشه هایم برای استفاده از ماشین بابام نقش بر آب شده بود . فهمیدم كه باید امروز با اتوبوس از اصفهان به نجف آباد برم . در حالیكه داشتم از خانه خارج میشدم با خودم فكر كردم مامان كه اصلا با اینترنت سر و كار نداره و بلد نیست كامپیوتر را روشن خاموش كنه ، از كجا میدونه كه امروز مخالفان از كسبه خواسته اند به عنوان اعتراض مغازه هایشان را تعطیل نگهدارند؟!

هیچ نظری موجود نیست: